سنگ تنهایی


سنگ تنهایی
سنگ تنهایی به سرعت آمد و بر دل نشست روز سختی بود آن روزی که جام دل شکست ساحل آرام و آبی وسیع بی کران جان پناهم شد در آن طوفان بی پروای پست رو به دریا کردم و هر قسمت از احساس را در دل اشکی سپردم بر تن...
سنگ تنهایی به سرعت آمد و بر دل نشست
روز سختی بود آن روزی که جام دل شکست

ساحل آرام و آبی وسیع بی کران
جان پناهم شد در آن طوفان بی پروای پست


رو به دریا کردم و هر قسمت از احساس را
در دل اشکی سپردم بر تن امواج مست

بعد از آن بر خاک افتادم تهی از هرچه بود
رشته های بین قلبم با تعلق ها گسست

تا وجودم خالی از آن تکه های تیز شد
نرمی آرامشم را کم کم آوردم به دست

تازه فهمیدم که تنها قطره ای از آسمان
بر تمام زخم های دردناکم مرهم است

روی ساحل بر تن شن ها نوشتم: می شود
بازگشت و در به روی زندگی کردن نبست

عظیمه ایرانپور