فرهنگدوست و باهنر
در عالم فرهنگ و سیاست، نکوداشتها یا یادبودهایی برگزار میشود که قریببهاتفاق آنها برای فرهیختگان با تحصیلات آکادمیک یا حوزوی است و اگر شخصیتی اینچنینی به دیار باقی رهسپار شود، مقالات، یادداشتها و سخنرانیهای غرایی در وصف مقام، منزلت، تحصیلات و...
در عالم فرهنگ و سیاست، نکوداشتها یا یادبودهایی برگزار میشود که قریببهاتفاق آنها برای فرهیختگان با تحصیلات آکادمیک یا حوزوی است و اگر شخصیتی اینچنینی به دیار باقی رهسپار شود، مقالات، یادداشتها و سخنرانیهای غرایی در وصف مقام، منزلت، تحصیلات و مناصب او در رسانههای گوناگون نوشته یا ایراد میشود؛ اما کمتر پیش میآید چهرهای فرهیخته و دارای منزلت و محبوبیت اجتماعی و بدون مدرک تحصیلی رخت از این جهان بربندد و کسانى برای بزرگداشت نام و یاد او قلمی برگیرند و صفحهای بگشایند. درصورتیکه چنین شخصیتهای ارزندهای میان مردم و دیار خود، مانند بزرگان علم و سیاست شایسته ماندگاری و جاودانگی نام و نشان هستند. این شخصیتهای عموما فرهنگی، گاهی اوقات به دلیل آثار مکتوبی که برجای گذاشتهاند، به چهرهای ملی تبدیل میشوند، مانند زندهیاد مهدی آذریزدی، نویسنده نامآشنای کتاب کودکان، گاهی نیز یک چهره محلی هستند که ضرورت دارد به یاد آنان اقدامی صورت گیرد، مانند حاج محمود باهنر. محمود باهنر مشهور به اصفهانی، فرزند محمدباقر قوقهای، به سال ۱۳۲۸ خورشیدی در نجفآباد دیده بر جهان گشود. پدرش قاری قرآن بود که به سفارش صاحبان عزا، بر مزار تازهدرگذشتگان قرآن تلاوت میکرد؛ بنابراین درآمد چندانی نداشت که بتواند فرزندانش را به مدرسه بفرستد. همین شرایط باعث شد محمود از همان دوره کودکی، راهی بازار کار شود تا بخشی از هزینه خانه پدری را تأمین کند. او همزمان با کار در یک مغازه گیوهدوزی، شبها به مکتبخانه میرفت تا قرآن و سواد بیاموزد.محمود چند سالی را در کودکی و نوجوانی به کار پرداخت؛ اما درآمدی که او را راضی کند، به دست نمیآورد؛ در نتیجه در آغاز جوانی برای یافتن شرایط بهتر، پای در رکاب شجاعت گذاشت و یکتنه قصد مهاجرت به تهران کرد. در آن زمان، ترک خانواده برای یک نوجوان و حتی جوان مرسوم نبود و در واقع دل شیر میخواست که دل به دریا بزنی و خانواده را به قصد یافتن کار در پایتخت بیدرودروازه کشور رها کنی. محمود ۱۴، 15ساله این کار را کرد و برای او البته خوشیمن بود. تهران در میانه دهه ۴۰ میتوانست یک جوان تنهای تازهبالغ را به سقوط بکشاند و نیز میتوانست او را راهی سرای خوشبختی کند و سرنوشت برای محمود چنین رقم خورد. البته نمیتوان آموزههای خانواده را بهویژه خانوادهای که با قرآن، دین و تعهد اخلاقی سروکار داشته و بهاصطلاح نان حلال بر سر سفره آنان بوده، نادیده گرفت. محمود در تهران دنبال کار میگردد که گذرش به یک چاپخانه و صحافی میافتد. برای او چه بهتر از اینکه هم کار کند و هم با کتاب دمساز شود. عشق او به فراگیری، بهخصوص مطالعه کتابهای مذهبی، باعث میشود اوقات بیکاری خود را با این کار ارزنده پُر کند؛ اوقاتی که میتوانست با پرسهزدن در خیابانهای پرمسئله تهران به هدر برود.
