خاطراتی از شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح الجنان)
شیخ عباس قمی هم همیشه درفضای مجازی بود!
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درکمترخانه ای است که کتاب «مفاتیح»نباشد،درحرم ائمه اطهار(کربلا،نجف،کاظمین،سامرا)که برویدیکی از کتب موجود کتاب معروف شیخ عباس قمی است،خلاصه یکجورایی «مفاتیح با قران مأنوس است».
درادامه مطالب جمع آوری شده ازمنابع مختلف، بااصلاحات انجام گرفته ارائه می شود.
«مرتضی اخوندی »عضو سابق هیئت مدیره اتحادیه ناشران و رییس انجمن اسلامی ناشران .صاحب انتشارات اسلامیه
پدرم کتاب «سفینه البحار»شیخ عباس قمی راچاپ کرد
مدیر نشر دارالکتب الاسلامیه گفت: «پدرم سال ۱۳۱۷ در نجف مشغول تحصیل بودند. مرحوم شیخ عباس قمی هم به نجف آمده بودند، چون در زمان رضا خان اکثر علمای ایران به خاطر مسئله کشف حجاب به این شهر رفته بودند. ایشان قصد داشتند، کتاب «سفینه البحار» را در نجف چاپ کنند، اما سرمایه ای نداشتند. از پدرم که طلبه جوانی بود، خواست این کار را انجام دهد، و از راه فروش کتاب، این قروض ایشان را پرداخت کنند. پدر این کار را انجام داد و از این طریق وارد کار انتشار شدند.»
هدف ازنوشتن «مفاتیح الجنان»
پدرم در خصوص چگونگی تدوین کتاب «مفاتیح الجنان»می گفت: «شیخ عباس قمی به این دلیل مفاتیح الجنان را نوشتند، که کتابی به نام «مفتاح الجنان» در آن دوران وجود داشت، که در آن مطالب غیرمرتبطی وجود داشت؛ آن هم بدون سند. متأسّفانه این کتاب آلوده به روایات مجعول و نادرستى بود، که مرحوم شیخ عباس قمى و استادش حاجى نورى را سخت عصبانى کرده بود. همین امر سبب شد، که مرحوم شیخعباس، به نوشتن اثر پر ارزش «مفاتیح الجنان» به جاى «مفتاح الجنان» اقدام کند.»
مدیر چابخانه الاسلامیه گفت: «شیخ عباس در مقدمه مفاتیح الجنان هم به این مطلب اشاره کرده است. ضمن اینکه اینکار اقدام مثبت و مفیدی بود و آن کتاب مبتذل را از دسترس مردم خارج کرد. طبیعتا نسبت به آثار دیگر هم باید این گونه رفتار شود؛ باید آنقدر کتب و آثار قوی عرضه شود، که جای خالی بعضی آثار را پر کند و به تبع آن کتاب هایی که از جنبه فرهنگی نازل هستند، کنار بروند.»مصاحبه آخوندی باخبرآنلاین /۹ اسفند ۱۳۸۹
راننده شیخ عباس را علت بدبختی(نحسی)می دانست،ازماشین انداخت بیرون
حجت الاسلام احمداخوندی(بنیانگذارچاپخانه اسلامیه،پدرمرتضی اخوندی): «در دوره رضاخان پهلوی من با اتوبوس از مشهد عازم تهران بودم. در بین راه از دور دیدم شیخی در کنار جاده نشسته است و بساطی هم در جلو دارد. وقتی نزدیک شدیم، دیدم حاج شیخ عباس است. عبایش را انداخته روی زمین و اوراقش را پهن کرده و مشغول نوشتن است. تعجب کردم که ایشان در میان بیابان تک و تنها چه میکند؟! سر و صدا کردم و به راننده گفتم نگه دارد؛ ایستاد، رفتم پایین و گفتم: آقا! چه شده است؟ حاج شیخ فرمود: با ماشین جلویی میآمدم. ماشین در اینجا پنچر کرد. راننده گفت: چون آخوند توی ماشین است، هی پنچر میکند، و به من گفت: باید پیاده شوی! مسافرین هم حرف او را تصدیق کردند؛ من هم پیاده شدم! گفتم: چرا بیکار بنشینم و وقتم را به هدر بدهم؟ لذا عبایم را پهن و دستمالم را باز کردم و مشغول به نوشتن شدم تا این که خداوند شما را رسانید.»
« آیت الله شیخ حسینعلی مروارید »:در شهر مشهد تاجری به نام حاج میرزا آقای حسینیان بود. او در بازار مشهد برنج میفروخت و به شیخ عباس قمی هم علاقهمند بود. روزی او چند نفر از علمای بزرگ مشهد، از جمله مرحوم شیخ عباس قمی را به محل ازغند از کوهپایههای اطراف مشهد دعوت کرد که من هم جزو آنها بودم.
