تار خاموش


تار خاموشم به کنجی کوک حالم ساز نیست نغمه ای از مرغ زخمی در قفس آواز نیست...
تار خاموشم به کنجی کوک حالم ساز نیست نغمه ای از مرغ زخمی در قفس آواز نیست با غزل یادت نمودم واژه می سوزد چه سود مرغ ققنوس کلامم در نگاهت غاز نیست هر چه یغما کرده ای از قلب تنگم بعد از این مثل رازی...
تار خاموشم به کنجی کوک حالم ساز نیست
نغمه ای از مرغ زخمی در قفس آواز نیست

با غزل یادت نمودم واژه می سوزد چه سود
مرغ ققنوس کلامم در نگاهت غاز نیست

هر چه یغما کرده ای از قلب تنگم بعد از این
مثل رازی را که افشا کرده چشمم راز نیست

نازنینا می روم از یاد دنیایت ولی
هر که آمد می رود دنیا مجال ناز نیست

چشم گریانم نمی آید اگر پیغام دوست
قاصدک را زیر باران فرصت پرواز نیست

قانعم با خاطراتت بی تو اما زندگی
طعنه زد بر من که مردن با خیالت آز نیست

آمدم تا باز بارانی شوم بر شانه ات
باز دیدم بازوانت رو به رویم باز نیست،
.......................................................
فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن