خُمکده


از خمکده دیروز قدح پیر در انداخت یک اخگر نو سوخته را بر جگر انداخت از...
از خمکده دیروز قدح پیر در انداخت یک اخگر نو سوخته را بر جگر انداخت از دامن قمصر گلِ سرخی چو لب عشق آورد و به آتشکدهٔ دردسر انداخت صدبار نمود این فلک از گردش خود رسم بر خاک عدم رستم ایران پسر...
از خمکده دیروز قدح پیر در انداخت
یک اخگر نو سوخته را بر جگر انداخت

از دامن قمصر گلِ سرخی چو لب عشق
آورد و به آتشکدهٔ دردسر انداخت

صدبار نمود این فلک از گردش خود رسم
بر خاک عدم رستم ایران پسر انداخت

ما را نه فلک اینکمان با تو فکنده است
از روز ازل او به نهان‌گاه ذر انداخت

گفتا چه رسد سود ز عشقی که نجنبید
کز سود رهانیدت و اندر ضرر انداخت

گفتم بنویسند که واعظ سر عهد است
حتی اگرش عهد چو شمشیر، سر انداخت