درمیهمانی ها هم سرش درمطالعه وکتابت بود
وقتی شیخ عباس قمی وارد شد، مثل همیشه تألیف و تصنیف و کتابت را شروع کرد. آقای حسینیان خطاب به حاج شیخ گفت: آقا من شما را دعوت کردهام که بیایید چند ساعتی در اینجا استراحت بکنید، نه اینکه باز به همان کارتان مشغول باشید. حاج شیخ در جواب فرمود: من نوکر امام زمان سلاماللهعلیه هستم، باید برایش کار کنم. آقای حسینیان گفت: من که در اینجا سهم امام به شما نمیدهم که ملزم باشید در مقابل آن کار بکنید.
مخارج اینجا از پول تخمیسشده خودم است. حاج شیخ تأملی کرد و فرمود: «این بیانصافی نیست که من یک عمر نان امام زمان را بخورم و اگر یک روز یا چند روز نخورم، کارم را تعطیل کنم؟ و بعد مشغول کارش شد!»/آیت الله مروارید (متولد۱۲۸۹ -وفات۱۴مهر۱۳۸۳)
همکاری آیت الله بهجت باشیخ عباس قمی
حجت الاسلام علی بهجت میگوید: مرحوم پدرم با مرحوم شیخ عباس قمی در بررسی روایات و تدوین کتاب «سفینهالبحار» همکاری میکردند. پدر تعریف میکردند که مرحوم حاج شیخ عباس، این کتاب را در منزل آیتالله میلانی تألیف کرده است. بیرونیِ منزل مینشسته و مشغول نوشتن میشده است. حتی خانواده مرحوم میلانی از ایشان پذیرایی میکردهاند؛ مثلاً آب یا چایی میآوردند، و میخواستند در این کاری که ایشان میکند، شریک باشند.
مقدار زیادی از نسخۀ خطی «سفینهالبحار» به دستخط آیت الله بهجت است.
نظر پدرم این بود که رواجداشتن کتب بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علامت توفیق و قبولی زحمات ایشان است. درباره مرحوم شهید اول و شهید ثانی هم همین نظر را داشتند که اینها چون همه وجودشان را صَرف این راه کردند و در ظاهر هم هیچ بهرهای نبردند، کتابشان مقبول افتاد و پربرکت واقع شد.
آیت الله بهجت می گوید: در نجف اشرف، باخبر شدم کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی را به فروش گذاشتهاند. به حاجشیخعباس قمی عرض کردم: میخواهید این کتاب را برای شما خریداری کنم؟ موافقت کرد. کتاب را خریدم و نزد او بردم. حاج شیخ بسیار خوشحال شد و بسیار تشکر کرد. هم از مطالب کتاب خوشش آمد و هم از خط آن، ولی به من فرمود: «یک بار دیگر نزد فروشنده برو و مطمئن شو که صاحب اصلی کتاب از فروش آن پشیمان نشده باشد یا پول بیشتری نخواهد!»بنا به خواست حاجشیخ بار دیگر به فروشنده مراجعه کردم. او گفت: صاحب کتاب راضی شد و رفت. این موضوع را به اطلاع حاجشیخ رساندم. سکوت کرد، اما مدتی بعد که به ایران سفر کرد، دوباره پیغام داد که اگر صاحب کتاب را پیدا کردی و احساس کردی که پشیمان یا مغبون است، به من خبر بده!
خاطرات فرزند ونوه شیخ عباس قمی
فرزند شیخ عباس قمی(محدث زاده) می گوید: «شبی مرحوم والد در اتاق خود گریه و زاری غیرمتعارفی داشت. نگران شدم و به محضرش رفتم تا از علت آن جویا شوم. فرمود: امروز، سهروز است که چیزی مطالعه نکردم و مطلبی ننوشتم. عرض کردم، آقا! این همه سال مدام تحقیق کردید و این همه آثار ارزشمند نوشتید و به چاپ رساندید، حالا چه میشود یکی ـ دو روزی هم ننویسید و استراحت بکنید؟! در جواب فرمود: من نگرانم از این که مبادا سلب توفیق شده باشم و دیگر نتوانم در خدمت اهلبیت علیهمالسلام قرار بگیرم».
