تخم افکار خود را در کدام زمین میافشانید؟
سید جمالالدین اسدآبادی در آخرین نامهاش، هنگامی که دیگر دست از جان شسته بود و امیدی به نجات نداشت، در آن زمان که هرکس به شکل بی رحمانهای با خودش صادق میشود، برای یکی از دوستانش...
قانون-مهدی قوامی پور/ جامعه شناس
سید جمالالدین اسدآبادی در آخرین نامهاش، هنگامی که دیگر دست از جان شسته بود و امیدی به نجات نداشت، در آن زمان که هرکس به شکل بی رحمانهای با خودش صادق میشود، برای یکی از دوستانش با اندوهی جانکاه از اینکه ثمره تلاشهای خود را در راه آزادی و رهایی ملل مشرق زمین ندیده است، مینویسد: «ای کاش تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید». سیدجمال در این نامه به نکات مهمی پرداخته که متاسفانه تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است. یکی از این نکات مهم، سمت و سو و جهتگیری سخن است. اینکه مخاطب سخن ما باید چه کسی باشد؟ ملت یا قدرت حاکم؟ اینکه او در پایان راهی پر فراز و نشیب به این نتیجه میرسد که باید برای ایجاد هرگونه تغییر مثبتی به جای موعظه حکام، به نیروهای اجتماعی و آگاهی بخشی به آنان روی میآورد، نشان دهنده آغاز یک پارادایم جدید در تاریخ اجتماعیـ سیاسی ایران است. زیرا طبق سنت ایرانی، نخبگان تنها به نصیحت و موعظه قدرت حاکم میپرداختند و از آنان طلب رعایت عدل و داد میکردند؛ چیزی که در غالب نصیحت الملوکها دیده میشود. متفکر ایرانی در برخورد با قدرت و اصالت بخشی به آن، هیچ سهمی برای مردم قائل نبود. از این رو، هرگونه اصلاحی را تنها به مدد انصاف و اخلاق پادشاه و حاکم میجست، اما سید جمال در این نامه به صراحت بر این شیوه کنش سیاسی خط بطلان میکشد و بر بیثمری آن با پیش کشیدن عمر و تجربه خود، گواهی میدهد. او میگوید: « حالا دیگر نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات». در چنین لحظهای که تمام عمر رفته و دردها و رنجهایش را پیش چشم حاضر میبیند، به مخاطبان نهیب میزند و هشدار میدهد که با «موعظه و نصیحت حاکمان» چیزی درست نمیشود و باید برای اصلاح امور، به آگاهی بخشی مردم روی آورد. تنها یک دهه بعد از قتل سیدجمالالدین اسد آبادی توسط سلطان عثمانی، هنگامی که میرزا یوسف مستشارالدوله، اقدام به تالیف و انتشار رساله «یک کلمه» میکند، تا نشان دهد که مهمترین عامل فقر و بدبختی و فلاکت مردم ایران، فقدان حاکمیت قانون است، میرزا فتحعلی آخوندزاده در نقد آن مینویسد: «یادگار خوب است، نصیحت مفید است ولیکن برای ملت مرده نوشته شده است. در ایران مگر کسی به نصیحت گوش میدهد؟ در اروپا نیز سابقا چنان خیال میکردند که به ظالم نصیحت باید گفت که تارک ظلم شود. بعد دیدند که نصیحت در مزاج ظالم اصلا موثر نیست. پس خودش ... در علوم ترقی کرده، فواید اتفاق را فهمید و با یک دیگر یک دل و یک جهت شده به ظالم رجوع کرده است، گفت: از بساط سلطنت و حکومت گم شو!» در واقع آخوندزاده همان نکتهای را دریافته است که سیدجمال در آخرین نامهاش به آن اشاره میکند؛ اینکه گوش حاکمان و صاحبان قدرت و ثروت برای شنیدن نصایح و انتقادات سنگین است. با نصیحت و موعظه و نقد نمیتوان قدرت را کنترل کرد، زیرا سکه رایج در بازار سیاست، قدرت است نه موعظههای اخلاقی و نصیحت، بنابراین تنها راه ممکن برای اصلاح امور، اتکا به نیروهای اجتماعی است و برای بسیج اجتماعی نیز باید متوسل به آگاهی بخشی به مردم شد و تخمهای بارور نقد را در زمین آنان کشت کرد. سید جمال و آخوندزاده به درستی موفق شدند پس از طرح درست دوگانه موعظهـ آگاهی، دوگانه حاکمـ مردم را به عنوان دوگانه متناظر با آن طرح کنند و پس از آن، با رد موعظه حاکم، بر آگاهی مردم تاکید کردند. با این اقدام، آنان حاملان و راویان یک گسست در اندیشه و کنش سیاسی ایران هستند. اندیشه و کنشی که مخاطب هرگونه نقد موثری را مردم میداند و تلاش میکند تا با آگاهی بخشی و سازماندهی نیروهای اجتماعی، قدرت را در مسیر درست به جریان اندازد. این جریان فکری که امروزه در حاشیه قرار گرفته، اگر چه قدرت حاکم را امر مهمی در حیات سیاسی جامعه میداند، اما هیچ گاه به آن دخیل نمیبندد و تلاش میکند همواره فاصله خود را با آن حفظ کند، زیرا معتقد است آنچه که اصالت دارد، جامعه است نه دولت! این اصالت بخشی به جامعه در مقابل دولت، یک انتخاب اخلاقی نیست، بلکه مبتنی بر فهم درست مناسبات قدرت و قواعد اجتماعی و اقتصادی است. در مقابل، جریان غالب فضای فکری و سیاسی جامعه اگر چه صورتی مدرن دارد، اما به شدت متعلق به پارادایم سنت است و بیشتر باید آن را در چارچوب نصیحت الملوکها قرار داد. در این رویکرد مخاطب نقد، قدرت حاکم است و منتقد انتظار دارد تا سخن او شنیده و راه حلهایش به کار بسته شود. آنان با نگاهی نخبهگرایانه در عین بی اعتمادی به مردم، تخمهای بارور و مفید افکار خود را در شوره زاری میپراکنند که هر چه در این زمین کویر غرس نمایند، فاسد میشود. راهی که بیش از یک قرن پیش، سید جمالالدین اسدآبادی و میرزافتحعلی آخوندزاده بر باطل بودن آن گواهی دادند.