حدادعادل: من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و در هیات‌های مذهبی می‌خواندیم


حدادعادل: من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و در هیات‌های مذهبی می‌خواندیم

فرهیختگان: غلامعلی حدادعادل گفت: با دکتر سروش در یک کلاس بودیم، عصر‌ها با هم از مدرسه به خانه می‌آمدیم، گاهی در محله خودمان، این هیات‌های مذهبی که جشن می‌گرفتند من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و هرکدام می‌خواندیم. مشروحی از مصاحبه‌ی غلامعلی...

حدادعادل: من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و در هیات‌های مذهبی می‌خواندیم

فرهیختگان: غلامعلی حدادعادل گفت: با دکتر سروش در یک کلاس بودیم، عصر‌ها با هم از مدرسه به خانه می‌آمدیم، گاهی در محله خودمان، این هیات‌های مذهبی که جشن می‌گرفتند من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و هرکدام می‌خواندیم.

مشروحی از مصاحبه‌ی غلامعلی حدادعادل، رئیس فرهنگستان ادب و هنر فارسی را در ادامه می‌خوانید:

علاقه‌مندی‌ام خواندن خاطرات سیاسی- اجتماعی است. رمان در تمام زندگی‌ام کم خواندم. به نظرم با طبع فلسفی من سازگار نبود.

من به مطالعه کتاب واقعا اعتیاد دارم. ۲۵-۲۰ سال پیش که صبح‌ها می‌رفتم نان بگیرم، در صف کتاب دستم بود و همین‌طور می‌خواندم تا نوبتم شود.

یک پنج دقیقه‌هایی در زندگی هست مثل زمانی که ما در مطب دکتر در انتظار هستیم یا در نوبت آرایشگاه، مترو و قطار منتظر هستیم... من هم صیاد این خرده‌ریزه‌ها هستم. فقط زمانی که در حمام هستم ناراحتم که چرا نمی‌شود کتاب خواند.

از آخرین شاگرد‌های پدرومادرم برادران طاهری هستند. مرتضی طاهری و محسن طاهری و چند نفر دیگر قرآن را پیش پدربزرگ من یاد گرفتند.

یک‌وقتی با رئیس مجلس عربستان در زمانی که رئیس مجلس بودند دیدار داشتم؛ معلوم شد ایشان هم از دانشجو‌های خود من بودند در زمانی که فیزیک می‌خواندند.

یک بار با پسرم فرید بعد از انقلاب رفته بودیم نمایشگاه کتاب و یکی از کتابفروش‌ها که در غرفه خودش بود با ما سلام علیک کرد و به فرید گفت: «این بابات را می‌بینی، من شاگرد خوارزمی بودم، این هر روز مشتری ما بود و آنقدر دقیق به کتاب علاقه داشت که اگر کتاب جدیدی می‌آوردیم، متوجه می‌شد.»

بعد از انقلاب هم کسی از کسی نمی‌پرسید که شما کجا می‌خواستی بروی یا طراحی و تصمیم خودت برای آینده زندگی چیست؟ به قول این وانتی‌ها که می‌گویند هر جا بار بخورد، ما هم هر جا بار خورد رفتیم. اول انقلاب به صداو‌سیما رفتم، بعد از آن وزارت ارشاد، بعد دوباره برگشتم صداوسیما، اما این دفعه عضو شورای سرپرستی بودم. نهایتا هم برگشتم به جایی که خودم دوست داشتم که وزارت آموزش‌وپرورش بود.

با دکتر سروش در یک کلاس بودیم، عصر‌ها با هم از مدرسه به خانه می‌آمدیم، گاهی در محله خودمان، این هیات‌های مذهبی که جشن می‌گرفتند من و دکتر سروش شعر می‌گفتیم و هرکدام می‌خواندیم. شعر‌های در حد دانش‌آموزی بود، اما قافیه‌اش درست بود. این ذوقیات ما در عرصه شعر و ادب بود.

حضورم در محافل شعری و بحث‌های فرهنگی و ادبی که در اینجا و آنجا کرده بودم، در ذهن اعضای شورای انقلاب فرهنگی این تصور را ایجاد کرده بود که در بین نیرو‌های انقلاب، حدادعادل به قول معروف اهل بخیه است.

فی‌سبیل‌الله و بدون اینکه کسی به من بگوید هر کتابی را که بخوانم، غلط‌های چاپی و تایپی‌اش را مشخص می‌کنم.

یکی از کتاب‌هایی که در ۴۰سال اخیر به خواندن آن اعتیاد پیدا کردم، یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه بود.

وقتی به مشهد می‌رویم، نوه‌های دبیرستانی‌ام را در صحن گوهرشاد دور خودم جمع می‌کنم و می‌گویم بیایید بالای ایوان مقصوره که این نوشته را با هم بخوانیم.

دکتر نصر معمولا کتاب‌های انگلیسی‌اش را به من می‌داد... از ایشان یک‌سری کتاب انگلیسی با امضا دارم. در دوران دانشجویی من کتاب‌های ایشان را ترجمه می‌کردم که چاپ شدند.

پنج سالی می‌شود که فرانسه خواندن را مجدد و پیوسته شروع کرده‌ام. گاهی هم چیز‌هایی از فرانسه ترجمه می‌کنم.

آلمانی نخواندم، چون در آن دوران نمی‌دانستم سرو کارم به کانت می‌افتد. کانت را با واسطه (زبان انگلیسی) می‌خوانم.

لینک کوتاه کپی لینک

منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

رازگشایی از ناپدید شدن ناگهانی صدها ستاره در آسمان!