جدایی ...عاشقانه های باباباقر 514
جدایی روزگارم را چنان کرد
خدایش خواست مارا امتحان کرد
ندیدم روی ماهش را خدایا
مرا پا بند یک حدس وگمان کرد
ندیدم من کسی ایمن ز چشمش
جهان را زخم با تیروکمان کرد
ز وصل شادیش دل آن چنان کرد
که باید عشق را هرجا بیان کرد
هوای عشق برجانم عیان شد
که جان فارق ز،جان و خانمان کرد
دگر صبری بر این دوری نمانده
که یارم جور بی حدی روان کرد
بروباقر زعشقش شادمان شو
تُرا با بوسه ای شیرین زبان کرد
#م_ب_انصاری_دزفولی