پوچ
همه عمر سر بر این است که به پا خطا نباشد چو بلای خانمان سوز که فقط گدا شناسد همه باطن و ظواهر رنگ دوست در دلم داشت حالیا به من نشان داد ندروم هرآنچهم کاشت شب و روز و چرخ گردون همه بی اساس و...
همه عمر سر بر این است
که به پا خطا نباشد
چو بلای خانمان سوز
که فقط گدا شناسد
همه باطن و ظواهر
رنگ دوست در دلم داشت
حالیا به من نشان داد
ندروم هرآنچهم کاشت
شب و روز و چرخ گردون
همه بی اساس و پایهست
اینکه برگردد از آن غیب
همهش خیال و سایه است
یک جهان بر پوچ و هیچی
ساکنانش غرق افکار
عقل و قلب و عشق و وجدان
جملگی به باد بسپار
که به پا خطا نباشد
چو بلای خانمان سوز
که فقط گدا شناسد
همه باطن و ظواهر
رنگ دوست در دلم داشت
حالیا به من نشان داد
ندروم هرآنچهم کاشت
شب و روز و چرخ گردون
همه بی اساس و پایهست
اینکه برگردد از آن غیب
همهش خیال و سایه است
یک جهان بر پوچ و هیچی
ساکنانش غرق افکار
عقل و قلب و عشق و وجدان
جملگی به باد بسپار