مریز


آب را در کنج حلق خشک و بیمارم مریز اشک را در پای دفن چوبه ی دارم مریز...
آب را در کنج حلق خشک و بیمارم مریز اشک را در پای دفن چوبه ی دارم مریز آرزوی رفته ای دارم ز دستان زمان جرعه جامی بر لب خونین تبدارم مریز چون سراسر خسته از همصحبتی با یاورم شورشی دیگر دگر در سینه ی...
آب را در کنج حلق خشک و بیمارم مریز
اشک را در پای دفن چوبه ی دارم مریز
آرزوی رفته ای دارم ز دستان زمان
جرعه جامی بر لب خونین تبدارم مریز
چون سراسر خسته از همصحبتی با یاورم
شورشی دیگر دگر در سینه ی یارم مریز
این امانت مدتی معدوم دست دشمن است
خاک بر خاکی دگر بر سیل آوارم مریز
ای که رویت برگهای واژگون سرخ عشق
دسته ی گل را به پای هیمه ی خارم مریز
بر بنای آسمان معراج خلقی مشرف است
آرزوی آسمانی را چنین در صحن رفتارم مریز
در دکان معرفت پیمانه معنی می شود
تاس معنا را ولی از بهر آزارم مریز
در شفق خون سعید از غصه سوسو میزند
تابش غم را بیا در برق ابصارم مریز


د آریا 20 اسفند 401