روحیه مذهبی او در چاپخانه مورد توجه صاحبکارش آقای فضلی قرار میگیرد. آقای فضلی او را به یک محفل مذهبی به نام مکتب قرآن میبرد. در آن زمان بعضی فعالیتهای فرهنگی - مذهبی دیگری نیز در تهران در جریان بود که برای جوانان متدین بسیار جذبه داشت؛ ازجمله فعالیتهای مرکز مهمی مانند حسینیه ارشاد که بزرگانی مانند استاد مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی و دیگر دانشمندان روشنفکر حوزوی و دانشگاهی در آنجا به هدایت جوانان میپرداختند. محمود، جوان خودساخته دیار ما، عصرها در مسیر چاپخانه تا منزل که آن را پیاده طی میکرد، به این مرکز نامآشنا میرسید. طبیعی بود که بخشی از اوقاتش را در حسینیه ارشاد بگذراند و پای صحبت این استادان برجسته بنشیند و از آنها بهرهبرداری کند و خود را در ردیف جوانان انقلابی قرار دهد. تأثیر حضور در چاپخانه و دمسازی با کتاب و کاغذ و حضور در هیئت مکتب قرآن و فراگیری دستوارت و احکام اسلامی و بالاخره حضور پیوسته در حسینیه ارشاد، برای جوانی که استعداد و حوصله درسآموزی دارد و نیز برای جوان دردکشیدهای که عاشق رهایی از سلطه ستمگران است، از محمود پرتلاش و رنجدیده که در محل کار به او محمود اصفهانی میگفتند، انسان فرهیخته، هنرمند و مبارزی ساخت که در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی آثارش پدیدار شد. محمود اصفهانی، این جوان مدرسهنرفته اما باسواد و انقلابی، در سال ۱۳۵۱ به قصد تشکیل خانواده به دیار خود بازگشت و پس از ازدواج با دختر خادم یک مسجد، در نجفآباد ماندگار شد. این وصلت باعث شد رفتوآمدش به مسجد افزایش یابد و همان مسجد را که مسجد حسنیه نام دارد، به پایگاه فعالیتهای خود تبدیل کند. در این پایگاه مذهبی، کودکان و نوجوانان زیادی را گرد آورد و علاوه بر قرآن و احکام، به آنان نویسندگی، سرود، نمایش و هنرهای دیگر آموخت. آنچه را که در تهران یا در کنار دوستان هنرمندش در تئاتر ندای اسلام آموخته بود، در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم همشهریان نوجوان خود کرد. یادآور میشود که در آن زمان، این نوع فعالیتها در مساجد باب نبود و بنابراین بعضی از روحانیون غیرانقلابی با اقدامات او مخالف بودند و اذیتش میکردند؛ اما چون از حمایت علمای مبارز ازجمله آیتاللهالعظمی منتظری برخوردار بود، کارش را ادامه میداد.
محمود اصفهانی برای امرار معاش به شغلی که به آن علاقه داشت؛ یعنی کتابفروشی روی آورد؛ اما چون فروش کتاب، صرفا یک کار فرهنگی است و درآمد چندانی ندارد، از تخصص صحافی که در تهران فراگرفته بود، کمک گرفت و در همان کتابفروشی که اندیشه نام داشت، یک کارگاه کوچک صحافی به روش دستی دایر و از این راه نیز به اهل کتاب خدمت کرد. کتابفروشی اندیشه برای علاقهمندان به مطالعه و جوانان انقلابی پاتوق مناسبی بود. کتابهای دکتر شریعتی، آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و سایر کتابهایی که نسل جوان مذهبی و مبارز در دهه ۵۰ به آنها علاقه داشتند، در کتابفروشی آقای محمود اصفهانی یافت میشد.
همین امر باعث شد که به دفعات مورد تعقیب ساواک قرار گرفت. چند مرتبه مغازهاش را تعطیل کردند اما او از فعالیتهای فرهنگی، نه در مسجد و نه در کتابفروشی دست برنمیداشت و زندان و فشارهای گوناگون او را از اهدافش دور نمیکرد. در جریان مبارزات فراگیر نیمه دوم دهه ۵۰ بسیار فعال بود، بچههای مسجد را به صورت منظم و در صفهای جداگانه به راهپیمایی میآورد. آنان نیز سرودهایی را که معلم قرآنشان خلق کرده و به آنها آموزش داده بوده، میخواندند و شور میآفریدند. نگارنده به دفعات این تظاهرات کودکان و نوجوانان را که پیشاپیش آنها محمود اصفهانی در حرکت بود، مشاهده کردهام. با پیروزی انقلاب اسلامی، او بدون کوچکترین توقع و امتیازخواهی، بازهم به فعالیتهای فرهنگی خود ادامه داد، حتی زمانی که کتاب و کتابخوانی از رونق افتاده بود و خیلیها مغازه کتابفروشیشان را تعطیل کردند، او شغلش را تغییر نداد و همچنان به این شغل شریف ادامه داد تا اینکه جنگ بر مردم و کشور ایران تحمیل شد و فصل جدیدی از فعالیت جوانان متدین و از جان گذشته آغاز شد.محمود اصفهانی که بعد از انقلاب نام خانوادگیاش را از قوقهای به باهنر تغییر داده بوده، برای رفتن به جبهه و ادامه فعالیتهای فرهنگی و هنری در میان رزمندگان اسلام داوطلب شده، دوربین عکاسی و فیلمبرداری را برداشت و عازم میادین دفاع مقدس شد. او بارها و بارها کتابفروشیاش را تعطیل کرد و به جبههها رفت و از جانبرکفان میدان نبرد، خاطرات زیادی همراه خود آورد. محمود باهنر از نظر اخلاق و رفتار اجتماعی فردی بسبار با ادب، مردمدوست، خندهرو و بذلهگو بود. بعد از قضایای سیاسی مربوط به آیتالله منتظری در نجفآباد، برای او هم گرفتاریهایی پدید آمد تا اینکه هفته قبل، رنجهایش به پایان رسید و از میان مردمی که او را دوست میداشتند، به سوی ابدیت پرواز کرد. رحمتالله علیه.
از حاج محمود باهنر علاوه بر نام نیک و یاد خیر، پنج فرزند برومند به یادگار مانده که یکی از این پنج پسر به نام سلمان باهنر، نویسنده و هنرمند شناختهشده استان اصفهان است.