کاش بیگانهای احوال مرا می پرسید آن منِ رفته بر زوالِ مرا می پرسید چه بگویم که منم از خودِ من بی خبرم کاش از گِل پدر اقبال مرا می پرسید ، شاید امروز...
عشقش نشست بر دل از من گرفت امان را گویید نزدم آید آن ماه ِ بی نشان را چون جام ِ لعلت ای دوست شد مایهی حیاتم تا تشنگی برآید بگشای آن دهان را گفتم که...