ورودم به دنیای فلسفه لطف و عطیه بود/جادوی فلسفه مثل تاثیر عشق بر رگ های فسرده است
استاد دانشگاه با بیان اینکه فلسفه، خودآگاهی است که به جهان و حیات معنا و غایت می دهد، گفت: ناتوانی در وصف جادوی فلسفه همان طور است که نمی توان توضیح داد آزادگی با جان یک برده و یا عشق با رگ های فسرده یک انسان در این جهان تاریک چه می کند.
خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: «فلسفه خودآگاهی است و این خودآگاهی به زندگی، جهان و حیات شما معنا و غایت و جهت می بخشد که در جای دیگری نمی توان آن را جست وجو کرد. تجربه فلسفه، تجربه تفکر در باب جهان، حقیقت، هستی، تجربه ای بسیار ژرف و غیرقابل توصیف است، درست همان طور که نمی توان توضیح داد که آزادگی با جان یک برده چه می کند یا عشق با رگ های سرد و فسرده یک انسان در این جهان تاریک چه می کند.»
این جملات بخش هایی از سخنان «بیژن عبدالکریمی»، استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته فلسفه است که با شبستان در میان گذاشته؛ او تاکنون کتاب های متعددی را به رشته تحریر در آورده و به عنوان چهره ای محبوب میان اهل فکر و دانشجویان شناخته شده است.
در ادامه متن کامل نظرات او در مورد فلسفه و علت گرایش او به این رشته، تقدیم حضورتان می شود:
به عنوان پرسش نخست از علت انتخاب رشته فلسفه برای مخاطبان ما بگویید، در زمانه ای که اقبال عموم مردم این بود که فرزندانشان پزشک و یا مهندس شود، چرا سراغ فلسفه رفتید؟
در مورد این پرسش در دوسطح می توانم پاسخ دهم، سطح اول یک گزارش تاریخی است، با این توضیح که من در تجربه زندگی ام، یک نوجوان چهارده ساله بودم که سال 1356 در جنبش دانش آموزی وارد مسیر انقلاب شدم.
از سال 56 تا 59 جامعه با یک جنبش اجتماعی بزرگ رو به رو بود که منجر به انقلاب شد، قبل از انقلاب و یکی دو سال بعد از انقلاب تقریبا جبهه واحدی وجود داشت و همه آرمان مشترکی داشتند اما درست بعد از پیروزی و در نخستین سال های انقلاب اختلافات شروع و تعارض ها آشکار شد و هر کس مدعی بود حق به جانب اوست و دیگران خطا می کنند.
نوعی تشتت و تعارض آرا برای من که یک نوجوان بودم و در بستر نرم و آرام نوعی اجماع و وفاق زیست می کردم ایجاد شد و همواره تعارض آرا انگیزه ای است برای آنکه ذهن به حرکت بیفتد، به بیان دیگر در سال 1358 بود که من با این پرسش مواجه شدم که چه کسی درست می گوید و چه کسی دروغ؟ حق با چه کسی است و چه کسی حق نمی گوید، به بیان ساده تر با مساله حقیقت مواجه شدم، اینکه حقیقت چیست، حقیقت کجاست و معیار حقیقی بودن یک اندیشه چه چیز است؟
بر اساس همین پرسش بود که به سوی فلسفه کشیده شدم.
علت دیگر گرایش به این رشته در شما چه بود؟
اما در سطح دیگری اگر بخواهم به پرسش جواب بدهم، پاسخم بر این اساس خواهد بود: اینکه چرا برخی از افراد هستند که زندگی عادی نمی تواند آنها را ارضا کند و به سطحی بالاتر از زندگی عادی سوق پیدا می کنند و به قول ملاصدرای بزرگ از فطرت اول به فطرت ثانی ارتقا پیدا می کند، واقعیت اش آن است که بیشتر به یک راز شبیه است.
اینکه چرا در میان همه اقوام، در میان همه جوانان فامیل همه دنبال پول و ثروت و موقیعت های خوب اجتماعی رفتند اما چرا در میان این همه افراد و در میان همه خواهران و برادرانم فقط من بودم که پرسش از حقیقت برایم مطرح شد؛ فکر می کنم این پرسش پاسخ منطقی و روشنی نداشته باشد چراکه اگر شرایط اجتماعی در سوق دادن من به سوی فلسفه دخیل بود این شرایط اجتماعی برای خیلی های دیگر هم وجود داشت ولی همه را به سوی فلسفه سوق نداد، به نظرم در این جا لطف و عطیه و بخششی وجود دارد.
قدم گذاشتن در مسیر فلسفه چه قدر نگاهتان را به جهان تغییر داد؟
اگر باز هم از تمثیل ملاصدرا استفاده کنم فلسفه سیری است از فطرت اول به فطرت ثانی، وقتی که از زندگی روزمره فاصله می گیرید و وارد حوزه فلسفه و تفکر می شوید جهان را از منظر دیگری می بینید. درست مثل کسی که نابینا است و چشم اش گشوده می شود و تازه اشکال و رنگ ها برایش معنا پیدا می کند.
وقتی یک شهر را در سطح کوچه و پس کوچه ها می بینید یک معنا دارد وقتی که از افق بالاتری می بیند برایتان معنای دیگر پیدا می کند. فلسفه خودآگاهی است و این خودآگاهی به زندگی، جهان و حیات شما معنا و غایت و جهت می بخشد که در جای دیگری نمی توان آن را جست وجو کرد.
تجربه فلسفه، تجربه تفکر در باب جهان، حقیقت، هستی، تجربه ای بسیار ژرف و غیر قابل توصیف است، درست همان طور که نمی توان توضیح داد که آزادگی با جان یک برده چه می کند یا عشق با رگ های سرد و فسرده یک انسان در این جهان تاریک چه می کند.
پایان پیام/248