رد پای نگران پنجره فرو ریخته در خلوت کوچه و من سرشار از تمنا رشتهی خیالم را از ته تاریکی رها کردم به تکهخورشیدی که زخمه می زند بر چنگِ تابش بگذار...
در این شبها یقین دارم که بیمارم تو را میبینمت با اینکه بیدارم ندارم چارهای دیگر فقط باید به جای گوسفندان آه بشمارم تمام شادیام باشد برای تو تمام...