گرگینهها از کجا آمده اند؟! / راست و دروغ انسانهای گرگ نما
گرگینه، حتما شما هم شنیده اید که در دنیا گرگنماهایی وجود دارند که در زمان کامل شدن ماه آنها نیز تغییر هویت داده و کارهایی عجیب انجام میدهند.
گرگینه، حتما شما هم شنیده اید که در دنیا گرگنماهایی وجود دارند که در زمان کامل شدن ماه آنها نیز تغییر هویت داده و کارهایی عجیب انجام میدهند.
به گزارش ایلنا، در سال ۱۸۵۲ مردی که در یک آسایشگاه روانی در فرانسه پذیرش شده بود، مدعی بود که بدن او دچار یک دگرگونی عجیب و غریب میشود.
هرچند که او از نظر جسمی حالت عادی داشت، به پزشک خود میگفت که پاهایش شکافدار است و دندانهای نیش تیز دارد و اینکه بدن او پوشیده از موی بلند است.
او متقاعد شده بود که گرگینه شده است و از پزشکان میخواست که به او گوشت خام بدهند.
با درخواست او موافقت شد، اما او از خوردن آنچه که به او داده شده بود امتناع کرد، تنها به این دلیل که «به اندازه کافی فاسد» نبود. او سپس از پزشکان خواست برای پایان دادن به رنج و عذابی که میکشید او را به جنگل برده و با گلوله خلاصش کنند.
آنها به این تقاضای او توجهی نکردند و در نهایت در همان آسایشگاه درگذشت.
چند سال پیش مرد دیگری با مشکلی مشابه به روانپزشک هلندی جان دیرک بلوم مراجعه کرد.
او از افزایش رشد موهای بازوهایش، سفت شدن عضلات فک و صورت و رشد دندانهای نیشی که زخمهایی کوچکی را در اطراف دهانش ایجاد کرده بود و تنها خودش میتوانست ببیند و نه دیگران، شکایت داشت، ولی دکتر بلوم هیچ یک از این موارد را نتوانست مشاهده کند.
این مرد قبل از مراجعه به بیمارستان، در اینترنت اطلاعاتی راجع به وضعیت خود جستجو کرده بود. درحالیکه این ایده خیلی دور از ذهن به نظر میرسید، اما او هیچ توضیح دیگری را هم نمیپذیرفت و تصور میکرد گرگینه شده است.
بیمار دکتر بلوم، مرد فرانسوی با پای شکافدار و دیگر گرگینههایی که به متون پزشکی راه یافتهاند، گرگینههای فیلمهای ترسناک و یا داستانهای رایج در فرهنگ عامه نیستند بلکه افرادی واقعی هستند.
این افراد وقتی که ماه بالا میآید به گرگ تبدیل نمیشوند و در اغلب موارد پزشکان نمیتوانند هیچ تغییر فیزیکیای که آنها از آن شکایت دارند را مشاهده کنند.
در عوض، آنها از یک بیماری به نام گرگ شدگی بالینی که لیکانتروپی یا لیکومانیا نیز نامیده میشود، رنج میبرند که یک اختلال روانی نادر است و با علامت توهم و هذیان تبدیل شدن به گرگ همراه است.
نخستین مورد گزارش شده از لیکانتروپی یا گرگینه که دکتر بلوم توانست در متون قدیمی اروپایی پیدا کند، یک مرد فرانسوی در سال ۱۸۵۲ بود. در زمانهای گذشته لیکانتروپی یا گرگینه در افسانههای اروپا «به معنای تبدیل واقعی انسان به گرگ و بالعکس بود» که با زمینههای گستردهای مثل تأثیرات قمری، سحر و جادو و دیوشناسی مرتبط میشد.
بلوم شروع به بررسی آثار تاریخی کرد و حتی در مواقعی که توضیحات متافیزیکی و ماوراءالطبیعی ارائه شده بود او با کاوش بیشتر «توضیحاتی که ماهیت عقلانیتر» برای آن متصور بود را پیدا کرد. در اوایل قرن دوم میلادی نیز جالینوس و مارسلوس پزشکان یونانی خودگرگ پنداری را به جای اینکه مظهر تسلط شیطان فرض کنند، یک بیماری تلقی میکردند.
