اتوبوس


اتوبوس
مرد، از اتوبوس پیاده شد ساک خاطراتش را برداشت چند قدمی که دورتر شد آن را بر زمین گذاشت بغضی در گلو و اشکی گوشه ی چشمانش متبلور بود آه سردی کشید دستی به موهایش کشید و آرام میان انگشت های خورشید محو...
مرد، از اتوبوس پیاده شد
ساک خاطراتش را برداشت
چند قدمی که دورتر شد
آن را بر زمین گذاشت
بغضی در گلو و اشکی گوشه ی چشمانش متبلور بود
آه سردی کشید
دستی به موهایش کشید
و آرام میان انگشت های خورشید محو شد
مرد دیگری اما...
ساک را برداشت
و میان افکار مردم
گم شد.