5 ویژگی که فلسفه فارابی را از سنت نوافلاطونی متمایز میکند
گروه اندیشه ــ استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی ضمن اشاره به تفاوتهای سنت نوافلاطونی با سنت فارابی بیان کرد: مختصات سنت نوافلاطونی یا به تعبیر دکتر مجتهدی، افلاطونیان متأخر به گونهای است که از سنت فارابی و اتباع آن متمایز است.
به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سمینار «بازخوانی روایت قاسم پورحسن از فلسفه فارابی» امروز، 4 دی، با حضور جمعی از اندیشمندان و صاحبنظران در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
حسین کلباسیاشتری، استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در این سمینار بیان کرد: محور این کتاب یا در واقع از مصادر کتاب، بیان نوعی برداشت ناصواب مستشرقان و به خصوص یکی از نویسندگان عرب یعنی الجابری است که چند کتابش نیز به فارسی ترجمه شده است. البته او در این نظر تنها و منفرد نیست، قبل از او، همراه با او و بعد از او نیز کسانی در عِداد این نوع نگاه و در صدد تقرب به سنت فلسفه اسلامی بودهاند. این نگاه که نامش را نوعی نگاه، ذیل نگاه شرقشناسی مینامیم، مختصاتی دارد که از نگاه و فهم دقیق سنت اسلامی یا در معنای عام آن حکمت اسلامی، محروم شده است.
وی در ادامه افزود: اینکه نگاه شرقشناسی چه مختصاتی دارد، بحث مستقلی را میطلبد، اما برای استشهاد و توجه اساتید و حضار نمونهای را عرض میکنم که برای خیلیها نیز آشنا است و آن هم نوع نگاهی است که مستشرق یا اسلامشناس معاصر فرانسوی یعنی هانری کربن به این سنت داشت و اغلب آثار او نیز به زبان فارسی ترجمه شده است. کسانی هستند که به تأسی از او در داخل و خارج نگاه جدیدی را به این سنت باز کردهاند و راهی را که کربن گشود، دنبال کردند. اما آن چیزی که در امثال کربن اتفاق افتاد، عبور از تنگنگاهی شرقشناسی و تمسک به نگاه پدیدارشناسی یا البته دقیقتر نوعی نگاه پدیدارشناسانه خاص بود.
کلباسیاشتری بیان کرد: تعبیر او این بود که نوعی نگاه کشفالمحجوب و گذار از ظاهر به باطن حاکم است و به هر حال شکستن حصار تنگ نگاه شرقشناسی رایج بود. این اتفاق بسیار مهمی بود که در قرن قبل در ساحت مطالعات شرقشناسی اتفاق افتاد. اینکه این مختصات آیا منجر به نتایج شگفتی هم شد یا خیر، بحث دیگری است، اما عرض میکنم که به لحاظ نتایج، این نگاه برای خود ما هم که در این سوی عالم، یعنی در شرق هستیم و متعلق به سنت شرقی هستیم، بسیار مهم بود. رهیافت کربن، از چهرههایی مانند سیدحیدر آملی، سهرودی، ملاصدرا و مکاتب مهم قبل و بعد از ملاصدرا یعنی مکاتب فلسفی شیراز و اصفهان اینگونه بود که تصویری را برای خود ما و مورخان حرفهای ما تصویر کرد که تازه و جدید بود. یک تصویری فراهم کرد که لااقل عناصر پوشیده را در معرض محققان این سنت قرار داد.