بعدها در اوایل قرون وسطی درمانهای پزشکی برای لیکانتروپی ابداع شدند که عبارت بودند از: رژیم غذایی، داروهای پیچیده گیاهی، حمام آب گرم، روانپاک سازی یا تزکیه نفس، استفراغ و خونریزی تا دست دادن حالت غش. پزشکان یونانی و بیزانس این بیماری را نوعی مالیخولیا، شیدایی، صرع یا عدم تعادل میدانستند و یا به مصرف مواد مخدر نسبت میدادند.
این توضیحات پزشکی درست به نظر نمیرسیدند. بلوم بر این عقیده بود که به عنوان مثال، در انگلستان قرن هفدهم، گرگینهها عموماً قربانی توهم به دلیل سودا یا مالیخولیای افراطی محسوب میشدند، نه به این خاطر که پزشکان انگلیسی خیلی جلوتر از همکاران همقارهای خود بودند، بلکه به این دلیل که نسل گرگها از مدتها قبل در کشورشان منقرض شده بود و مسأله گرگینه گی جای خود را به افسانههای مشابه مثل گربه و خرگوش داده بود.
در قرن نوزدهم میلادی توضیحات فراطبیعی کنار گذاشته شد و پزشکان غربی اساساً خودگرگ پنداری بالینی را یک باور توهمی محسوب میکردند که بهترین درمان برای آن تجویز دارو است. حتی امروزه هم علل زمینهای این وضعیت به درستی شناخته نشده و به خوبی مستند نشده است. دکتر بلوم معتقد است این بیماری به این دلیل که همراه با علائم دیگر رخ میدهد، ذهن پزشکان را بیشتر به سمت تشخیصهای شایعتر و عادیتر مثل اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی و ... معطوف میکند، در نتیجه خودگرگ پنداری بالینی ممکن است کمتر گزارش شده باشد. البته باید اشاره شود که زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری نیز گرگینه یا انسان گرگ نما را نوعی بیماری روانی میدانست.
آیا گرگینهها واقعیت دارند؟
اما مگر نه اینکه به قول معروف «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها»، پس این همه تصویر یکسان از موجودی خبیث و خونخوار از کجا پیدا شده و در نقاط مختلف جهان که الزاما با هم ارتباطی هم نداشتهاند به طور مشترک رشد پیدا کرده و توسعه یافته است؟ واقعیت این است که اگرچه موجودی به نام انسان گرگنما یا گرگینه نمیتواند وجود داشته باشد، برخی از خاصیتها و رفتارهای نسبت داده شده به گرگینهها ممکن است به طور مستقل در افراد بروز پیدا کنند.
البته برخلاف خونآشامها که اتفاقا براساس برخی قصههای جدیدتر از دشمنان اصلی گرگینهها به شمار میروند – که ظاهری آراسته و رفتاری متین و جذاب دارند، گرگینهها هیولاهایی وحشی و خشن هستند و تنها راهی که برخی از داستانهای جدیدتر برای کشتن آنها پیشنهاد میکنند، شلیک گلولههای نقرهای به قلب آنها یا جدا کردن سرشان از بدن است.
باور به قدرت این موجودات به حدی است که در برخی از مناطق روستایی اروپا و به ویژه در آلمان هنوز هم از واژه گرگ استفاده نمیکنند. آنها معتقدند در نام این موجود نیز قدرتی هست که تا به زبان برده شود آن را احضار میکند و معمولا از واژههایی، چون «حیوانی که نباید نامش را برد» برای نامیدن آن استفاده میکنند.
نخستین موردی که باید نسبت به آن توجه کرد ترس مردم ابتدایی از گرگها بوده است. زندگی در مناطق بکر و همنشینی با طبیعت به ویژه زمانی که انسان نخستین دورههای دامپروری را پشت سر میگذاشت و دامهایش برایش حکم زندگی را داشتند، گرگ را به موجودی هراسناک تبدیل کرده است. برای اینکه بدانیم چرا انسان تا این حد از گرگها میترسید بد نیست نگاهی به زندگی گرگها بیندازیم.
گرگها تقریبا در همه مناطق ایران میتوانید گرگ خاکستری را پیدا کنید یکی از اجتماعیترین موجودات شکارچی به شمار میروند. گرگها معمولا در گلههایی که بین ۲ تا ۲۵ قلاده گرگ را شامل میشود، زندگی میکنند و همیشه یک گرگ رهبر وجود دارد که دیگران را هدایت میکند.