مهدی محدث زاده :پدرم ازپدرش(شیخ عباس) نقل می کند: هر روز حدود هفده ساعت کار تحقیقی و تألیفی مفید انجام میداد. در اواخر عمر که به خاطر بیماری و کهولت سن به بستر افتاده بود، بهشدت نگران و گریان بود. روزی مرحوم «حاجآقا احمد قمی» از منبریهای تهران به عیادتش میآید و جویای حال میشود.
وی علت رااینگونه می گوید: «چند روز است که نتوانستهام حدیث بخوانم و بنویسم!» و شروع به گریه میکند. در این هنگام آقای قمی به فرزند بزرگ حاجشیخ میگوید کتابی بیاورید. جلد ۱۷ بحارالانوار علامه مجلسی را میآورند و او چند حدیثی از آن کتاب میخواند و محدث قمی گوش کرده و انبساط حال پیدا میکند.
***
مهدی محدثزاده، نوه مرحوم شیخ عباس قمی چهارشنبه گذشته (۲۹ فروردین ۱۳۹۷) دار فانی را وداع
مهدی محدثزاده فرزند( حجتالاسلام محسن محدثزاده) است،پدر هم امام جماعت مسجدحاجعبدالله-منطقه۱۷ شهرجنوبی تهران-بودکه درسال(۲۷اسفند۱۳۸۷) درسن ۷۰ سالگی دار فانی را وداع گفته بود.
مرحوم مهدی محدثزاده پس از پدرش در مسجد الصادق معروف به مسجد حاجعبدالله امامت جماعت را بر عهده داشت و بعد از ظهر امروز نیز مراسم ختمش در همین مسجد برگزار خواهد شد.
آنچه در ادامه مصاحبه سه سال قبل ازفوت مهدی محدثزاده با مجله همشهری است را-بطورخلاصه-می خوانید.
مفاتیح رابرای حق التألیف ننوشتم
آقای آخوندی صاحب کتاب فروشی دارالکتب الاسلامیه برای من تعریف کردند که سال ۱۳۱۶ از نجف به تهران آمدم و به محمدحسن علمی که مؤسسه علمی داشت و کتاب منتشر میکرد، برخورد کردم، دیدم کتاب مفاتیح را چاپ کرده، به من گفت:، چون شما با شیخ عباس قمی رفاقت و آشنایی داری، نامهای به ایشان بنویسید که حق طبع کتاب «مفاتیح الجنان» را در ازای دریافت ۱۰ هزار تومان به من واگذار کنند.
آقای آخوندی هم نامهای به حاج شیخ عباس قمی نوشتند و ماجرا را برایشان توضیح دادند، ایشان در جواب نامه نوشتند: «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حقالتألیف نمیگیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».
وسط سخنرانی ازمنبرپایین امد
یکی از شاگردانشان تعریف میکرد: «یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند پ
«آخوند ملاعباس تربتی» از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته تا ایشان را میبینند میگویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آوردهاند، منبر را به ایشان واگذار میکنیم، هرچه آقای تربتی میگویند من آمدهام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمیکنند و از منبر پایین میآیند و روی زمین مینشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر میفرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند».
ملاعباس تربتی :متولد۱۲۵۰-وفات ۲۴ مهرماه سال ۱۳۲۲
نوه:یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوتها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری ایشان بود. چون شب ها کم میخوابیدند و از یک ساعت و نیم به اذان صبح برای تهجد و شبزندهداری بیدار میشدند،یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را میدیدم و تکان نمیخوردم، دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را میبینند و مدام میگفتند: «اعوذ بالله من النار»، من تکان نمیخوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند، هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند.
مرحوم حاج شیخ عباس ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند، یکی از علمای قم (آقای وکیلی) میگفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان میرفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلندشو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود، به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضلالله نوری نشستند تا هم فاتحهای بخوانند و هم چند دقیقهای خستگی از تن به درکنند، وقتی کنار بقعه نشستند، این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمدهام، این در حالی بود که آقای وکیلی میگفتند ما اهل علم برنامهمان این بود که هر شب آنجا بودیم».
***
حجتالاسلام «مهدی محدثزاده»، نوه شیخ عباس قمی، در گفتوگو با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) درباره ویژگیهای شخصیتی این محدث بزرگ اظهار کرد: شیخ عباس قمی به سادات احترام فوقالعادهای میگذاشت، حتی به احترام کودکان سید نیز تمامقامت برمیخاست، تا جایی که برای شیخ عباس قمی امکان داشت بدون وضو نبود. ایشان شبها کم میخوابید و به محض این که از خواب بیدار میشد، سریعاً با یک استکان آب وضو میگرفت.
