مهدی بذرافکن
علاقه پسر وسطی به ورزش عجیب بود. قدوقامت بلندش او را به بسکتبال کشاند. قرار بود یک بسکتبالیست حرفه ای هم بشود به خاطر همین مدتی سراغ مهران حاتمی-مربی سابق تیم ملی بسکتبال- رفت؛آن سالها مهران حاتمی عهده دار مسوولیت تیم اول بسکتبال شیرازبود. بسکتبال را اما زیاد جدی نگرفت. ظاهرا راه موفقیت او به فوتبال ختم می شد.
او هم مانند خیلی های دیگر،مانند مهرزاد معدنچی،سیاوش اکبرپور،علی علیزاده،فراز فاطمی،علی انصاریان،بهرام اسماعیلی و... با فجر سپاسی شیراز چهره شد.
دست تقدیر بد عجیب است،خیلی هم بد! ورزشگاه حافظیه شیراز؛ جدال تیم های استقلال و فجر، استقلال تهران با سه گل از میزبانش فجر پیش است.
شاغلام پیروانی که سرمربی فجر است شاید از سر ناچاری آخرین تعویضش را هم انجام می دهد.
او می خواهد بازیکن جوانش را وارد بازی کند. به نظر اما فرصتی نیست. دقیقه 88 بازی شاید فقط به خاطر میدان دیدن جوانش در یک آوردگاه بزرگ؛شاید البته.
شماره سه اما دست دست می کند. انگار نمی خواهد وارد زمین شود:« با بند کفشم بازی می کردم.ساق بندم را جابه جا می کردم. شاید بازی تمام شود و فرصت بازی به من نرسد».
نه، او هر کاری کرد نشد که نشد. آخر چه کسی توانسته از تقدیر آن بالایی فرار کند که او دومی اش باشد. او باید به میدان می رفت شده حتی برای 5 دقیقه.
وارد زمین که شد بازی به ضرر تیمش بود آن هم با سه گل،سه گل از حریفی مثل استقلال با بازیکنانی مانند فرهاد مجیدی،علی سامره و... از دقیقه 88 تا دقیقه 90 دو دقیقه نشد روی اولین سانتر ارسالی برای او، با ضربه سر گل زد.
همه فکر می کردند بازی با همین نتیجه تمام شده؛ استقلال تهران سه-فجر شهید سپاسی شیراز یک؛ نه اما این پایان کار نبود. بازی وقت تلف شده کم نداشت. دقیقه 96 دومین سانتر ارسالی برای او و دومین گل؛ حالا همه چیز تغییر کرده بود. استقلال همان سه بود و فجر سپاسی دو.
دقیقه 97 فجری ها پیش کشیدند برای گل سوم. داور اما امانشان نداد تا بازی مساوی نشود و نشد.
از آن روز بود که شماره سه فجر رخ نشان داد. فردای آن روز مرحوم ناصر احمدپور سردبیر اسبق خبر ورزشی از او به عنوان جانشین علی دایی نام برد.
زمان گذشت؛ به ذوب آهن رفت. ابر و باد و مه و خورشید و «جورجویچ» مربی صربستانی ذوب آهن دست به دست هم دادند تا او که قرار بود مهاجم ذوب آهن باشد در نقش مدافع ظاهر شود و این دومین تقدیر او بود.
با ذوب آهن تا می توانست درخشید. بازیکن ماه آسیا شد.مدافع سال آسیا شد. کاندیدای اصلی توپ طلای سال آسیا شد و اگر در فینال لیگ قهرمانان می توانست با ذوب آهن قهرمان آسیا شود چه بسا بهترین بازیکن سال آسیا هم می شد همانگونه که «ساشا» بازیکن استرالیایی حریف کره ای -که رقیب فوتبالیست داستان ما برای کسب عنوان مرد سال آسیا بود- پس از قهرمانی تیمش به عنوان بازیکن سال آسیا انتخاب شد.