این گرگ رهبر که به او گرگ آلفا هم میگویند، وظیفه رهبری گروه، اعلام زمان حرکت و استراحت و آغاز و خاتمه شکار را بر عهده دارد. محققان معتقدند گرگها با کمک حرکات بدن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و با توجه به قدرت شنوایی بالایی که دارند، برای ارتباط با هم و همسایگان خود از زوزههای معروفشان استفاده میکنند؛ زوزههایی که خود گرگها میتوانند صدای آن را از ۴۰ کیلومتری هم تشخیص دهند.
بهاین ترتیب باید گرگها را در رده هوشمندترین شکارچیان طبقهبندی کرد. شکار گروهی و هماهنگ آنها به کابوس تلخی برای انسانهای ساکن در نواحی طبیعی تبدیل شده بود و وهمآلود بودن فضایی تاریک و شبی مهتابی که در آن سایه گرگی از دور دیده میشود که در حال سر دادن زوزه ترسناک خویش است، میتواند منشا بسیاری از افسانهها باشد.
اما فراتر از این موضوع، انسان قدیم بهانههای بهتری برای تکمیل کردن افسانه گرگینههای خود داشته است. به اجزای این افسانه نگاه کنید: انسان در اثر گاز گرفته شدن از سوی گرگی به گرگینه تبدیل میشود و در مدت تغییر، بیماری سختی را پشت سر میگذارد.
گرگینهها ظاهری شبیه به گرگ پیدا میکنند و معمولا هنگام ماه کامل تغییر قیافه میدهند. هر سه این موارد شواهدی در واقعیت دارند!
آنها گرگاند یا انسان؟
شاید باور نکردنیترین بخش در افسانه گرگینهها انسانهایی با ظاهر گرگ هستند. اگرچه به نظر بسیار دور از ذهن میآید، اما نوعی بیماری وجود دارد که باعث چنین تغییری میشود و بهسندرم گرگینه معروف است.
این بیماری که از آن به Hypertrichosis یاد میشود عارضهای است که طی آن، بدن انسان شاهد رشد سریع و بیش از حد طبیعی مو در مواضعی است که به طور عادی فاقد مو هستند.
بعضی موارد این رویش مو فقط به صورت محدود میشود و برخی موارد به همه اعضای بدن توسعه پیدا میکند.
گاه این رویش مو آن قدر زیاد میشود که با خود دفرمه شدن ظاهری صورت را به همراه دارد. علت بروز این نقص رخ دادن یک جهش ژنتیکی نادر است. اما نتیجه آن حتی امروزه هم میتواند ترسناک باشد چه برسد به دورانی که درکی از این موضوع وجود نداشته است.
مورد دیگر، مربوط به وابستگی تبدیل به گرگینهها به ماه کامل است. واقعیت این است که ماه کامل نمیتواند هیچ تاثیری بر انسان داشته باشد. تنها تاثیری که ماه میتواند بر زمین و مردم بگذارد اثر گرانشیای است که این اثر در دوره ماه کامل تفاوت چندانی با دیگر فازهای ماه ندارد. اما از نظر روانی میتواند تاثیر گذار باشد. گونههای متفاوتی از بیماریهای روانی وجود دارند که دوره زمانی خاصی دارند.
برخی از آنها که به Cyclothymia معروفند. طی یک دوره زمانی مشخص، شخص رادچار حملات عصبی میکنند. این چرخه اوج بیماریهای ذهنی که با به اوج رسیدنش فرد رفتارهای نابهنجار از خود بروز میدهد، گاه با دورههای ماهانه همراه است که ممکن است متناسب با دوره چرخش ماه به دور زمین باشد.
به همین دلیل هم هست که در اصطلاح، بعضی بیماران دچار آسیبهای روانی را ماه زده یا Lunatic مینامند. این عوارض ظاهری واقعی در کنار ترس از گرگها بهانه خوبی برای اذهان مردمان بوده که افسانه گرگینهها را زنده نگاه دارند. گرگینههاجایی در قلمروی علم ندارند، اما در فراسوی آن و در قلمروی افسانه و باورهای عامه هنوز به طور قدرتمندی زندهاند. انسانها از نظر ظاهری نمیتوانند به گرگها تبدیل شوند، اما بعضی از شرارتهایی که انسانها مرتکب میشوند گاهی ما را به فکر میاندازد که با نسبت دادن صفت گرگینگی به انسانها در واقع به گرگها توهین کردهایم.