محدثزاده تأکید کرد: «سیدمحمد میلانی»، فرزند آیتالله میلانی نقل میکند که شیخ عباس قمی به نجف آمده بود و در دهه عاشورا صبحها در مسجد «هندی» منبر میرفت و برای آن منبرها خیلی مطالعه میکرد؛ به نحوی که وقتی منبرش تمام میشد، تا صبح روز بعد که دوباره میخواست منبر برود، تمام وقت خود را برای آن منبر مطالعه میکرد.
من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم
وی ادامه داد: «سیدباقر خوانساری»، فرزند آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، نقل میکرد که روزی ما به منزل حاج حسین قمی رفته بودیم، کسی که قرار بود در منزل ایشان منبر برود، نیامده بود. شیخ عباس قمی در آنجا حضور داشت و حاج حسین قمی به شیخ عباس قمی پیشنهاد داد که ایشان منبر برود، شیخ عباس قمی پاسخ داد که من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم.
محدثزاده با بیان این که شیخ عباس قمی کسی بود که در روایات و احادیث مستغرق بود، گفت: ایشان به دلیل این که برای منبر مطالعه نکرده بود، منبر نرفت و این نشاندهنده اهمیتی است که محدث قمی برای منبر و ضرورت مطالعه قبل از منبر قائل بود.
نواده محدث قمی عنوان کرد: حجتالاسلام «سیدمحسن خلخالی»، فرزند آیتالله سیدمرتضی خلخالی، امام جماعت مسجد گیاهی سر پل تجریش تهران است. ایشان روزی به منزل ما آمده بود و میگفت که من و پدرم در نجف پای منبر شیخ عباس قمی در مسجد هندی شرکت میکردیم. یک روز ایشان برای منبر نیامد و ما برای این که حال ایشان را جویا شویم، به منزل ایشان رفتیم. ایشان گفت: من دیشب کسالت داشتم، نتوانستم مطالعه کنم و چون مطالعه نکرده بودم، برای منبر نیامدم.
وی تصریح کرد: عمهام نقل میکرد که وقتی ما در نجف زندگی میکردیم، شیخ عباس قمی تا پاسی از شب مشغول مطالعه و کتابت بود و وقتی هم که به ایشان میگفتیم که چرا نمیخوابی؟ پاسخ میداد: اگر من بخوابم این مطالب را چه کسی بنویسد؟ لذا شیخ عباس قمی اهتمام ویژهای به کتابت داشته است.
وی با بیان این که مراجعان به شیخ عباس قمی برای منبر رفتن زیاد بودند، عنوان کرد: ایشان چون میخواست بیشتر مشغول مطالعه و کتابت باشد، نذر شرعی کرده بود که اگر جایی منبر برود، فاصله نجف تا مکه را پیاده طی کند و تنها مسجد هندی، منزل حاج حسین قمی و منزل خودشان را استثناء کرده بود و در این سه مکان منبر میرفت.
محدثزاده افزود: آن ایامی که شیخ عباس قمی در مشهد بود، «سیدعلی بلورفروش» قبل از شروع ایام فاطمیه با ماشین شخصی خود شیخ عباس قمی را به همراه خانوادهشان از مشهد به منزل خود در قم میآورد و به شیخ عباس قمی میگفت: من این منزل را به شما بخشیدم تا شما بتوانید در ایام فاطمیه در اینجا که دیگر منزل خودتان است، منبر بروید تا با نذرتان هم منافاتی نداشته باشد.
ماقبرستان نداریم
وی اظهار کرد: در ایام اقامت شیخ عباس قمی در قم، روزی عدهای از اهل قم نزد ایشان آمدند و به ایشان گفتند که ما قبرستان نداریم، تنها یک قبرستان قدیمی هست که آن زمان از ابتدای مسجد امام حسن عسکری(ع) تا جلوی صحن بزرگ حرم حضرت معصومه(ع) بوده، و من خودم خواب دیدم که آن قسمت خیابان ارم که مقابل حرم حضرت معصومه(س) است، در آنجا قبرهایی هست که بعداً این مطلب را برای شیخ عباس قمی تعریف کردم و ایشان به من گفت: شما در خواب دیدی و ما در بیداری دیدیم که آنجا قبرستان بوده است.
محدثزاده تأکید کرد: آیتالله مرعشی نجفی میگفت: وقتی ملاکلباسی از اصفهان به قم میآمد و میخواست از جلوی درب مسجد امام حسن عسکری(ع) به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شود، کفشهایش را در میآورد و میگفت: نمیخواهم از روی قبر محدثین با کفش عبور کنم، عکس قدیمی هم از آن قبرستان وجود دارد.
