بهمن بیگی کیست و چرا خیابان به نامش زده شد؟


بهمن بیگی کیست و چرا خیابان به نامش زده شد؟

تاریخ قشقایی‌ها در ایران پُر از نقاط غرورانگیز و افتخارآفرین است. آنها در جنگ جهانی اول دلاورانه با پلیس جنوب، بازوی نظامی پرقدرت انگلستان، پنجه در پنجه شدند؛

به گزارش مشرق، روز چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۹۸ در مراسمی باحضور اعضای شورای شهر تهران خیابان شصت و چهارم اسد آبادی بنام محمد بهمن بیگی نامگذاری شد. اما واقعاً محمد بهمن بیگی کیست و چرا در سالیان اخیر به این میزان مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته است؟

قشقایی‌های پرافتخار

تاریخ قشقایی‌ها در ایران پُر از نقاط غرورانگیز و افتخارآفرین است. آنها در جنگ جهانی اول دلاورانه با پلیس جنوب، بازوی نظامی پرقدرت انگلستان، پنجه در پنجه شدند؛

در دوره پهلوی اول با رضاشاه، مقابله کردند؛

در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، رودرروی بریتانیا و آمریکا با رهبران نهضت همراه شدند؛

در دهه ۴۰ نیز در برابر اجرای اصلاحات ارضی با حکومت پهلوی جنگیدند.

ولی در مدت کوتاهی قدرت آنها رو به افول رفت و تأثیرات ملی و فراملی آنها کاهش یافت.

مدرسه عشایری اصل چهار

علت را باید در یک موضوع مهم جستجو کرد. موضوعی بنام آموزش عشایر.

حکومت پهلوی بارها در پِی اجرای طرح آموزش عشایری بود. می‌خواست به این بهانه به ساختار آنها نفوذ کند، به اطلاعات ایلاتی آنها دست پیدا کند و با یکجانشین کردن آنها از مقابله‌ی آنها با طرح‌های استعماری جلوگیری کند. رژیم پهلوی البته نتوانست این کار را اجرایی کند.

ولی آمریکایی‌ها که از حضور جدی قشقایی‌ها در مقابله با خود هراس داشتند و آن را در کودتای سال ۳۲ و اصلاحات ارضی درک کرده بودند در قالب اصل ۴ ترومن شروع به تربیت نیرویی بنام محمد بهمن بیگی کردند تا بتواند آن را اجرایی کنند:

سال ۱۹۴۹ آمریکایی‌ها طرحی به دولت ایران می‌دهند که در آن قید شده: "دولت شاهنشاهی ایران باید سریعاً اقدام به آموزش در عشایر بکند و از تجربیات آموزش سرخ پوستان آمریکا استفاده شود. مجری این طرح نیز باید شخصی باشد که به روانشناسی و انسان شناسی عشایر کاملاً مسلط بوده و چه بسا از خود عشایر باشد."

چهار راه حل هم می‌دهد:

اول اینکه آموزش عشایر باید در سیاه چادری همراه با ییلاق و قشلاق عشایر باشد.

دوم باید بصورت شبانه روزی باشد

سوم اینکه به صورت یک نقطه در ییلاق و یک نقطه در قشلاق عشایر باش

چهارم اگر بتوانند هماهنگ کنند زمان کوچ را در یک جا یا در قشلاق یا ییلاق طولانی‌تر کنند و در یک مرحله تدریس انجام شود

اینها همه را پیش بینی می‌شود و برآورد هزینه هم حتی می‌شود.

وقتی یک محقق اینها را می‌خواند می‌گوید اینها چه چیزی می‌خواهند که میگویند باید از تجربیات سرخ پوستان استفاده شود؟ محقق باید دنبال کند که چارچوب سیستم آموزش در سرخ پوستان چه بوده؟

بنده تحقیقات جامعی در مورد سرخ پوستان انجام داده‌ام. حتی یکی دو سفر تحقیقاتی به ایالات سرخ پوست نشین آریزونا و یوتا داشتم و در این باره چندین کتاب خوانده‌ام.

آمریکایی‌ها حدود ۲۵۰ سال از ۱۶۲۲ تا ۱۸۷۰ میلادی با سرخ پوستان جنگیدند. سرخ پوست‌ها همیشه روبروی غصب سرزمین‌هایشان توسط آمریکایی‌ها می‌ایستادند. برای همین انواع و اقسام اذیت‌ها و شکنجه‌ها را برای سرخ پوستان انجام دادند.

