شعر ساده.


شعر ساده.

شعر ساده. شب،غریوِ جاده را حس می‌کنم مجلسی آماده را حس می کنم همرهِ صد شاپرک، در بزمِ نار بویِ عشقِ ساده را حس می‌کنم برده ی عشقم ولی آزادیِ مردمِ آزاده را حس می کنم روحِ من سبز است لیکن...

شعر ساده.


شب،غریوِ جاده را حس می‌کنم
مجلسی آماده را حس می کنم

همرهِ صد شاپرک، در بزمِ نار
بویِ عشقِ ساده را حس می‌کنم

برده ی عشقم ولی آزادیِ
مردمِ آزاده را حس می کنم

روحِ من سبز است لیکن حالِ آن
شاخه ی افتاده را حس می کنم

روی جسمِ سردِ تخته پاره ها
سوزشِ سُنباده را حس می کنم

نیستم مجنون ولیکن دردِ آن
عاشقِ دلداده را حس می کنم

مِی نخوردم از خُمِ وصلش،ولی
مستیِ آن باده را حس می کنم

در نمازِ عشق، قبل از نیَّتَم
حُرمتِ سجّاده را حس می کنم

در کویرستانِ قلبِ عاشقم
بذرِ تازه زاده را حس می کنم

لابلای دفترت ،پرویز، من
عطرِ شعرِ ساده را حس می کنم.


سرایش:مرداد 79




عالیجناب