نواده محدث قمی ادامه داد: شیخ عباس قمی مسئله قبرستان را روی منبر مطرح میکند و حاج علی اسکویی که از تجار قم بوده، میگوید که من یک قطعه زمینی آن طرف رودخانه دارم، آن را برای دفن اموات وقف میکنم. همین قبرستان «نو» که الآن در قم هست، همان قطعه زمینی است که حاج علی اسکویی وقف کرده بود.
وی بیان کرد: حاج معتمد خراسانی از منبریهای تهران و از شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی بود. ایشان که تحصیلاتش در مشهد بود، نقل میکند که در روزهای پنجشنبه و جمعه به اتفاق دیگر شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی به یک محله خوش آبوهوا در اطراف مشهد به نام «باقرآباد» میرفتیم. شیخ علیاکبر نهاوندی، شیخ عباس قمی، آیتالله مروارید و بزرگان دیگری نیز میآمدند. شیخ عباس قمی در آنجا بعد از یک استراحت کوتاه کتابهای خود را پهن میکرد و شروع به مطالعه و نوشتن میکرد، ایشان از کوچکترین فرصت برای مطالعه و کتابت استفاده میکرد.
محدثزاده با بیان این که محدث قمی در ماه مبارک رمضان در مدرسه ملاجعفر که اکنون تبدیل به دانشگاه علوم اسلامی رضوی شده، هر روز ساعت ۳ بعدازظهر منبر میرفت، گفت: دلیل این که ساعت ۳ بعداز ظهر را انتخاب کرده بودند، این بود که منبریها سخنان خود را تمام کرده باشند و ائمه جماعات نیز نماز را به اتمام رسانده باشند تا مردم مشتاق بتوانند از منبر ایشان استفاده کنند. اهل علم، اخیار بازار و مردم مختلف پای منبر ایشان مینشستند. روز پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان وقتی شیخ عباس قمی بالای منبر رفت، بعد از این که خطبه خواند، نگاهش به پای منبر افتاد که «شیخ عباس تربتی» نشسته است، از منبر پایین آمد و شیخ عباس تربتی را بهجای خود به روی منبر فرستاد و به احترام ایشان تا آخر ماه مبارک رمضان دیگر منبر نرفت.
وی با بیان این که حاج معتمد خراسانی نقل میکرد که شیخ عباس قمی زمانی که ساکن مشهد بود، در منزل حاج حسین قمی در روز عاشورا منبر رفت، عنوان کرد: البته قبل از ایشان در آن روز بزرگانی همچون شیخ مهدی خراسانی و حاج سید یحیی یزدی که اعاظم منبر بودند، منبر رفته بودند و آخرین منبر، منبر شیخ عباس قمی بود.
محدثزاده ادامه داد: ایشان وقتی بالای منبر رفت، بعد از صحبت وقتی به روضه خواندن رسید، گفت: امالسلمه حدیثی نقل میکند که رسول خدا(ص) به من خاکی دادند و فرمودند: هر وقت که این خاک تبدیل به خون شد، بدان که حسین(ع) من را شهید کردهاند. وقتی روز عاشورا فرارسید، امالسلمه دید که آن خاک تبدیل به خون شده، شبش رسول خدا(ص) را خواب دید که سر و وضعشان خاکی است، امالسلمه از ایشان پرسید: آقا از کجا تشریف میآورید؟ رسول خدا(ص) فرمودند: از دفن حسینم میآیم. بعد از این که شیخ عباس این مطلب را نقل کرد، گفت: ما نیز باید به رسول خدا(ص) تأسی کنیم، سپس مقداری خاک تربت از جیب خود درآورد، عمامه را از سر برداشت و به سرش ریخت، این کار شیخ عباس در آن مجلس غوغایی به پا کرد.منبع :آبان ۱۳۸۹ایکنا
«حاج معتمد خراسانی»از وعاظ معروف تهران و از شاگردان مرحوم آیهالله شیخ علیاکبر نوقانی که از نزدیک با مرحوم حاج شیخ عباس قمی ارتباط داشت و شاهد این ماجراها بود، میگوید: «در آن وقتها، پنجشنبه و جمعهها جهت تفریح به پشت دروازه مشهد که اراضی سرسبزی به نام «باقرآباد» و به تعبیر مشهدیها «بقرآباد» بود و درختان تنومندی داشت، میرفتیم.
در آنجا تا غروب در خدمت مرحوم نوقانی بودیم.
علاوه بر تفریح، بحث علمی، ادبی و مشاعره هم داشتیم. گاهی وقتها مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی رضواناللهتعالیعلیه هم تشریف میآوردند.
ما معنای جدیّت در عمل را در آن ایام از مرحوم حاج شیخ عباس آموختیم.
