گفتگو با دختر جوان کارآفرین / مامای بیمارستان، خیاطِ کارگاه
رکنا: کارگاه پر شده از صدای چرخ خیاطی و برش خوردن پارچه. 12 زن مشغول کارند. عدهای از آنها لباس ورزشی میدوزند و چند نفری هم برای یکی از کارخانههای بزرگ معروف لباس کار میدوزند. اینجا یک کارگاه خیاطی است در جنوب شهر تهران؛ منطقهای در حصار دو ریل آهن.
روی کاغذ آ-چهاری که روی دیوار چسبانده شده، این جمله به چشم میخورد: «ساعت کار از 8 صبح تا 17» البته وقتی کار باشد که معمولاً هم هست، زنها میتوانند تا ساعت 9-8 شب کار کنند و برای دوخت هر تکه لباس پول بیشتری بگیرند. شاغلان این کارگاه یا زنان سرپرست خانوارند یا برای کمک به همسرانشان صبح تا غروب پای چرخ خیاطی مینشینند و ردی از دوخت روی پارچهها جا میگذارند.
مدیر کارگاه، دختر 26 سالهای است که در حال گذراندن طرح برای گرفتن فوق لیسانس مامایی است. او شبها در بیمارستان و در بخش زنان و زایمان کار میکند و روزها هم در دو کارگاهی که چند سال پیش راه انداخته، حسابی سرش به کار دوخت و دوز گرم است و به قول خودش حاضر نیست لحظهای از آن را با شغل دیگری عوض کند.
مریم فقیری میگوید عاشق کارش است، تنها تفریحش کار است، میخواهد آنقدر پیشرفت کند که نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگر هم برند معروفی شود. عقیده دارد خواستههایش بلندپروازانه است ولی چیزی نیست که نشود به آن رسید.
کارگاه، پارکینگ ساختمانی است که در جای پارک ماشین، چرخهای خیاطی و زیگزاگ دوز و میز بزرگ برش و قفسه دوکهای رنگی نخ آن را به تصاحب خود درآوردهاند. صدای چرخها حتی از بیرون پارکینگ هم شنیده میشوند. زن ها تند و تیز تکه پارچهها را به هم میدوزند. بالای سر هر کدامشان چراغی روشن است تا بهتر ببینند. ساعت نزدیک به 5 غروب است ولی آنها همچنان پشت چرخهای خیاطی نشستهاند و کار میکنند.
مریم، صاحب کارگاه خیاطی از همه کم سن و سالتر به نظر میرسد؛ زن جوانی که پشت بزرگترین میز کارگاه ایستاده و در حال طراحی است. الان متوجه میشوم که چرا تلفنهایش را یکی در میان جواب میدهد. سرش شلوغ است و بدون اینکه وقت را تلف کنم، از او میخواهم تا مصاحبه را آغاز کنیم.
انتخاب مریم فقیری برای مصاحبه به خاطر دو دلیل بود، یکی به خاطر اینکه او کار سختی را در پیش گرفته و 2کارگاه خیاطی راهاندازی کرده و بیش از 30زن سرپرست خانوار را در کارگاههایش مشغول به کار کرده است و از سویی او یک ماماست و هیچ ارتباطی بین این دو شغل وجود ندارد.
از او درباره اینکه چطور وارد کار خیاطی شده، میپرسم از اینکه خانوادهاش راضی بودند کاری را پیش بگیرد که هیچ ارتباطی با رشته تحصیلیاش نداشته و از طرفی باید با کلی آدم سر و کله بزند.
«8 سال پیش که رفتم دنبال خیاطی، دانشجوی مامایی بودم. درس میخواندم و از طرفی هم دنبال کاری میگشتم که خرج خودم را دربیاورم. از نوجوانی خیاطی را دوست داشتم. به همین خاطر دنبال این شغل رفتم. با پساندازی که از طراحی لباس جمع کرده بودم، چرخ خیاطی خریدم و کارگاه خیلی کوچکی در یکی از پاساژهای جمهوری اجاره کردم. ماهی یک میلیون اجاره میدادم. این پول برایم سنگین بود ولی به هر ترتیبی بود، اجاره را سر موقع میپرداختم.
اوایل کار، کسی به من اطمینان نمیکرد ولی کمکم خودم را نشان دادم و آنقدر دستم فرز بود که سفارش پشت سفارش آمد و یکی دو سال بعد دو چرخ و دو کارگر به کارگاهم اضافه شد. خانوادهام، مخالفتی برای کار من در محیطی مردانه نداشتند و خوشحال بودند که روی پای خودم ایستادهام. من شغلی را انتخاب کردم که نه تنها هیچیک از اعضای خانوادهام بلکه فامیل و دوست و آشنا هم در این زمینه فعالیت و سررشتهای نداشتند.»