این استاد دانشگاه در ادامه تصریح کرد: اما نکته مربوط به این کتاب این است که از عِداد نگاه عام شرقشناسی و نقد شرقشناسی جدا نیست. واقع مطلب این است که نگاه شرقشناسی اگر در 20 یا 30 مولفه قابل تلخیص باشد، یکی از آنها نوعی تحویلگرایی یا تقلیلگرایی افراطی است. تقلیل یک پدیده در ساحت فکر و آن نظامهای متداول یا طرحهای متداول در تاریخ است و خارج از این، گویی معنا ندارد و در اینجا نیز در مورد فارابی و ابن سینا و بعد از او اتفاقی که افتاده این است که مستشرقان ابداعات حکمای اسلامی را فهم نکردند و مطلب برای آنها پوشیده مانده است. تحلیلی که در این نگاه و با این فرض تقلیلگرایانه اتفاق افتاده، این است که اگر در باب عقل، خدا، جهان ... ، در هر بابی از فلسفه اتفاق افتاده است، در یکی از شاکلههای یونانی یا سنتهای پیرامونی باید دیده شود.
وی در ادامه افزود: یعنی اگر سخنی از فارابی در باب علیت گفته شده، باید یک آدرسی در سنت افلاطونی و نوافلاطونی و ارسطویی برای آن پیدا کرد. این تقلیلگرایی است. در اینجا نکتهای که در بسیاری از نوشتههای تاریخ فلسفه غربی اتفاق افتاده این است که فارابی به عنوان ادامه دهنده محض سنت افلاطونی معرفی شده است. در مقام آموزگاریِ یونانیان تردیدی نیست. قدیم و جدید و معاصر نسبت به دِین یونانیان به فلسفه، علم، هنر و ... ، تردیدی ندارند. حق آموزگاریِ یونانیان انکار نمیشود، اما اینکه آنچه در صحنه فلسفه آشکار شد، قابل تحویل و تقلیل به سنتهای یونانی و یا سنتهای متأثر از آنها باشد، ایدئولوژیک و دگماتیک است؛ اتفاقی که در استشراق رخ داده است.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: وقتی که فیالمثل فارابی در باب مدینه صحبت میکند، مستشرق این نظریه را یا در مدینه یونانی یا در مدینه یونانیمآب و یا متأثر از آن میبیند و نمیتواند متوجه شود که این مدینه اگرچه مولفههای یونانی دارد، اما هرگز قابل تحویل به آنها نیست. برای مثال، کجا میتوانیم در سنت یونانی مفهوم نبوت را ببینیم و اینکه ببینیم که رئیس اول مدینه به عنوان نبی که مخاطب وحی است و وحی خود را به شهروندان دیگر منتقل میکند؟ در سنت یونانی اصلا اینها مطرح نیست. اگر برخی از تفسیرها و ... افلاطون را به سنت مصری متصل میکند یا سنت یونانی را در ادوار مختلف به سنت مسیحی متصل میکند، این مسئله یک مسئله علیحده است. در همان بدایت عقل نیز آشکار است که این مدینه فارابی، مدینهای نیست که در فکر یونانی تقریر شده باشد که دلایل مختلفی نیز دارد. در مراتب عقل نیز عقل فعال در سنت ارسطویی مطرح شده است، اما به معنای صادر اول نیست و این صادر اول بودن برای حکمای ما و متاثر از سنتهای محض دینی است.
کلباسیاشتری در ادامه بیان کرد: دکتر پورحسن کتابی در مورد فارابی دارند که پیش از این منتشر کردند. در آن کتاب، مقاله درخشانی دارند که دورههای زندگی فارابی را که چهار دوره است و مسافرتهای او را آورده است که از نوع دلبخواهی نبودند، بلکه این سفرها جهتدار بودهاند. زمانی که در بغداد کلینی از دنیا رفت، در همان سال فارابی از بغداد به سمت شامات رفت و این نکته اتفاقی نیست. تماس با واسطه یا بیواسطه فارابی با نائب سوم امام عصر(عج) یعنی حسین بن روح مطلب سادهای نیست.