چطور یک انسان تبدیل به گرگینه میشود؟
روش دردناک و نه چندان دوست داشتنی این تبدیل روشی است که عموما درباره آن صحبت میشود و داستانهای امروزی نیز بر آن تاکید میکنند.
اگر در شرایط خاصی گرگی ویژه شما را گاز بگیرد و از آن بدتر اگر یک گرگینه شما را گاز بگیرد، پس از طی دورهای نه چندان راحت و پر از درد در اولین شبی که ماه کامل در آسمان میدرخشد مراحل تغییر شما آغاز میشود؛ بافت اسکلتی شما به هم میریزد، روی صورتتان به سرعت مو رشد میکند، ناخ نهایتان بلند و صورتتان پوزهدار میشود و چشمانتان تغییر میکنند؛ در واقع پس از چند دقیقه به گرگی تمام عیار تبدیل خواهید شد.
البته این تنها روش تبدیل به گرگینه نیست. در برخی از افسانهها قدرت شوم و افسانهای گرگ برخی را وسوسه کرده است که خود را بدل به گرگینه کنند. یکی از راحتترین این روشها این است که لباسهای خود را در آورید و کمربندی از جنس پوست یک گرگ را به کمر ببندید. این موضوع روشی است که در شرق هم به شکل دیگری به آن اشاره شده است.
محمد بن محمود بن احمد توسی در کتاب «عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات» به این داستان اشاره میکند و میگوید، «و اگر از پوست گرگ کمری بسازند، هرکه بر میان بندد، دلیر شود». در برخی از افسانهها این راه حل ساده دشوارتر میشود و شخص باید پوست کامل یک گرگ را به تن کند و خود را زیر آن بپوشاند تا تبدیل به گرگینه شود.
در نواحیای از ایتالیا، فرانسه و آلمان نیز باور بر این است که اگر در شب چهارشنبه یا جمعه مشخصی در سال و در فصل تابستان شخص بیرون از خانه و به گونهای بخوابد که نور ماه کاملا بر صورتش بیفتد تا آخر شب به گرگینه تبدیل خواهد شد.
البته روشهای دیگری نیز وجود دارند؛ عذاب تبدیل شدن به گرگینه به گونهای است که در برخی از روشهای جادوگری آن را به عنوان یک نفرین استفاده میکنند و معتقدند در اثر جادویی نحس میتوان شخصی را تبدیل به گرگینه کرد؛ و در آخر عصر جدید شاهد تحولات عجیبی نیز میباشد.
سندروم گرگینه که باعث میشود تمام صورت و بدن انسان پوشیده از مو شود، تنها در هر یک میلیارد نفر ممکن است برای یکی رخ بدهد، اما خواهران «سانگلی» در هند به طرز حیرت آوری هر سه این سندروم را از پدر خود به ارث برده اند و صورتهایی گرگ نما دارند!
خاستگاه افسانه گرگ انسان نما چه کسی بوده است
خاستگاه افسانه گرگ انسان نما به سال ۱۵۹۱ میلادی در روستاهای اطراف شهرهای آلمانی کلانگن و بدبرگ برمیگردد. در این زمان اروپا زیر سایه تاریک جهالت قرار داشت. شهرها عقب افتاده بودند و مردم در نزدیکی جنگلها زندگی میکردند؛ بنابراین ترس از گرگ همچون یک کابوس همواره با آنان بود. حمله این حیوانات به انسان مکرر دیده می شد.
طوری که مردم میترسیدند از نقطهای به نقطهای مسافرت کنند. آنها هر روز صبح جسد انسان نیم خورده شده را در زمینهای زراعی پیدا میکردند و سعی میکردند این جانوران خون آشام را پیدا کنند و از بین ببرند.
اما یک روز حقیقتی بر ساکنان کلانگن و بدبرگ آشکار شد که همه چیز را دگرگون کرد: بر اساس سندی قدیمی آن روز چند نفر گرفتار یک گرگ وحشی شدند و سگهای شکاری خود را به جنگ او روانه ساختند و خود نیز با نیزههای تیز به او حمله کردند. اما این گرگ به طرز شگفت آوری نه فرار کرد نه به دفاع پرداخت فقط ایستاد و پس از دقایقی تبدیل به یک مرد میان سال شد. آنها این مرد را شناختند.