یک مرحله برای پوست سرشان جایزه می‌گذارند؛ هر پوست ۵ دلار؛

یک مرحله موقع بی هوشی سزارین رحم زنانشان را خارج می‌کردند که تولید مثل نکنند.

و حتی پتوهایشان را آغشته به بیماری وبا می‌کنند.

می‌بینند فایده‌ای ندارد.

نهایتاً در سال ۱۸۷۰ می‌گویند هیچ راه حل سخت و خشنی برای مقابله با سرخ پوستها جواب نمی‌دهد و ما باید یک طرح دراز مدت آموزش برای اینها بریزیم که از طریق آموزش جذب جامعه شهری آمریکایی شوند و هویت سرخ پوستی شأن را از بین ببرند.

طرح آموزشی برنامه ریزی شده از سال ۱۸۷۰ میلادی بمدت ۳۰ سال در اردوگاه‌ها شروع می‌شود. سال ۱۹۰۰ می‌بینند نتیجه خوبی نگرفتند. دلیل را که بررسی می‌کنند و نتیجه می‌گیرند چون روش تدریسشان فاشیستی بوده و موقعی که فاشیستی است اینها خیلی تمایل نشان نمی‌دهند و هنوز گرایش به فرهنگ، زبان و سنت خودشان دارند. بهترین راه این هست که یک تلفیقی در محیط آموزش به وجود بیاید ولی پشت سر آن تلفیق زبان انگلیسی را به شدت در جوامع سرخ پوستی تزریق کنید.

می‌گوید شما باید در همین مراکز تدریسشان بعضی اوقات اردوهایی با با لباس بومی خودشان راه بیاندازید. اصلاً از صنایع دستی خودشان استفاده کنید. فقط فشارتان را روی زبان بگذارید. این کار را انجام می‌دهند و تا سال ۱۹۲۴ میلادی موفق می‌شوند یعنی بعد از ۵۴ سال بالاخره موفق می‌شوند.

عشایر قشقایی هم همین حالت را داشتند. اگر تاریخ معاصر را بخوانید متوجه می‌شوید که قشقایی‌ها همیشه روبروی استعمار ایستاده‌اند و هر روش خشنی که درباره ی اینها بکار بردند باز هم نتوانستند آنها را از میدان به در کنند.

همین طرح را هم پیشنهاد می‌دهند که از این تجربیات برای عشایر ایران استفاده شود و شما اگر حرکات آقای بهمن بیگی در آموزش عشایر آن موقع را مرور کنید، می‌بینید گام به گام این عملیات انجام شده. [۱]

بهمن بیگی کیست؟

برای پاسخ دادن به این سوال باید یه دنبال افرادی رفت که او را از نزدیک دیده‌اند و با فعالیت‌های او آشنا بودند.

ملک منصور خان قشقایی یکی از این افراد است. او فرزند اسماعیل خان قشقایی و از افراد مؤثر در مقابله‌ی ایل قشقایی در جنگ جهانی اول با انگلیس هاست که در کتاب خاطراتش می‌گوید:

"اصل چهار آمریکا پایه مدرسه عشایری را بنیاد نهاد. شخصی از قشقایی‌ها به نام محمد بهمن بیگی که در اصل چهار کار می‌کرد به سرپرستی مدرسه طرح عشایری تعیین شد. او در ابتدا محمد بهمن بیگلو بود و بعد به بهمن بیگی تغییر نام داد. او پس از کودتا تعدادی از کلانتران قشقایی را مانند زیاد خان دره شوری و چند نفر دیگر را ترسانده، از ما و اردوی قشقایی جدا کرده به پابوسی شاه برد، بهمن بیگی خیلی مورد اعتماد شاه و آمریکایی‌ها بود. آن قدر پول به اسم مدرسه عشایری در اختیار او گذاشته شد که امروزه به عنوان یکی از ثروتمندترین افراد فارس محسوب می‌شود. املاک، باغ و خانه‌های بزرگ در شیراز دارد. پدر او فردی شجاع و صمیمی بود، در تمام جنگ‌ها نزد پدر من بود. اما او چطور این گونه از آب درآمد خدا می‌داند. پول همه کار می‌کند، وقتی که پدرم به تهران تبعید شد پدر و عموهای محمد هم تبعید شدند. محمد در تهران به مدرسه رفت و در دانشگاه تهران که تازه تأسیس شده بود لیسانس گرفت. وی پس از آن در زمان جنگ وقتی که آلمان‌ها در جنگ پیشروی می‌کردند هوادار آلمان شد، و با مایر جاسوس آلمان که در تهران فعالیت می‌کرد همکاری داشت. همو بود که بدون هماهنگی و اطلاع ناصرخان ماژور شولتز آلمانی را از تهران برداشته به فارس نزد ناصرخان بزد که ناصرخان از کار او خیلی ناراحت شده بود. بعد از شکسته المان به توصیه برادرانم محمد حسین خان و خسروخان، آقای دکتر دفتری و عباسقلی خان نیساری (از مقامات بانکی) او را در بانک ملی استخدام کردند. پس از مدتی او به حزب توده گرایش پیدا کرد و با رسول پرویزی، جعفر ابطحی و سایر چپی‌های فارس به همکاری مشغول شد. بعد که آمریکایی‌ها در ایران لنگر انداختند و اصل چهار ترومن بازارش در ایران گرم شد، کارمند این اداره آمریکایی شد و سپس در زمان ملی شدن نفت و کشمکش‌های آن پادوی شاه و آمریکایی‌ها گردید و کلانتران قشقایی را به قطع حمایت از ملی شدن نفت و پشت کردن به مصدق تشویق می‌کرد. آنقدر آنها را از عاقبت کار ترساند تا اینکه عده‌ای از آنان به تهران رفته و دولت کودتا را به رسمیت شناختند.

او مانند بوجار لنجان بود که باد از هر طرف می‌آید به آن طرف خم می‌شد. این موضوع را در ایل همه می‌دانستند و سردار خان جهانگیری در زمان غائله توده و اشغال آذربایجان به ترکی در مورد محمد بهمن بیگی شعری گفته است که با اعمال او مطابقت دارد. چند بیت آن چنین است:

محمدخان معلوماتونگ نسیجه اولدو / مایر نان ارتباطنگ نیجه الدو

آلمان لره سنده خیر و برکت آرالوار

گاه نوکر الدرنگ بانک ملیه / گاه خانلارونان دیشدنگ گلیه

گاه تخته قاپو گاه خانه بدوش

گاه توده الدونگ، همدست سروش / گاه تفنگ سانان، گاه فشنگ فروش

(محمد خان معلوماتت چه شد / ارتباطت با مایر چه شد

گاه نوکر بانک ملی شدی و گاه /

گاهی تخته قاپو، گاه خانه به دوش / گاه توده‌ای شدی و

همدست [روزنامه] سروش / گاه تفنگ فروش و گاه فشنگ فروش). [۲]"

مخالفت عشایر قشقایی با طرح‌های بهمن بیگی

پروفسور لوییزبک که در دوره‌ی پهلوی به ایران آمده و مدتها در میان ایل قشقایی زندگی کرده در کتاب خاطرات خود درباره ی مخالفت بزرگان ایل و نگرانی عشایر قشقایی نسبت به اجرای طرح‌های بهمن بیگی می‌نویسد:

" بزرگان ایل فی نفسه مخالف تحصیلات نبودند، آنان با راهکارهای استفاده شده و نقش بهمن بیگی مخالف بودند. این افراد و کسانی که علایق و منافع سیاسی قابل دفاعی نداشتند، مصرانه اذعان می‌کردند که ناسیولانیسم افراطی و بی منطق شاه از طریق این نظام آموزشی به جوانان ایل القا می‌شود و جوانان ایل از طریق مدارس در جامعه تحت سلطه فارسی زبانان مسخ و ذوب می‌شوند. آنان می‌ترسیدند که انسجام زبانی، فرهنگی و سیاسی ایل تضعیف شده و آغازی برای پایان ایل قشقایی به عنوان مردمانی متمایز در کشور رقم بخورد. بهمن بیگی دستور می‌داد که دانش‏آموزان به پرچم ایران احترام بگذارند، سرود ملی کشور را بخوانند و در مقابل تصویر شاه خبردار بایستند. چادرهای مدارس همگی نمادهای دولتی را نمایش می‌دادند، پرچم ایران برفراز چادرها در اهتزار بود و تمثال شاه در داخل مدارس چادری آویزان بود. بهمن بیگی بسیار پرحرارت و مشتاقانه در مقابل دانش‏آموزان در نشست‌های عمومی و در آثار مکتوب خود از شاه تمجید می‌کرد.

