گردش چرخ


گردش چرخ

گردش چرخ بگوید که بهار است دگر لاجرم شاخه گل غنچه بباید بر سر این درختان نکند همرهی با گردش چرخ که نه برگ و گلی بر شاخه نه بن اصلا تر چه بلائی زده در بهمن و دی بر ریشه یا که از قبل بیافتاده به جان...

گردش چرخ بگوید که بهار است دگر
لاجرم شاخه گل غنچه بباید بر سر

این درختان نکند همرهی با گردش چرخ
که نه برگ و گلی بر شاخه نه بن اصلا تر

چه بلائی زده در بهمن و دی بر ریشه
یا که از قبل بیافتاده به جان شان آذر

باد نوروزی نه از نافه و مشکش بوئی
نه که بوئی ز عبیر و نه که عود و عنبر

بلبلان کو که بخوانند هزاران با هم
با کلاغان شده همخوان و سیه جامه به بر

پیچک امروز چنان بر گلوی سرو روان
پیچد آنگونه که گیرد نفسش را آخر

بید رفته ست لب جوی که نوشد از آب
ناگهان چون بچه در آب فتاده با سر

گر نباشد به سر شاخه گلی در نوروز
در عوض پیر و جوان دست بکوبد بر سر

تا که این دختر بستان به نشسته ست به سوک
گرید آن ابر که بر آمده زاب احمر

این درختک نشده هیچ ز جویش سیراب
آنطرف خشک شده خواهر و آن سو مادر

نسترن داده ز دست شوهر خود را امروز
جامه ای نیست به بر تا بنماید پرپر

سوسن و اطلسی و سنبل و کوکب غایب
خار و خاشاک و نی وتیغ به بستان حاضر

نه بنفشه ست و نه شش پر گل و نه نرگس چون
چه نیا زیست به نقاش و مهندس زرگر

چشمه آب نجوشد ز دل کوه برون
چشمه نور مگر خشک شده در خاور

ماه بنشسته به تاریکی و ، نادان از خوف
شهری کر کرده ز غوغای دکان مسگر

راستی داده ز کف با شب و روزش میزان
گاه این کف شده پائین و گهی آن دیگر

آنکه را یار خدا بود و امیدش با او
یار را کرده رها اهرمن آورده به بر

گر نه بسته ست در رحمت خود را با ما
پس چرا خشم گرفته ست خدای اکبر

این بلا بهر چه افتاده به این خاک عزیز
دست اهریمنی بودست و یا افسونگر

آنکه دین داشت دلی داشت جنان نرم و لطیف
حالیا سنگ دلی گشته چنان غارتگر

مادر از شیره جان داده به فرزند خوراک
حالیا بانگ زند سخت به روی مادر

یا رب این کشتی ما را تو فرو گیر ز آب
ترک آورده طوفان زده بی لنگر

سالیانی ست که این کشتی نشسسته ست به گِل
پای را کی بگذاریم به خاک بندر







فیلم| ویدئویی باورنکردنی از یک سگِ پیانیست!