او پیتر اشتابل از اهالی دهکده خودشان بود.
اشتابل نخستین انسانی بود که نوع بشر با آن روبرو شد. او زیر شکنجه به قتل ۱۶ نفر از جمله دو زن باردار و ۱۳ کودک اعتراف کرد. مراحل سقوط او به مرتبه گرگ نمایی غریبتر بود: در ۱۲ سالگی به جادو گری علاقه داشت و به تمرین در این زمینه دست میزد و به اعتراف خود اشتابل در این سن عهدی با شیطان بست و به کشتار مردم پرداخت. او حتی به پسر خود نیز رحم نکرد و اورا کشت و مغز او را خورد و از انجایی که توحش اشتابل خارج از فهم مردم بود، آنان نیز کم کم افسانه گرگ نماها را ساخته و پذیرفتند.
انسانهایی که شبهای مهتابی تحت تاثیر نور مهتاب در زمان کامل شدن قرص ماه
تغییر شکل میدن و تبدیل به موجودی نیمه انسان و نیمه گرگ میشن، طبق افسانهها این انسانها که اغلب توسط گرک نمای دیگری زخمی و یا گزیده شدند تا زمان مرگشان اسیر این نفرین یا تلسم شی خاستگاه افسانه گرگ انسان نما به سال ۱۵۹۱ میلادی در روستاهای اطراف شهرهای آلمانی کلانگن و بدبرگ برمیگردد. در این زمان اروپا زیر سایه تاریک جهالت قرار داشت.
شهرها عقب افتاده بودند و مردم در نزدیکی جنگلها زندگی میکردند؛ بنابراین ترس از گرگ همچون یک کابوس همواره با آنان بود. حمله این حیوانات به انسان مکرر دیده میشد. طوری که مردم میترسیدند از نقطه ایی به نقطه ایی مسافرت کنند. آنها هر روز صبح جسد انسان نیم خورده شده را در زمینهای زراعی پیدا میکردند و سعی میکردند این جانوران خون آشام را پیدا کنند و از بین ببرند.
اما یک روز حقیقتی بر ساکنان کلانگن و بدبرگ آشکار شد که همه چیز را دگرگون کرد: بر اساس سندی قدیمی آن روز چند نفر گرفتار یک گرگ وحشی شدند و سگهای شکاری خود را به جنگ او روانه ساختند و خود نیز با نیزههای تیز به او حمله کردند. اما این گرگ به طرز شگفت آوری نه فرار کرد نه به دفاع پرداخت فقط ایستاد و پس از دقایقی تبدیل به یک مرد میان سال شد. آنها این مرد را شناختند. او پیتر استابل از اهالی دهکده خودشان بود.
مردم به کسانی که صورت شان پوشیده از مو باشد گرگ میگویند.
انسانهای گرگ نما در جهان انگشت شمارند.
(پدرو جانتالیث)، یکی دیگر از این نمونهها بود که در تناریوا در جزایر قناری اسپانیا به دنیا آمد. از زمانی که به عنوان هدیه به هنری دوم داده شد، مورد آزار و اذیت قرار گرفت و اشخاص زیادی سعی کردند او را شکار کنند وقتی که جانتالیث به پادشاه فرانسه داده شد او را به قفس حیوانات انداخت مدتی بعد.
وقتی فهمیدند که او احساسات کاملا انسانی دارد با او به خوبی برخورد شد و جانتالیث توانست در مدت کوتاهی دو زبان فرانسه و انگلیسی را بیاموزد و به عنوان خدمتکار دربار پادشاه خدمت کند.
(دانشمندان میگویند انسانهای گرگ نما در دوران باستان به تعداد ۵۰ مورد دیده شدند، ولی سالها از این موجود خبری نبود)
افسانههای متعددی وجود دارند که از موضوع پرورش انسان توسط حیوانات وحشی حکایت میکنند. در گذشته با احترام از این موضوع یاد میشد، مثلا اینکه ” رومولوس ” و ” رموس ” بنیانگذاران شهر رم در دوران کودکی از پستان یک ماده گرگ شیر خورده اند. ولی طی سده نوزدهم میلادی که انگار مسابقهای بین دانشمندان و محققین برای بی اعتبار کردن احادیث و تواریخ قدیمی وجود داشته باشد، این قبیل گزارشها را داستانهائی دروغین که برای اطفال سرگرم کننده –، ولی برای افراد بزرگسال بسیار جدی و مهم بود قلمداد میکردند.