یکی از تیمسارهای ارتش که شاهد امتحان دانش ‎ ‏آموزان قشقایی بود ضمن تبریک به بهمن بیگی می‌گوید: من از اینکه فرزندان یاغیان و راهزنان به چنین دانش آموزان برجسته ای تبدیل شده‌اند شگفت زده شده‌ام؛ بهمن بیگی در جواب می‌گوید: من چیزی به شما می‌گویم که باز هم بیشتر تعجب کنید؛ من خودم پسر یک یاغی بوده‌ام که مدیرکل شده‌ام.

بسیاری از اولیا که در بلاتکلیفی و دوراهی قرار می‌گرفتند، تمایل داشتند که فرزندانشان دارای تحصیلات شوند و هم نگران سربازی بودند. بسیاری از قشقایی‌ها، برنامه‌های شاه و بهمن بیگی را در نابودی جامعه ایلی همسو و یکسان می‌دیدند و بهمن بیگی را مأمور شاه محسوب می‌کردند.

همچنین یکه تازی و تاخت و تاز دولت در جامعه ایلی از طریق جمع آوری اخبار از طریق مدارس و اطلاعات دریافتی از بهمن بیگی بسیاری از قشقایی‌ها را نگران می‌کرد. سابق بر این، ایلخانی اطلاعات دقیقی درمورد ایل را به دولت ارائه می‌داد. هیچ آماری از ایل گرفته نشده بود و هیچ مأمور دولتی از جمعیت ایل و محل سکونت آنان اطلاعات دقیقی در اختیار نداشت. با شروع به کار مدارس، دولت به صورت رسمی همه دانش‏آموزان را ثبت نام کرد و اطلاعات لازم درمورد خانواده‌های آنان نیز جمع‏آوری شد. مدت کوتاهی بعد از آن، ارائه شناسنامه برای ثبت نام اجباری شد و شناسنامه تنها از طریق ادارات خاص دولتی صادر می‌شد و در آن ادارات، اطلاعات لازم درمورد افراد افراد و خانواده‌ها جمع آوری و ثبت می‌شد. در این دوره، آژانس‌های دولتی و نیروهای نظامی کنترل و نظارت سیاسی لازم را انجام می‌دادند، برنامه اصلاحات اراضی را پیش می‌بردند واستفاده از اراضی و املاک را محدود و محدودتر می‌کردند اطلاعات توسط این مراکز از والدین دانش‏آموزان جمع‏آوری می‌شد و عمدتاً در اختیار ساواک و نظام قرار می‌گرفت. [۳]"

نارضایتی عشایر از اقدامات بهمن بیگی تا روزهای پیروزی انقلاب ادامه پیدا می‌کند و بعد از پیروزی انقلاب جمعی از قشقایی‌ها که از کارهای او خشمگین بودند، به منزل وی در شیراز حمله کردند و وی از آنجا به تهران گریخت [۴]. او در آنجا توانست با کمک عطاالله مهاجرانی از مسئولین برای خود امان نامه بگیرد [۵].

زندگی خانوادگی بهمن بیگی

زندگی شخصی بهمن بیگی هم مثل حضور اجتماعی اش فراز و فرودهای زیادی دارد:

" آقای بهمن بیگی ابتدا به ساکن آن زمانی که هنوز در تهران مشغول بود با دختر خاله‌اش ازدواج می‌کند و در اوایل امور آموزش عشایر ایشان همسرش بود و پابه‌پایش همراهی اش می‌کرد و حتی در یک برهه زمانی ایشان می‌آید و یک کارگاه قالیبافی در کوچه گلخون قصرالدشت شیراز راه می‌اندازد که سرپرستی آن کار را همان خانم همسر اولشان انجام میداده. ایشان سه‌تا دختر گیرش می‌آید. چند تا از این بچه‌های عشایر را هم آورده بودند که منزلی توی خیابان هشت متری نادر داشتند و آن‌جا زندگی می‌کردند.

تا بالاخره کارش اوج می‌گیرد و می‌رسد سال ۱۳۴۳و ۴۴ که بهمن بیگی در اوج پیشرفت بوده.

آن موقع بهمن بیگی می‌آید با خانم سکینه کیانی که ۱۷ ساله و دارای تصدیق ۶ ابتدایی بوده و در همان مدارس عشایری درس می‌خوانده و می‌خواسته وارد دانش‌سرا بشود ازدواج می‌کند و بدون اینکه همسر قبلی اش را طلاق بدهد ازدواج می‌کند.

