در دفاع از رئیسجمهور نظامی
این یادداشت خطاب به طبقات متوسط مدرن جامعه ایرانی است و کمی نامنتظر؛ و استدلال میکند که چرا با درنظرداشتن آزادی و فردیتشان، بهتر است یک شبهنظامی یا نظامی سختآیین را موقتا برای ریاستجمهوری کشورشان انتخاب کنند. طبقه متوسط کشور ما تمایلات...
این یادداشت خطاب به طبقات متوسط مدرن جامعه ایرانی است و کمی نامنتظر؛ و استدلال میکند که چرا با درنظرداشتن آزادی و فردیتشان، بهتر است یک شبهنظامی یا نظامی سختآیین را موقتا برای ریاستجمهوری کشورشان انتخاب کنند.
طبقه متوسط کشور ما تمایلات سیاسی قابل درکی دارد و محتوای مخالفخوانی سیاسیاش کاملا روشن است. این طبقه (یا طبقات) میخواهند پروسه تکوین آزادیها و حقوق اساسی فرد در جامعه ایرانی به نهایت قدرت و نهادینگی خود برسد و تاکنون آرای خود را با هدف تضمین و پیشبرد همین مطالبات به صندوقها ریختهاند. طبقه متوسط تقریبا در همه جوامع، با همین مطالبهگری ارزشهای سیاسی مدرن مشخص میشود؛ اما توافق بعدی احتمالا بزرگتر است: مطالبات سیاسی مدرن طبقه متوسط به همراه روشنفکرانی که آنها را نمایندگی و هدایت میکنند، به گونههایی آینده را تصاحب خواهند کرد. طبقات متوسط جدید شهرنشین تیغه فشار تمدناند و ازاینرو مالک آیندهاند؛ یعنی بسیار مؤثرتر از زمان حال. تکمیل پروسه مدرنیته سیاسی (ارزشهای سیاسی جدید) در ایران نهفقط ضروری و ناگزیر؛ بلکه درست و قابل دفاع است. طبقه متوسط معتقد است فقط پس از نسخ مدرنیته (بلعیدن و هضم آن) و نه فسخ آن، میتوان ایرانی کامل بود.
تاریخ سه دهه اخیر کشور نشان میدهد قدرت طبقه متوسط در ایران نهفقط سرکوبناپذیر، بلکه سوقدهنده و تعیینکننده است و مقاومت در برابر الهامات آن بیفایده. آزادیخواهی و تفرد چیرگیناپذیر فرد ایرانی رادیکال نیست [اگر بود به زوال میرفت] بلکه بیشتر نیرویی نرم است و مانند جویباری در برابر سنگهای نرم و نافذ به پیش میرود. هماکنون نیز طبقه متوسط سلطه پنهان اما فزاینده بر سیاست دارد. پس، قدرت سیاسی طبقه متوسط با وجود ریاستجمهوری یک شبهنظامی آرمانگرا قدرتمند میماند و نهفقط آن، بلکه با وجود چنین فردی، قدرت رو به گسترش طبقه متوسط امکانات جدیدتری برای نهادینگی بیشتر و ریشهگیری ساختاری خود مییابد و دیالوگ ممکن میشود؛ اما دراینمیان حقیقتی وجود دارد.
**
تاریخ ایران از عهد زرتشت به این سو تاریخ تکوین سیاسی ایده است. این ایده غیر از سیاست همه ابعاد حیات تاریخی اجتماع ایرانی را در اختیار گرفته بود که با انقلاب به سیاست نیز گرایید. مطابق نظر آبه سییس که میگفت یک قانون مشترکْ ملت را میسازد، قانون مشترک میان ایرانیان، قانونِ همواره تاریخ ایران، امکان سیاسی ایده است: [شوق یا آرزوی] یک دولت متمرکز قدرتمندِ جهانیگرای مردمی که این ویژگی آخر در واقع متناظر با فردیت ایرانی است. ما ایرانیان همواره یک امپراتوری بودهایم؛ حتی اگر در دل یا ذهن.
امر عجیب در ایران متأخر، ظهور همزمان سوژه آزاد ایرانی و ایدهآلیسم دولت مقتدر است. باور به اینکه یکی بتواند دیگری را نابود کند، بزرگترین نادانی است؛ زیرا در حکم انشقاقِ مفهوم تاریخی ایرانیت است.