آن بزرگوار هر جا میرفت ولو مجلس میهمانی و تفریح، کتابها و نوشتههایش را در بقچهای به همراه میبرد و مشغول کار میشد، تا عمرش ضایع و وقتش هدر نشود.
او وقتی به باقرآباد میآمد، کناری، زیر درختی مینشست و بقچه را باز میکرد، عینک میزد و مشغول نوشتن میشد.
ما هم که طلبه جوان بودیم مشغول کار و تفریح خودمان میشدیم.
ایشان همینطور که مشغول تحقیق و تألیف بود، گاهی نگاهی هم به ما میانداخت، چیزی میفرمود و جستوخیز و بگو و بخند ما را زیرنظر داشت و سخن مناسب حال ما میفرمود که بفهماند با ما هست و از ما جدا نیست.»
مرحوم «میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
مرحوم «شیخ هادی محقق»فرزند مرحوم حاجمحقق خراسانی که او نیز از وعاظ مشهور مشهد بود، نقل میکرد: «حضرات آقایان: آیهالله سیدصدرالدین صدر که در آن وقت در مشهد ساکن بودند و آیهالله حاج میرزا احمد کفایی که تازه از نجف آمده بود و آقا شیخ علیاکبر نوقانی و شیخ عباس قمی و پدرم و آقا سیدکاظم گنجبخش و آقا شیخ صادق فاضل قرار گذاشتند چندروزی به باغ مرحوم نظام شهیدی در روستای «مهدیآباد» در یکفرسخی مشهد بروند و چند روزی در آنجا تغییر آبوهوا بدهند.
در این سفر که من هم در معیت آقایان بودم درست یادم هست در همان اوقاتی که این آقایان نشسته بودند و صحبت میکردند، مرحوم آقا شیخ عباس دستمالش را پهن کرده بود و مشغول نوشتن بود. یعنی یک لحظه از مطالعه و نوشتن فارغ نمیشد.»
ماجرای یکی ازارادتمندان شیخ عباس قمی که -ناشناخته-قصداخراجش راداشت!
(مؤلف کتاب شبهای پیشاور-سلطان الواعظین شیرازی) نقل میکند: در ایامی که مفاتیحالجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟ پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن.
شیخ عباس قمی گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف میکنی!
من با ناراحتی به آن شیخ گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو.
کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.
من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.
همه جا«شیخ عباس قمی»بساطش راپهن می کرد
مرحوم آقای «شیخ احمد آخوندی(پدرمدیرانتشاراتی اسلامی)» نقل میکرد: «در دوره رضاخان پهلوی من با اتوبوس از مشهد عازم تهران بودم. در بین راه از دور دیدم شیخی در کنار جاده نشسته است و بساطی هم در جلو دارد. وقتی نزدیک شدیم، دیدم حاج شیخ عباس است. عبایش را انداخته روی زمین و اوراقش را پهن کرده و مشغول نوشتن است. تعجب کردم که ایشان در میان بیابان تک و تنها چه میکند؟! سر و صدا کردم و به راننده گفتم نگه دارد؛ ایستاد، رفتم پایین و گفتم: آقا! چه شده است؟ حاج شیخ فرمود: با ماشین جلویی میآمدم. ماشین در اینجا پنچر کرد. راننده گفت: چون آخوند توی ماشین است، هی پنچر میکند، و به من گفت: باید پیاده شوی! مسافرین هم حرف او را تصدیق کردند؛ من هم پیاده شدم! گفتم: چرا بیکار بنشینم و وقتم را به هدر بدهم؟ لذا عبایم را پهن و دستمالم را باز کردم و مشغول به نوشتن شدم تا این که خداوند شما را رسانید.»
***
ساده زیستی شیخ عباس
از دیگر ویژگیهای بارز اخلاقی محدث قمی رحمهاللهعلیه قناعت و عزت نفس بود.
او به خوراک و پوشاک ساده و اندک بسنده میکرد تا زیر بار منت دیگران نباشد و با عزت و عظمت به زندگی و تلاش خود ادامه بدهد.
بسیاری از بازاریان و ثروتمندان نجف، تهران و جاهای دیگر از علاقهمندان پروپاقرص ایشان بودند و همیشه آرزو داشتند که اگر بتوانند و شیخ اجازه بدهد، از ثروت شخصی خود، ایشان را بینیاز کنند، اما او بینیاز از این همه بود و قبول نمیکرد.
منزل محدث قمی رحمهاللهعلیه در منطقه گرم و جنوب شهر نجف قرار داشت و عدم تمکن مالی اجازه نمیداد تا به مناطق خوشآبوهوا منتقل شود و یا منزلی دارای سرداب و سن اجاره کند.