وی با نقد مستشرقان در زمینه تقلیلگرایی تصریح کرد: عرض بنده این است که این آسیب و عیب تقلیلگرایی برای مستشرقان است و الجابری یکی از آنها است، همچنین ماجد فخری و دیگران و حتی کسانی که دستی از دور بر آتش داشتند، اما در مورد تاریخ فلسفه نیز صاحبنظر هستند نیز این را مطرح میکردند. همچنین این کتاب ما را به بازخوانی دعوت کرده است که بسیار مهم است. بنده داعیه ندارم که بگویم کل نظام فلسفی اسلام در بخشهای مختلف، استقلال دارد، به این معنا که تحت تاثیر هیچ سنتی نبوده است، این ادعا به هیچ وجه مورد قبول نیست. مقوله فرهنگ مقوله جمعی است. مورخ و محقق یکی از کارهایش این است که عوامل تاثیرگذار را باید بشناسد و میزان دِین امر لاحق به سابق را شناسایی کند، اما اگر این اتفاق بیفتد، در حد تتبع است و تحقیق غیر از گردآوری است.
این استاد دانشگاه در ادامه افزود: گردآوری اینکه منابع فکر فارابی فرضا نوافلاطونیان بودهاند، نشان از این نیست که اندیشه خود را از آنها گرفته باشد. ابن سینا مکررا به اسکندر افرودیسی اشاره کرده است، اما فلسفه سینوی که به جفا میگویند مشائی است، آیا میتواند به اینصورت تقلیل یابد که بگوییم از آن برگرفته شده است؟ با این حال که اسکندر آثار ارسطو را نیز شرح کرده است، اما این دلیل نمیشود که ابن سینا را ارسطویی بدانیم. البته تاثیر و تاثرات وجود دارد و مهم هم محسوب میشود، اما این تاثیر پذیرفتن با اینکه بگوییم ابن سینا اندیشه خود را از ارسطو گرفته کاملا متفاوت است. ملاصدرا نیز مُثُل افلاطونی را مطرح کرده است، اما این دلیل میشود که بگوییم ملاصدرا مُثُل را اخذ کرده است؟ خیر ملاصدرا نیز حرفهای خود را دارد.
کلباسیاشتری تصریج کرد: مختصات فلسفه یا سنت نوافلاطونی یا به تعبیر دکتر مجتهدی، افلاطونیان متاخر به گونهای است که از سنت فارابی و اتباع آن متمایز است. اشتراکها سر جای خود وجود دارد، اما اختلاف نیز به قوت خود باقی است. باید بگویم کسانی که سنت تاریخی محض را تبعیت میکنند، برخی نکات در همین تاریخنگاری وجود دارد که اگر آشکار شود، برخی از ابهامات تصوری ما از سیر فلسفی در طول این سالها تغییر میکند. یک مورد این است که در همین تاثیر و تاثر عالم اسلام باید توجه داشت که اسکندریه جانشین آتن است و سنت اسکندرانی دو نمایندگی بزرگ دارد، یکی نمیاندگی از سنت یونانی خالص و یکی از سنت یونانیمآبی؛ اما آگاهی ما از وضع فرهنگی و اجتماعی این سنت بسیار اندک است. خیلی چیزها را در اسکندریه نمیشناسیم، لذا اینکه فارابی مستقیما متصل به سنت نوافلاطونی شود، نیازمند فهم واسطههایی است که از آنها اطلاعات کافی نداریم.
وی در ادامه تصریح کرد: اما سؤال این است که در آغاز، سنت نوافلاطونی به صورت باطنی است و آشکار نیست، اما چرا اینگونه است؟ آرمسترانگ این سؤال را بلاپاسخ دانسته است، همچنین دلیل عزیمت گروهی از نوافلاطونیان در قرن ششم بعد از بسته شدن آکادمیها به ایران چه بوده است؟ برای حکمت ایرانی بوده است؟ کربن در این باب حرفهایی دارد، اما هنوز روشن نیست. یعنی اگر روشن شود که میان حکمت باستانی ایران و سنت نوافلاطونی چه رابطهای است، بسیاری از این معادلات متداول به هم میخورد. این سؤالات مانند حلقههای مفقودهای هستند که سهم دقیق سنت یونانی در فلسفه اسلامی را نشان میدهد. حرفهای ناپخته در آن سوی مرزها و داخل این است که بگویند فلسفه اسلامی چیزی جز فلسفه یونانی نیست که صبغه دینی جاهلانه گرفته است، اما هرچه جلوتر آمدهایم، ضعف این ادعا روشنتر شده است.