**
اگر یک فرد نظامی را برای ریاستجمهوری کشور برگزینیم، نیروهای حاکمیتی را به سوی پاسخگویی و مسئولیتپذیری سوق دادهایم. این یعنی آموزش سیاسی به جناح راست و واردکردن آنها به سیاست مدرن. نیرویی که تاکنون به نحو مؤثری به مقاومت و تخریب دشمن خارجی میپرداخت، اینک به نحو مؤثری باید به ساختن و حل مشکلات سیاست داخلی بپردازد و در واقع با طبقات متوسط به تفاهم بگراید. از یاد نبریم وظیفه تاریخی و جهانی طبقه متوسط انتقال جامعه به وضع مدرن است. اگر یک نظامی قدیمی رئیسجمهور شود، در مسیر لبخندزدن به جامعه مدنی قرار میگیرد؛ زیرا مسیر دیگری وجود ندارد. ترمز ممکن نیست. فقط میتوان فرمان را چرخاند. این تحول بزرگی است که امثال جناب آقای احمد خاتمی به جای انتقادگری، مجبور شوند نیروی خود را صرف حل چالشهای آن دولتی کنند که این بار به طور کیفیتری از میانه خودشان برخاسته است. بهتر است خود آنها در مقام قوه مجریه بین ضرورت نوجویی و ضرورت محافظت پیوند برقرار کنند.
اعطای موقت قوه مجریه به نیروی محافظهکار سیاست ایران، «نرمش» جامعه مدنی ایران خواهد بود. هیچ چیز مؤثرتر از آن نیست که سنت مجبور شود از فینفسگی و درخودبودگی به در آید و نیروی پیشروی و نوجویی باشد. دراینصورت انتقادات «بیرون گودی» بر متصدیان دولت واقعا میخشکد. در این حالت میتوان مثلا به آیتالله علمالهدی گفت در برابر چالش موسیقی و ضرورت شادی و نشاط جوانان «گر تو بهتر میزنی بستان بزن!». اگر به حل مشکل در چارچوب نظم حاکم میاندیشیم (مفروض آن است که طبقه متوسط ایران بیشتر اصلاح نظم موجود را میخواهد) راهی جز طی این مسیر نیست. بزرگترین و اساسیترین نتیجهگیری از ناکامی دولتهای یازدهم و دوازدهم در حل معضلات اجتماعی، اقتصادی کشور آن است که تفکر مدرن ایران در 200 سال گذشته، نتوانسته نیرویی مدرن برای رهایی از دور باطل تکرار مسائل و معضلاتی که ناشی از توسعه از نوع بورژوایی است تعریف کند.
خوشایند باشد یا غیر آن، بهعنوان یک دانشجوی فلسفه تاریخ مدعی میشوم که در میان همه ایرانیان، فقط حزباللهی است که درون تاریخ کشورش نیست، بلکه روی آن قرار دارد، خودش بداند یا نداند. طرح خداوند برای ما آن است که عالم حزباللهی حامی او، اصیلترین نیروی توسعه سیاسی ایران و پیشبرد الهامات مدنی در ایران جدیدند. طرحواره قدرت سیاسی طبقه متوسط را فقط آنان میتوانند به پیش رانند، زیرا فقط آنها نیرو دارند. فقط آنها اسیر استمرار تاریخ معاصر نیستند. باید این صنف از ایرانیان قدرتمند را که بااینحال فاقد خودآگاهی ایرانی هستند، به سوی ایفای نقش تاریخیشان سوق دهیم و این کار را با تسهیل ریاستجمهوری یک فرد نظامی برخاسته از درون حریم اختصاصی نظام انجام دهیم. در برابر این سخن، استدلال ظاهرا محکمی که وجود دارد آن است که تجربه حکومتداری آقای احمدینژاد که خود فردی مؤید به تأییدات جناح راست بود، نشان میدهد که اتخاذ رهیافت فوق نادرست و بیثمر است، اما واقعیت آن است که بین اعضای خانواده و منسوبین به خانواده تفاوت وجود دارد. احمدینژاد تا قبل از ریاستجمهوری فردی کمترشناختهشده بود که با جناح راست نسبت یافت، ولی هیچگاه از اعضای درون خانه (مانند سرداران ارشد سپاه، اعضای شورای نگهبان، رؤسای دوایر اصلی حاکمیتی، نمایندگان ولیفقیه در استانها و سازمانهای مهم...) نبود و نشد.