مبینا دختر بهشت


مبینا دختر بهشت

برای روزهایی که واژه ها غمگیند چیزی ندارم بنویسم برای واژه هایی که زندگی می کنند چیزی ندارم بگویم اما برای آخرین قصه ایی که باعث شد عاشق بمانم تا ابد و آغوشی که خالی ماند هزارحرف ناگفته...

برای روزهایی که واژه ها غمگیند
چیزی ندارم بنویسم
برای واژه هایی که زندگی می کنند
چیزی ندارم بگویم
اما برای آخرین قصه ایی
که باعث شد عاشق بمانم تا ابد
و آغوشی که خالی ماند
هزارحرف ناگفته دارم
برای تویی که نیامده دل بردی
اما بودی همیشه
و ماندی همیشه
برای روشنی چشمانی که مبینایم شد
دلم می خواست که عاشقانه بنویسم
اما نشد...
نگفتم هرگز به کسی از طعنه های مسیر
که همیشه خیالم تو را می جوید
در لابلای حریر شعرهایم
و به سایه ی حضوری که تا ابد ماندگار است
محتاجم
گم کردم تو را در موسم رویش عشق
در زمستانی که اجبار بود
تو را ندیده شناخته بود ؛برادر آسمانیت
تورا نبوییده در آغوش گرفت... جانانم
بمان برایش، بمان برای آرامش دلم
که در خلوت این کتاب ناخوانده
عذاب می کشم از اجباری
که اجباری بود...


پ.ن
روزدخترمبارک
دختران آسمانی






انتحاری