کدام ترس بزرگ‌تر است؟


یادداشت وبلاگ – فرید دانش‌فر

سجاد رفت، نگار رفت، راحیل رفت، بابک رفت، ندا رفت، شیما رفت. و به اندازه دو برابر این‌ها، دیگر دوستانم هستند که در تدارک رفتن‌اند. هر بار من تنهاتر شدم و می‌دانم که قرار است حتی تنهاتر از این شوم. البته آن‌قدری خودخواه نیستم که در این بین به فکر تنهایی خودم باشم. طبیعتا دلم می‌خواهد تک‌تکشان موفق باشند و به آن چیزی که می‌خواهند، برسند؛ که البته واقعا چیز زیادی هم نمی‌خواهند. خواسته‌ای معمولی دارند، نه رویایی و فانتزی و عجیب.

نمی‌دانم چرا، ولی قبل از رفتن از هرکدام پرسیدم چرا دارند می‌روند؟ با این‌که خودم جواب را می‌دانستم. گاهی شوخ‌طبعی‌شان گل می‌کرد و می‌پرسیدند تو چرا نمی‌روی؟! و من فقط می‌خندیدم. من چرا نمی‌روم؟! راستش را بخواهید، در دوره نوجوانی خیلی دلم می‌خواست بروم در آمریکا زندگی کنم. البته خواسته نبود؛ بیشتر چیزی شبیه به خیال‌بافی بود. اما آن هم کم‌کم از سرم افتاد. شاید چون زندگی روی خوش نشانم نداد و اوضاع درست پیش نرفت، یا شاید چون از رفتن می‌ترسیدم.

کدام ترس بزرگ‌تر است؟کدام ترس بزرگ‌تر است؟ترس بزرگ‌تر – تصویرسازی از Joey Guidone

رفتن ترس دارد؟ گمانم باید داشته باشد. باید زمان بگذاری و زبان خارجی‌ات را تقویت کنی، مقداری پول کنار بگذاری (که با این قیمت ارز، این «مقداری» خیلی زیاد می‌شود) و از این‌ها مهم‌تر، باید از خانواده و دوست و آشناها دور شوی، خیلی دور. خب من آدم ریسک‌پذیری نبودم و نیستم. من خیلی قانعم؛ ترجیح می‌دادم همین‌جا بمانم و یک زندگی ساده برای خودم داشته باشم. یک خانه کوچک در همین تهران آلوده داشته باشم و ازدواج کنم و خیلی ساده روزگار بگذرانم.

بخوانید: انزجار؛ قصه‌ای از یک عکس

تا همین چند سال پیش فکرم و قصدم همین بود. اما یکی دو سالی است که ترس دیگری اضافه شده که قدرتش به اندازه همان ترس رفتن است، یا شاید هم بیشتر ترس این‌که هیچ‌وقت و هیچ‌وقت نتوانم یک خانه- هر قدر کوچک- در همین تهران برای خودم داشته باشم، و ترسی بزرگ‌تر؛ نتوانم از پس اجاره یک خانه معمولی در وسط شهر بربیایم. گشتی می‌زنم لابه‌لای آگهی‌ها و می‌بینم که برای یک خانه ۵۵ متری در حوالی میدان انقلاب باید ماهانه پنج میلیون تومان پرداخت کنم (البته باید ۴۰ میلیون ناقابل هم پول پیش بدهم). مگر من چقدر درآمد دارم؟

می‌نشینم روبه‌روی خودم تا صادقانه و منطقی اوضاع و شرایط را بررسی کنم. احتمالا دیگر نه حقوق من آن‌قدری زیاد می‌شود و نه قیمت خانه آن‌قدری کم می‌شود که این نگرانی‌ها را نداشته باشم. از طرفی ترس رفتن و سختی‌های مهاجرت هم سر جایش است. حالا این روزها مدام از خودم می‌پرسم کدام ترس بزرگ‌تر است؟

نویسنده: فرید دانش‌فر

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۴۸



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

ببینید: دیگه اینجوری هم نمیشه ماشین خرید!