این استاد دانشگاه با اشاره به برخی از ویژگیهای سنت نوافلاطونی که به طور طبیعی با ساختار فارابی سازگاری ندارد، بیان کرد: حتی اگر این سنت به دست فارابی افتاده باشد هم این موارد را یقینا جدا کرده است. اولین ویژگی این است که سنت نوافلاطونی به ویژه دوره افلاطونیان متاخر، واکنشی است به سنت یونانی خالص که مسئله شهود باطن و تهذیب را ملحوظ نظر ندارد و به نوعی ادخال سنت شهودی است. واکنشی است در مقابل صورت متداول مسیحیت، اینکه فرفوریوس رسالههایی علیه مسیحت نوشته و آنها را از بین بردند به معنای الحاد نیست، آن صورت متدوال که در قرن سوم میلادی از مسیحیت اتفاق افتاد واکنشهایی را ایجاد کرد. مسیحیت متداول مورد قبول سنت نوافلاطونی نبود. بنابر شواهدی که برخی از مورخان قدیم ما مانند طبری و یعقوبی دارند، قصه اصحاب کهف مصادف با دوره افلوطین و فرفوریوس است، یعنی مسحیتی که با مسیحیت اصلی فاصله دارد.
کلباسیاشتری با اشاره به دومین ویژگی گفت: از ویژگیهای سنت نوافلاطونی، تاثیر مهم سنتهای رمزی است که این سنت با توجه به اینکه مولفههایی دارد که با ربوییت الهی ناسازگار بوده و قابل جمع نیست، در اندیشه فارابی که قائل به علت اولی و واجب الوجود بالذات است، نیست. با قبول تام و تمام عناصر رمزی، کسی نمیتواند قائل به توحید به معنای فلسفی و عرفانیاش باشد.
وی در ادامه افزود: سنت نوافلاطونی به لحاظ هستیشناسی، قائل به اقانیم سهگانه است که میان این اقانیم سهگانه و اشخاص سهگانه مسیحیت ارتباط یافتهاند، لیکن نه فارابی و نه ابن سینا به فرض وجود اینکه این اقانیم رابطه طولی داشته باشند، نسبت اینها با یکدیگر بنا بر نظام فارابی و ابن سینا قابل قبول نیست. نظریه نوافلاطونی، در فلسفه ابن سینا و فارابی قابل قبول نیست. عقلی که فارابی میگوید با عقل نظام نوافلاطونی تفاوت دارد. چهارمین مورد این است که در سنت نوافلاطونی، بحث مناسک و نیایش یا اصلا نیست و یا اگر هست، در مقابل شریعت نیامده است. مدینه فارابی حول تشرع است و رئیس اول مدینه دعوت به شریعت میکند. یعنی قانونی که خداوند مقرر کرده که لازمالاجرا است و سعادت و نیکبختی شهروندان، تمسک و التزام به این شریعت الهی است که در سنت یونانی مطرح نشده است. شریعت فارابی، نوعی تقید به دین الهی است که با نظام تکوین همسان است.
این استاد دانشگاه در انتها بیان کرد: پنجمین مورد نیز این است که اگر دغدغه افلاطون، سیاست است، مراد او تشکیل و تاسیس مدینه و تعلیم و آموزش شهروندان برای رسیدن به مقاصد خاص است، مراد این است نه سیاستبازی. اگر دغدغه او سیاست است و بعد از او نیز تا امروز به درجات در فلسفه ظهور کرده، لیکن مدینه فارابی مدینه افلاطون نیست.
انتهای پیام