استقلال و پرسپولیس هر سال دنبالش بودند. او اما از هیاهو بیزار بود. یک بار به دفتر علی فتح الله زاده مدیرعامل وقت باشگاه استقلال رفت.همه کار را تمام شده می پنداشتند. پس از آن جلسه اما،فتح الله زاده که خود یک آدم رسانه ای است درباره اش گفت:« تا حالا بازیکنی مانند ... ندیده ام او درباره همه چیز حرف زد جز پول»!
رویانیان هم زمانی که مدیر عامل پرسپولیس و مسوول کارت سوخت بود معاونش را به کلینیک دکتر نوروزی فرستاد تا او را که برای فیزیوتراپی به آنجا رفته بود هر طور شده به دفترش ببرد و کار را تمام کند. مذاکرات انجام شد.کار تمام بود اما باز هم دقیقه نود منصرف شد و در ذوب آهن ماند.
فوتبالیست قصه ما اما همیشه پشت ابر بود. آخر مگر می شود چند بار بازیکن ماه آسیا باشی و جایی در تیم ملی نداشته باشی حتی برای دلخوشی؟!
وقتی کاندیدای بهترین بازیکن سال آسیا شد افشین قطبی سرمربی وقت تیم ملی او را دعوت کرد و تازه برایش شرط هم گذاشت که اگر می خواهد مستمردر تیم ملی باشد باید گل بزند تا او بتواند همچنان در تیم ملی نگه اش دارد؛توجه کنید: درخواست گلزنی از مدافعی که وظیفه اصلی اش گل زنی نیست!
قطبی اما راست می گفت. او تحت فشار بود. به هرحال تیم ملی مدافعانی از سرخابی داشت و فوتبالیست قصه ما جای آنها را تنگ می کرد.
فوتبالیست قصه ما اما همیشه پشت ابر بود و با وجود درخشش زیاد کمتر دیده می شد.جایی که در برنامه نود عادل فردوسی پور از انتخابش به عنوان کاندیدای اصلی بهترین بازیکن آسیا به جای حمایت، اظهار تعجب کرد و چه دردی از این بیشتر.
فوتبالیست قصه ما اما همیشه پشت ابر بود. جایی که وقتی از مراسم برترین های آسیا بازگشت و از مالزی وارد اصفهان شد حتی یک نفر از باشگاه ذوب آهن هم به استقبالش نرفت تا این بی معرفتی تا ابد در دلش بماند.
او وقتی از ذوب آهن به سپاهان رفت پس از یک فصل درخشش در این تیم -به خاطر ارتباطات اطرافیان مدافعی که از سپاهان به کشورهای عربی رفته بود و قصد بازگشت داشت- مجبور به جدایی شد. جدایی که اولین مخالفش کرانچار سرمربی اسبق سپاهان بود اما حتی او هم زورش به بالا دستی ها نمی رسید تا بازیکن مورد علاقه اش را حفظ کند.
فوتبالیست قصه ما اما پس از بی مهری مدیران سپاهان به تراکتور رفت. آنجا نیز قهرمان جام حذفی شد تا رکورددار قهرمانی با چهار تیم مختلف-فجرسپاسی،ذوب آهن،سپاهان،تراکتورسازی را به تنهایی از آن خود کند.
او اما به ناگاه از سطح اول فوتبال ایران رفت. اول قرار نبود این وداع همیشگی باشد اما شد. او اما باز هم خود را تسلیم تقدیر کرد.
قید فوتبال را زد تا به هنگام بیماری یکی از نزدیک ترین اعضای خانواده اش، کنارش باشد، و بود و کیست که نداند قهرمان زنده را عشق است.
جدایی او از فوتبال همیشگی شد تا حالا فوتبال دوستان ایرانی خاطره ای خوش از فوتبالیستی در ذهنشان داشته باشند که در اوج کفش ها را آویخت و وبال این و آن نبود؛فرشید طالبی.
1717