بعضی از ثروتمندان در همین منزل به حضورش میرسیدند و دستشان را میبوسیدند.
فرزند بزرگش، آقای محدثزاده نقل میکند: «یک شب من و پدر در منزل تنها بودیم.
بقیه به کربلا مشرف شده بودند.
والدم فرمود: شام چی داریم؟ عرض کردم: چند تکه نان خشک، یک مقدار ماست و چند خیار پلاسیده.
فرمود: بیاور آبدوغخیار درست کنیم. در همین حال در زدند. رفتم باز کردم، دیدم آقای حاجعلی نقی کاشانی از ثروتمندان و تاجران معروف تهران است.
او از مقلدان آیهاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی بود.
هر وقت وارد نجف میشد، مثل توپ صدا میکرد! میگفتند حاج علینقی آمده و با سید دیدار کرده است.
آمدم به والد خبر دادم.
فرمود: بگو بفرمایید تو! وقتی آمد، پدر فرمود: ما شام ماست و خیار آبدوغ داریم، اگر شما هم میل دارید بیشترش کنیم؟ او گفت: نه! چون در مسافرخانه برایم غذا تهیه شده است.
فقط آمدهام دست شما را ببوسم و چند لحظهای در محضرتان باشم.
پدر فرمود: پس اجازه بدهید ما شام بخوریم و بعد از شام چایی در خدمتتان هستیم و با هم صحبت میکنیم.»
***
آیت اللّه سیدعباس کاشانی می گوید:روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامه ای که به ۲ متر هم نمی رسید. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود.
لباسهایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش -کابفروش-هر چه کتاب مفاتیح درمغازه اش موجودبود را فروختند.
خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف میکرد در حالیکه ایشان را روبروی خود میدید و نمیشناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.
آیت اللّه سیدعباس کاشانی در۸۰سالگی فوت کردند(متولد۱۷ربیع الأول سال ۱۳۵۰(۱۰ مرداد ۱۳۱۰شمسی)-وفات ۲۷ تیرماه ۱۳۸۹
خودش می گوید:من در۱۱سالگی درکربلابودم بمدت ۲سال درحوزه کربلاتحصیل کردم ودر ۱۳ سالگی به سامرا رفتم.۲سال سامرا بودم.دردر ۲۱ سالگی اجازه اجتهادگرفتم
آیت اللّه سیدعباس کاشانی درکناراستادش-میرزاعلی آقاقاضی طباطبایی(استادعلامه طباطبایی)
در۲۰ ساله بودم که ۲سال درخدمت آیت الله قاضی تلمذکردم،درحالیکه اکثرشاگردانش حدود۵۰ساله بودند.
وفات آیت الله قاضی : چهارم ماه ربیع الاول سال ۱۳۶۶ هجری قمری در ۸۱ سالگی در نجف اشرف وفات
***
نان های ضایعاتی رامی خرید
«میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
«علی اکبر غفاری صفت» اگرچه ملبس به لباس روحانیت نبود ولی درس حوزوی خوانده بود.
استادمیرزاعلی اکبر غفاری (متولد۱۳۰۳ –وفات ۵آبان۱۳۸۳ش) محقق ومصح،حدیثشناس،۵۰ عنوان کتاب (حدود ۲۵۰ جلد) را با تحقیق، تعلیق و تصحیح خود منتشر کرد. الکافی، من لایحضره الفقیه، الاستبصار، تهذیب الاحکام، تفسیر ابوالفتوح رازی از جمله این آثار است. وی لباس روحانیت نمیپوشید. روحانیانی چون سید شهاب الدین نجفی مرعشی، علامه طباطبایی، عبدالحسین امینی، مرتضی مطهری، محمد تقی جعفری و جعفر سبحانی، تلاشهای او را ستودند سید عبدالحسین شرف الدین عاملی پس از مطالعه برخی آثار غفاری، او را «آیت الله» خطاب کرد. او در سال ۱۳۸۱، چهره ماندگار شناخته شد و در ششمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت و دوازدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم نیز از وی تجلیل شد.
***
شیخ عباس قمی «سیاسی»هم بود
سالهای اقامت او در مشهد مقدس مصادف شده بود با رونقگرفتن فعالیت گروههای تبلیغی آمریکایی که در مشهد و شهرهای دیگر ایران به نفع مسیحیت کار میکردند و ذهن مردم را علیه اسلام پریشان میساختند.