در اوایل قرن اخیر دانشمندان در حالیکه این موارد را از نظر علمی مطرود میدانستند,، ولی هر روز گزارش موثق و مدارک معتبر از انسانهای بزرگ شده توسط حیوانات مواجه بودند. سرانجام در سال ۱۹۲۰ میلادی تاریخچه مستند و غیر قابل انکاری از کشف ” انسانهای پرورش یافته توسط گرگ ” واقع در منطقه “میدناپور ” هندوستان در جراید سراسر جهان انتشار یافت و همه – بجز عدهای شکاک و خودسر را متقاعد کرد که عملا امکان پرورش کودکان توسط حیوانات وحشی وجود دارد.
امروزه ما گزارشهای متعددی در دست داریم که حاکی از پرورش بچههای انسان توسط گرگ یا خرسها و در مقیاس کمتر توسط پلنگ، و نوعی گوزن که به ” انتلوپ ” معروف است، وجود دارد. در تمامی موارد کودکان تحت سرپرستی بصورت کما بیش، خصلتها، عادات، قابلیتها و حتا پارهای از خصوصیات جسمانی حیوانات مربوطه را کسب کرده اند.
به زحمت میتوان نمونهای از یک کودک را مثال زد که توسط حیوانات وحشی بزرگ شده باشد و در بازگشت به جامعه انسانی بتوانند کاملا با روشهای بشری خوی بگیرند. تحقیقات نشان میدهد که این دسته از انسانها با محیط حیوانی خویش سازگاری بیشتری دارند و زندگی برایشان در بین حیوانات وحشی لذتبخشتر از جوامع انسانی است، نحوه یادگیری در این نوع از انسانها بمراتب کندتر از سایر افراد معمولی بوده و چندتائی از انها هم که قادر به ادای چند کلمه شده اند، بدون استثناء از انها برای ابراز ترجیحشان از خانه حیوانی خویش نسبت به خانه فعلی بشری استفاده کرده اند.
من اگر بخواهم نام تمام انسانهائی که توسط حیوانات بزرگ شده را بیان کنم چندین مطلب کسل کننده خواهد شد. اما مشهورترین انها کسی است بنام “رامو ” که توسط ماده گرگی بزرگ شده و در اجتماع انها زندگی کرده و جالب اینجاست که این اجتماع او را پذیرفته، او بصورت چهار دست و پا راه میرود و سرعت بسیاری دارد.
برای او دریدن و پاره پاره کردن یک تفریح است، او از قوء بویائی بسیار قوی برخوردار است. او را هنگامیکه اسیر کردن مثل یک گرگ درنده زوزه میکشید و از گوشههای چشمانش اشک میریخت و با پنجه هایش بر میلههای قفس می کشید.
این گوشهای از واقعیت “رامو ” است که در روزنامههای ان زمان بچاپ رسید. در شهر ” لانکای ” هندوستان پسر بچهای که مشهور به رامو پسر گرگ شده بود بدرود حیات گفت: سرگذشت رسمی او از زمانی اغاز میشود که کارگران وی را در یک واگن قطار در یک روز صبح سال ۱۹۵۴ در حالیکه در گوشهای کز کرده بود پیدا کردند او برهنه وکثیف بود و قادر به تکلم و نوشتن هم نبود و این مجموعه خصوصیات شامل حال گرگها هم میشود شاید بهمین خاطر بود که چنین قلمداد شد گرگها او را بزرگ کرده اند و بعد در اقدامی مدبرانه با این فکر که بهتر است در میان همنوعانش رشد کند او را در یک واگن قطار قرار دادند رامو از خوردن غذاهایی که در جلویش میگذاشتند امتناع میکرد و دانشمندان پی بردند که وقتی از او خواسته میشود تا حمام بگیرد به سختی مقاومت میکرد. رامو در برابر معالجاتی که توسط مقامات بیمارستانی برای بازگردان وی به انچه که تمدن خوانده میشود به مقاومت پرداخت و تا زمان مرگش هم این مقاومت ادامه داشت.
باشگاه خبرنگاران