مَه رُوی پَریوش که پریشان برِ ما رفت از ما چه خطا سرزده گریان درِ ما رفت حالِ من درمانده چه دانی چه سَر آمد نافهمی سِزاواری چه دانی دل ما رفت تا شمع...
نمیدانم نمیدانی چه حالی از تو میگیرم نمی.دانی نمیدانم چگونه بی تو میمیرم دلم ناب تو را تشنه از این بی مردمی خسته دل و جانم فدای تو ، تویی دور و...