مریم فقیری در حال حاضر 2 کارگاه خیاطی دارد و بیش از 30 زن برایش کار میکنند. او درباره اداره این کارگاهها میگوید: «این 2 کارگاه را از 4 سال پیش راه انداختهام. 22 چرخ خیاطی و چند زیگزاگدوز دارم. بیشتر زنانی که اینجا کار میکنند، سن و سالشان از من بیشتر است و اکثراً سرپرست خانوار هستند. مثلاً یکی از همکارانم شوهرش معتاد Addicted و کارتنخواب است و او کار میکند تا بچههایش درس بخوانند و به جایی برسند. یکی دیگر از همکارانم شوهرش در زندان Prison است و او با کار در کارگاه خیاطی، زندگیاش را سر پا نگه داشته و جزو بهترین همکارانم است. بیشتر آدمهایی که در این 2 کارگاه کار میکنند، به نوعی درگیر مشکلات اقتصادی شدیدی هستند و نیاز به توجه و حمایت دارند و من با وجود اینکه سرم خیلی شلوغ است و گاهی که به این فکر میافتم یکی از کارگاهها را تعطیل کنم، وجود این زنان است که منصرفم میکند.»
تلفن زن جوان زنگ میخورد. آن سوی خط زنی به مریم میگوید امشب کمی زودتر به بیمارستان بیاید و شیفت را تحویل بگیرد. او امشب باید از ساعت 8 شب تا 8 صبح در بخش زنان و زایمان به زنانی که به تازگی زایمان کردهاند، رسیدگی کند.
از او درباره شغل دیگرش در بیمارستان میپرسم: «من یک شب درمیان بیمارستان شیفت هستم و از طرفی هم طرح کارشناسی ارشدم را میگذرانم. عاشق این کارم، وقتی بالای سر مادرانی که تازه زایمان کردهاند، میروم کلی انرژی میگیرم. هنگامی که توی بیمارستان هستم کل فکر و تمرکزم همانجاست و دیگر کاری با کارگاه ندارم چون میدانم کسی که جای خودم در کارگاه گذاشتهام، بخوبی از عهده کارها برمیآید.»
اگر روزی به هر دلیلی به بیمارستانی در یکی از شهرهای محروم منتقل بشوی، چه میکنی؟
«کارگاهها را به سرکارگرم میسپرم و میروم. من دوست دارم در هر دو شغلم به بهترین موفقیتها دست پیدا کنم.»
به نظرت میتوان ارتباطی بین دو شغلی که انتخاب کردهای، پیدا کرد؟
زیر خنده میزند و جواب میدهد: «در واقع هیچ ارتباطی بین آنها نیست ولی علاقه زیاد تنها فاکتور مشترک بین این دو کار است. من در بیمارستان یک ماما هستم و سعی میکنم جزو بهترینها باشم. بیرون بیمارستان هم طراح لباسم و کارگاه خیاطی دارم و همه تلاشم این است که بهترین کار را دست مشتری بدهم تا راضی باشد.»
بین صحبتهایمان چند نفر از خیاطها از زن جوان خداحافظی میکنند و چند نفر هم میمانند برای اضافه کار. هنوز نیمی از سفارشات یکی از فروشگاههای لباس ورزشی روی زمین مانده و باید دوخته شوند.
فقیری از مشکلات کارش میگوید. مثلاً اینکه با افزایش قیمت دلار، قیمت پارچه خیلی بالا رفت تا جایی که سفارشات نصف شد و مزدی دوزی هم صرفی ندارد یا اینکه برخی از همصنفیهایش میخواهند هر طور شده جلوی پیشرفتش را بگیرند. او میگوید: «من از کار خسته نمیشوم. من در طول 24 ساعت گاهی 2ساعت هم استراحت نمیکنم. باور کنید حتی سفر هم نمیروم ولی این گرانی و سر و کله زدن با بازاریها آدم را خسته و کلافه میکند. سعی میکنم با سود پایین سفارش بگیرم تا زنانی که پیش من کار میکنند، لقمه نانی به خانه ببرند. با وجود این، برخی از همکارانم سعی میکنند عرصه را برای من تنگ کنند و با چشم و هم چشمی جلوی پیشرفتم را بگیرند.»
زن جوان همین طور که از کار و دغدغههایش میگوید، برمیگردد سمت میز برشکاری و الگوی مقوایی را روی پارچههایی که روی هم تلنبار شدهاند، میگذارد و با صابون کوچکی الگویی را روی پارچهها میکشد. بعد با اره مخصوص برش میدهد. او با دقت این کار را میکند چرا که یک اشتباه کوچک ضرر بزرگی به او وارد میکند.
مریم عقیده دارد زنها نباید خودشان را دستکم بگیرند. باید به خودشان اعتماد کنند و با انگیزه و تلاش، به هدفی که دارند، برسند نه اینکه با ناملایمتی و کوچکترین شکستی پا پس بکشند و تسلیم شوند.
«من با پشتکار به اینجا رسیدهام و میخواهم به بالاتر از اینها برسم. وقتی شرکتهای بزرگ و برندهای معروف به من سفارش لباس میدهند، چه چیزی را میرساند؟ یعنی آنها به یک دختر 26ساله اعتماد کردهاند. پس میشود کارهای بزرگی کرد به شرطی که انگیزه و پشتکار پشتش باشد.»
صدای چرخهای خیاطی فضای کارگاه را دربر گرفته، صدایی که ساعتها تنها آهنگی است که زنان به آن گوش میدهند؛ زنانی که با این چرخها سربالایی زندگی را میپیمایند.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
حمید حاجیپور