نقش در غیاب تکلم
«کاخ سرنوشتهای متقاطع» کتابی است از ایتالو کالوینو که با ترجمه محیا بیات در نشر روزنه منتشر شده است. کالوینو از آن دست نویسندگانی است که به گواه مجموعه آثارش انواع ژانرها و شیوهها و شگردهای روایتگری را آزموده و گاه آنها را به هم آمیخته است....
«کاخ سرنوشتهای متقاطع» کتابی است از ایتالو کالوینو که با ترجمه محیا بیات در نشر روزنه منتشر شده است. کالوینو از آن دست نویسندگانی است که به گواه مجموعه آثارش انواع ژانرها و شیوهها و شگردهای روایتگری را آزموده و گاه آنها را به هم آمیخته است. روایت دغدغه اوست و همین دغدغه است که او را به قلمرو افسانهها میکشاند و به سمتِ هرآنچه به او الگویی برای ابداع شگردهایی برای روایتگری به دست دهد. کالوینو در «کاخ سرنوشتهای متقاطع» به سراغ کارتهای تاروت رفته و در آنها ظرفیتی برای روایتگری یافته و این نیروی بالقوه را به کار انداخته است تا از نقشهای روی کارتها قصه بسازد. این کتاب شامل دو روایت است از مسافرانی که شبی را در جنگل در کنار هم به صبح میرسانند و تا صبح برای هم قصه میگویند. چیزی شبیه یکی از کهنترین آثار ادبیات ایتالیا یعنی «دکامرون» بوکاچیو که آن هم داستان
دور هم جمعشدن و قصهگفتن است. مسافران کتاب کالوینو اما ابزار قصهگویی برای یکدیگر، یعنی زبان و قدرت تکلم، را از دست دادهاند. اما اگر کالوینو قدرت تکلم آنها را گرفته درعوض امکان دیگری را پیشرویشان نهاده است: کارتهای تاروت. مسافران در غیاب زبان و تکلم، رشته روایت را به دست نقشهای روی کارتها میسپارند و به زبان نقشها قصههای خود را بازمیگویند و ازاینرو تصویر کارتها نیز جزئی از متن کالوینو است. «کاخ سرنوشتهای متقاطع» چنانکه در بخشی از توضیح پشت جلد ترجمه فارسی این کتاب آمده است «مانند دیگر آثار کالوینو روایتی شیرین و پر از ارجاعات ادبی و چندلایه است که کالوینو آن را حسابشدهترین کتاب خود میداند.» کتاب با مقدمهای از کالوینو همراه است. مقدمهای که نویسنده در آن از چگونگی شکلگیری و ساخت و پرداخت این کتاب و منشاء ایده آن سخن گفته است و همچنین از دشواریها و موانعی که حین نوشتن این کتاب با آنها دستوپنجه نرم میکرده است. آنچه کالوینو در این قصهها بهعنوان ابزار روایت برگزیده است چنانکه خود در مقدمه کتاب اشاره میکند تصاویر و شمایلهایی از گذشته دور است. او کارتهای تاروت را به مثابه تصاویری از ناخودآگاه جمعی به عرصه ادبیات و قصهپردازی کشانده است. کالوینو در اواخر مقدمهاش بر «کاخ سرنوشتهای متقاطع» دو روایت این کتاب را «قطعهی شمایلشناسانهی قرون وسطا – رنسانسی» نام مینهد و در ضمن از جای خالی روایت سومی در کنار این دو روایت سخن میگوید: روایتی ساختهوپرداخته «به وسیلهی عناصر تجسمی مدرن». او آنگاه این پرسش را طرح میکند که: «معادل معاصر تاروتها به عنوان ارائهدهندهی ناخودآگاه جمعی کدام است؟» و بعد میگوید: «به داستانهای مصور فکر کردم: نه به کمیکها بلکه درامها و ماجراییها و ترسناکها: گنگسترها، زنان وحشتزده، سفینههای فضایی، خونآشامها، دانشمندان دیوانه.» او آنگاه نقل میکند که به این فکر افتاده است که به این دو روایت، این روایت سوم را هم اضافه کند: «انسانهای گریخته از فاجعهای رازآلود به مسافرخانهای نیمهویران پناه میجویند، جایی که فقط یک ورق از روزنامهی سوختهای باقی مانده: صفحهی داستانهای مصور. نجاتیافتگان، که از ترس قدرت تکلم را از دست دادهاند، با اشاره به تصاویر داستانهایشان را میگویند، اما نه با پیروی از نظم تکهها: در ستونهای عمودی یا مورب از یک تکه به تکهی دیگر میروند.» ایده جالبی است اما کالوینو بلافاصله اضافه میکند که سراغ آن نرفته و آن را به اجرا درنیاورده است و این روایت سوم را ننوشته است. آنچه در ادامه میخوانید سطرهایی است از یکی از حکایتهای این کتاب با عنوان داستان دزد آرامگاه: «عرق سرد هنوز از پشتم خشک نشده بود که باید همسفرهی دیگری را دنبال میکردم که به نظر میرسید با آن چهارگانهی مرگ، پاپ، هشتِ سکه، دویِ چوبدست، میخواهد خاطرات دیگری را بیدار کند. از اینکه چطور نگاهش در اطراف میچرخید و سرش را به یک سمت گرفته بود، میشد قضاوت کرد که تقریبا نمیداند از کجا شروع کند. هنگامی که او سربازِ سکه را در حاشیه قرار داد، تصویری که در آن تشخیص نگاه برانگیخته و خودستایانهاش ساده بود، پی بردم او هم میخواست با آن آغاز کردن از همانجا چیزی را روایت کند، چیزی مربوط به داستانش. ولی آن جوانک سرخوش، با فرمانروای خوفناک اسکلتهای فراخوانده از خال شمارهی سیزده، چه چیزی برای در میان گذاشتن داشت؟ قدمزدنی اندیشناکانه در گورستانها نبود، مگر اینکه با بعضی نیات شیادانه آنجا کشیده شده باشد: برای مثال، گشودن قبرها و غارت مردگان از اشیای باارزشی که جاهلانه با آنها در آخرین سفرشان همراه شده بود...»