تسخیر


تسخیر

دسته: اجتماعی بخشی از متن کتاب: - - هوا گرم بود و از آسمان گویی آتش به زمین می‌بارید، تابستان بود و آسمان، از این گرمای جان‌فرس...

بخشی از متن کتاب:

هوا گرم بود و از آسمان گویی آتش به زمین می‌بارید، تابستان بود و آسمان، از این گرمای جان‌فرسا به اشک آمده و زمین در خون خود می‌سوخت و می‌ساخت، در میان همین هوای آتش‌گون و در میان اتاق خانه‌ای قدیمی صدای گریه‌های کودکی به آسمان می‌رفت، حاج محمد کمی دورتر، بیرون اتاق و میان حیاط مدام زیر لب ذکر می‌گفت و نام خداوند سبحان و بزرگ را به زبان می‌آورد، از خدا می‌خواست تا فرزندی مؤمن و سالم به او عطا فرماید، پر بیراه نبود که هر از چند گاهی در میان این ذکرها و دعاها از خداوند بزرگ طلب فرزند ذکور کند و در کنار سلامت و تدین از خداوند بخواهد تا به آخر او را دارای فرزند ذکوری کند شاید می‌خواست تاج و تحتش را به او بسپارد، شاید به دنبال نسبی بود تا نام بلندآوازه خانوادگی را به همراه خود داشته باشد حافظ این نام و آوازه گردد، شاید بعد از این چهار فرزند دختری که آورده بود دیگر از زخم‌زبان‌های اطرافیان به تنگ آمده بود، هر چه که بود هر از چند گاهی در میان نام بردن اسامی ائمه و بزرگان دین در میان راز و نیازهایش با خداوند کریم از او طلب فرزند ذکور می‌کرد، در میان اتاق جایی که مادر فریاد می‌زد و از درد به خود می‌پیچید همه می‌دانستند که او از حاج محمد فراتر و بالاتر می‌خواهد تا خداوند رئوف به او فرزند ذکوری عطا کند، از سخنان همه به تنگ آمده بود از همه بیشتر از زخم‌زبان‌های همسرش، اما حاج محمد که هیچ‌گاه به او چیزی نمی‌گفت، او همواره از بودنشان در کنار یکدیگر ابراز شادی و شعف می‌کرد، اما همواره فاطمه تمامی رفتارهای حاج محمد را به زخم زبانه در میان افکارش بدل می‌کرد، با آنکه به او چیزی نمی‌گفت اما رفتارش برای فاطمه کافی بود که همه‌ی دنیا بر سرش خراب شود، بعد از چندی ساعت بغض کردن، به خلوت برود و به خود لعن و نفرین بفرستد که تا چه اندازه همسر بی چشم و رویی است و این کلنجار به طول تمام این سال‌ها پس از آن اتفاق شوم برایشان تکرار مکررات شود، اتفاق شومی که فاطمه در روزهای اول وقوعش شادمان بود...


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

«بهشت مامان غیضه» شاهکار ادبیات عرب به فارسی منتشر شد