بعد هم دیگر با خانواده‌ی اول خود هیچ تماسی نداشت. گاهی پولی می‌فرستاده ولی تماسی با این‌ها نداشته. به طوری که دختر کوچکش دیگر از آن زمان پدر را ندید و برای مدت ۵۰ سال سراغ پدر نرفت که حتی در بیماری آخری بهمن بیگی چندین واسطه پیدا شد که برود به دیدار بهمن بیگی ولی نرفت و حتی در تشییع جنازه پدر هم شرکت نکرد."

چرا بهمن بیگی مطرح می‌شود؟

اما چه چیزی باعث شد تا بهمن بیگی تا این حد در سالهای اخیر مطرح شود؟

در این رابطه دلایل بسیاری را می‌توان مطرح کرد ولی موارد زیر از اهمیت بیشتری برخوردار است:

۱) تلاش بهمن بیگی برای تطهیر خود از طریق نوشتن زندگی نامه خودنوشت و طرح مسائل غلط:

ملک منصور خان قشقایی در خاطرات خود می‌گوید:

" بهمن بیگی بعدها از خودش مطالبی ساخته و رمان‌هایی نوشت و در آنها مطالبی را عنوان کرد که اصلاً وجود خارجی ندارد. او با این مقاله نویسی ها می‌خواست خیانتش را به ایل پنهان سازد. در ایل قشقایی همه او را می‌شناسند اما فلان آذربایجانی یا خراسانی که مطالب او را می‌خواند فکر می‌کند او دلش به حال ایلش سوخته و اشک می‌ریزد حال آنکه اشک تمساجی بیش نیست، و تنها برای مطرح کردن خود می‌باشد" [۶]

۲) تلاش‌های مشکوک همسر دوم وی: اندکی پس از درگذشت بهمن بیگی تلاش‌هایی از جانب خانواده وی و عمدتاً همسر دوم او خانم سکینه الماسی شروع شد تا نام بهمن بیگی بعنوان یک اسطوره مطرح شود. این تلاش‌های مشکوک که در زمان مراسم تدفین وی شکل امنیتی هم به خود گرفت، بطور مستمر ادامه پیدا کرد تا نهایتاً در ۱۱ اردیبهشت امسال با نامگذاری خیابانی بنام او تثبیت شد. همچنین تلاش‌های بسیاری از سوی بعضی نمایندگان استان فارس آغاز شده تا این نامگذاری‌ها در خیابان‌های استان فارس هم ادامه پیدا کند. امری که هوشیاری جریانات انقلابی و دستگاه‌های امنیتی را می‌طلبد.

۳) بی توجهی دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی نسبت به این تحرکات:

وجود سندهای بسیار هم در اسناد کشف شده ی لانه جاسوسی و هم در اسناد بدست آمده از ساواک درباره ی همکاری بهمن بیگی با سفارت آمریکا و ساواک نشان دهنده ی وجود ارتباطات گسترده ی وی با دستگاه‌های جاسوسی پیش از انقلاب دارد.

در مراسم تدفین وی هم که با پخش زنده ی آن از سوی شبکه ی ضدانقلاب من و تو همراه بود، این فعالیت‌های امنیتی رنگ و بوی جدی تری به خود می‌گیرد.

امری که باعث پرسش‌های بسیاری از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی می‌شود که چرا نسبت به فعالیت‌های این جریان مشکوک مقابله‌ای صورت نمی‌گیرد و استعلام‌ها برای نامگذاری خیابانی در تهران بنام بهمن بیگی با جواب مثبت آنها روبرو می‌شود.

[۱] معصومی، داریوش، اطلس تاریخ انقلاب در شیراز، تاریخ مصاحبه: ۱۸ آبان ۹۷ (آرشیو دفتر مطالعات جبهه فرهنگی)

[۲] خاطرات ملک منصورخان قشقایی، ص ۴۹۷-۴۹۹

[۳] لوییزبک، قشقایی‌های ایران، ترجمه محمدرضا جهان دیده

[۴] روزنامه جام جم، مصاحبه با محمد بهمن بیگی؛ ۲۹/۳/۸۹

[۵] معصومی، داریوش، اطلس تاریخ انقلاب در شیراز، تاریخ مصاحبه: ۲۱ آبان ۹۷ (آرشیو دفتر مطالعات جبهه فرهنگی)

[۶] خاطرات ملک منصورخان قشقایی، ص ۴۹۹



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

قتل خونین همسر با دستور زن خیانتکار+گفتگو با متهم