حاجشیخ عباسقمی در مقابل این جریان مرموز فرهنگی، موضعگیری کرد و در سخنرانیها به طور علنی، به تشریح این خطر دینی و سیاسی پرداخت.
«کمیته مجازات دموکرات مشهد» که از حمایت محافل ماسونی و بهایی برخوردار بود و در مسیر گسترش نفوذ فرهنگی و سیاسی آمریکاییان در ایران فعالیت میکرد، گفتار حاجشیخ را با اهداف خود مغایر دید.
این کمیته طی نامهای از حاجشیخ خواست که علیه آمریکاییها حرف نزند، در غیر این صورت به ضرب گلوله کشته خواهد شد.
دموکراتها و همفکران آنها از دوران مشروطه، اقدام به تشکیل گروههای ترور کرده بودند، تا مخالفان خود را از میان بردارند.
هرچند حزب دموکرات دیگر منحل شده بود، بقایای آنها هنوز مخفیانه فعالیت میکردند؛ از این رو تهدید ایشان جدی بود.
حاجشیخ عباسقمی، پس از دریافت این نامه تهدیدآمیز، روزی مشغول خریدن گوشت از دکان قصابی بود، که چند نفر سوار بر اتومبیل به او رسیدند و از او خواستند تا بیرون شهر، با آنها همراهی کند.
حاجشیخ پذیرفت و همه با هم از مشهد خارج شدند.
در میان راه، سرنشینان اتومبیل به حاجشیخ اصرار کردند که از همانجا، همراه ایشان راهی سفر حج شود.
حاجشیخ نامهای برای مرحوم آیهاللهقمی (عموی همسرش) نوشت و قضیه را بازگو کرد.
آنگاه نامه را با گوشتی که برای خانه خریده بود، توسط یکی از همراهانش به مشهد فرستاد.
مرحوم آیهاللهقمی پس از باخبرشدن از موضوع، در پاسخ نوشت که با این سفر موافق است.
او نیز نامهاش را با یک دست پیراهن و شلوار حاجشیخ، به آورنده پیام داد تا به او برساند؛ به این ترتیب، حاجشیخ برای چندمین بار راهی حج شد.
هنگامی که بار دیگر به مشهد بازگشت، «کمیته مجازات» از بین رفته بود و تهدید به ترور منتفی شد.
شفای درد چشم ازکتاب کافی شیخکلینی
در سال ۱۳۵۷ قمری (حدود دو سال قبل از رحلت) یک روز صبح وقتی شیخ از خواب برخاست، درد چشم شدیدی او را آزار میداد، به گونهای که دیگر قادر به مطالعه و نوشتن نبود. احساس نگرانی میکرد که مبادا توفیقاتش کم شده و از در خانه اهل بیت علیهمالسلام رانده شده است.
فرزند ارشدش حاج میرزا علی محدثزاده میگوید: آن روز صبح به درس رفتم. وقتی ظهر آمدم دیدم مشغول نوشتن است. پرسیدم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: به کلی برطرف شد. سؤال کردم: چطور معالجه کردید؟ فرمود: «وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی شیخکلینی را به چشم کشیدم، درد برطرف شد.» و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید.» این کتاب کافی به دستخط فقیه مشهور ملاعبدالله تونی صاحب «وافیه» بوده و محدث قمی رحمهاللهعلیه به آن خیلی علاقه داشت.
در ایامی که محدث قمی رحمهاللهعلیه در مشهد سکونت داشت، پسر کوچکش که سهساله بود بیمار میشود. برایش داروی محلی جوشانده میآورند و به آن شکر اضافه میکنند تا به او بخورانند. در این حال محدث قمی رحمهاللهعلیه انگشت دست راست داخل دارو کرده، آن را به هم میزند. همسرش میگوید: صبر کنید تا قاشق بیاورم. حاجشیخ میگوید: در این کار قصد استشفا داشتم، چون با این دست و انگشتانم هزاران حدیث از ائمهطاهرین علیهمالسلام نوشتهام.
مس کُتُب حدیث هم شفادهنده است
خود حاجشیخ عباسقمی در کتاب فوایدالرضویه مینویسد: «…. این احقر نیز هر گاه به سبب زیاد چیز نوشتن چشمم ضعف پیدا میکند، تبرک میجویم به تراب مراقد ائمه علیهمالسلام و گاهگاهی به مس کتابت احادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است و امیدوارم انشاءالله که در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.»
بدون وضو کتابت نمی کرد
فرزندش میگوید: «مرحوم پدرم نسبت به اهلبیت، خصوصا به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اخلاص و ارادت خاصی داشت.
مگر میشد بدون وضو قلمی به دست گرفت و چیزی درباره اهل بیت نوشت!