عشق به همنوع، بزرگترین مرحله شادی است
گروه اجتماعی - مصطفی ملکیان با بیان اینکه دگرخواهی شامل سه مرحله عدالت،شفقت و عشق است، گفت: روانشناسان میگویند بزرگترین شادی مربوط به نیازهای فیزیولوژیک و یا شادی پس از ارضای غریضه جنسی است، اما این شادی در برابر شادی کسانی که به عشق به همنوع رسیدهاند، هیچ است.
به گزارش ایکنا از اصفهان، مصطفی ملکیان، شب گذشته یکشنبه 5 خرداد در همایش «آیینهداران قدر» که در کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: فیلسوفان و روانشناسان اخلاق اعتقاد دارند که سه نوع دگرخواهی یا دگردوستی میتواند در آدمی وجود داشته باشد؛ دگر خواهی از مقوله عدالت، دگرخواهی از مقوله شفقت و دگرخواهی از مقوله عشق. این دگرخواهیها از عدالت شروع شده و در صورت موفقیت فرد در عدالت، عدالت به شفقت تبدیل شده و در صورت موفقیت، این شفقت تبدیل به عشق خواهد شد.
وی ادامه داد: قدم اول دگرخواهی یعنی اینکه عدالت را در ارتباط با دیگران رعایت کنیم. بدون رعایت عدالت، فرد هرگز به این حوزه وارد نخواهد شد. در عدالت تمام سخن این است که من نه حق کسی را بخورم و نه به کسی اجازه دهم که حقم را بخورند. عدالت به معنای پاسداری از حقوق است. یعنی چون من خودم دارای حق هستم، پس تو را هم دارای حق میدانم و هرگز اجازه تعدی به حقوق را نخواهم داد. عدالت آغاز راه دگرخواهی از راه تشخیص مفهوم صاحب حق بودن است. وقتی من تشخیص دادم که به عنوان یک انسان صاحب حق هستم و تو هم به عنوان یک انسان از حقوقی برخوردار هستی، این استنتاج در ذهن من صورت میگیرد که نه من اجازه تعدی به حقوق دیگران را دارم و نه دیگران اجازه تعدی به حقوق من را دارند.
عدالت و پاسداشت حقوق، لازمه ارتباط سالم
این متفکر و فیلسوف افزود: با این پاسداشت حقوق، به صورت نظری و عملی، مناسبات ما با دیگران عادلانه خواهد بود و این کمترین حد دگرخواهی است. عدالت به این معنا به حقوق متقابل اشاره دارد. به گفته روانشناسان اخلاق، اگر من مدتی عادلانه زندگی کنم و این تحول اخلاقی در من به وجود بیاید، سرانجام نطفه یک اندیشه جدید در من به وجود خواهد آمد که میگوید: درست است من دارای حق هستم، اما این حقی که برای من قائل هستند به سبب قراردادهای اجتماعی است و در واقع بسیاری از چیزهایی که من حق خودم میدانم در واقع حقوق غیر است که به مقتضای قراردادهای اجتماعی، به من نیز داده شده است.پ
حق و حقوق ما وامدار زمینهها و عوامل هستی است
ملکیان خاطرنشان کرد: قراردادهای اجتماعی به من خواهد گفت که اگر در طول شبانه روز هرمقداری که کار کردی به همان مقدار دستمزد میگیری. همه قراردادهای اجتماعی مراقب هستند که هرکسی در برابر کاری که انجام میدهد دستمزد بگیرد. اما کم کم این اندیشه در ذهن من متولد میشود که درست است من براساس قرارداد اجتماعی، به ازای ساعتی کار حقوقی دارم که باید آن را بگیرم، ولی همه این حق، حق من نیست. چون ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه در کار بودهاند تا من بتوانم این مقدار کار کنم و دستمزد بگیرم. بخش بزرگی از کار را من نکردم، در واقع هستی این اوضاع را فراهم کرده که من این کار را انجام دهم. تنها کافی بود که یکی از شرایط هستی کمی متفاوت باشد تا من نتوانم این مقدار کار کنم. مثلا کافی بود امنیت در جامعه نباشد، آن وقت من نمیتوانستم سر کار بروم. پس من وام دار کسانی هستم که امنیت را در جامعه برقرار کردهاند. پ
دستمزد ما، همه حق ما نیست
وی با بیان اینکه این اندیشه آهسته آهسته درون شما رشد کرده و متوجه میشوید که همه دستمزد شما حق شما نیست، گفت: تولد این اندیشه در درون آدمی باعث میشود عدالت وجود او به شفقت تبدیل شود، به این معنا که در بحث عدالت میگفتم سر سوزنی حق تو را نمیخورم و به تو هم اجازه نمیدهم حق مرا بخوری. ولی حالا به تو خواهم گفت سر سوزنی از حق تو نمیخورم، اما بخشی از حق خودم را به تو میبخشم، چون همه این حق من نیست، با اینکه عرف و قراردادهای اجتماعی آن را حق من دانسته است. من بخشی از حق خودم را به هستی بدهکارم. در این صورت من انسانی شفیق خواهم شد. من با علم و اراده و گزینش آزادانه خودم بخشی از حق خودم را به هستی میدهم که در این صورت، بخشی از این حق به جیب همنوعان من و یا حتی حیوانات خواهد رفت.
شفقت و نیکخواهی؛ زمینه «خوبی» و «خوشی» برای دیگران فراهم کردن
این نویسنده معاصر خاطر نشان کرد: شفقت تعبیری قدیمی است و امروزه به جای آن تعبیر نیکخواهی به کار میرود. نیکخواهی به زبان ساده به معنای کمک کردن به دیگری است. یعنی آنچه را که خودم میتوانستم استفاده کنم به دیگران میبخشم. این کمک کردن به دیگری دو مرحله دارد و ما باید دقت کنیم که این دو مرحله به موازات هم پیش برود. گاهی من باید به تو کمک کنم تا «خوبی» زندگی تو بیشتر شود و گاهی باید به تو کمک کنم که «خوشی» زندگی تو بیشتر شود. ذر واقع این خوبی و خوشی دو نوع کمکی است که میتوانم به همنوع خودم بکنم.
اخلاقی شدن؛ لازمه بهتر زیستن
ملکیان تاکید کرد: وقتی من سعی کنم به خوبی زندگی خودم بیافزایم، یعنی کاری میکنم که تو خودت اخلاقیتر شوی. این ناشی از اندیشه فلسفی است که بزرگ ترین کاری که میتوانم بکنم این است که تو را اخلاقیتر کنم. چون اخلاقیتر شدن تو بزرگترین سود برای تو است. این اخلاقیتر کردن فقط از طریق تعلیم و تربیت و نیروهای باوراننده صورت میگیرد، یعنی من با استفاده از استعداد و اغنا و ایجاد باورهای جدید باید شما را به این باور برسانم که اگر اخلاقی بشوی، بهترین وضعیت را خواهی داشت. هیچ کس را نمیتوان با این دید که اگر اخلاقی شوی امتیازی در جامعه مییابی، اخلاقی کرد. یعنی اخلاقی کردن به وسیله نیروهای وادارنده یا پاداش و کیفر محکوم به شکست است. اخلاقی کردن تنها با استفاده از نیروی استعداد یا به تعبیر علما با استفاده از دلالت به خیر صورت میگیرد.
ملکیان در ادامه گفت: بخش دیگری از شفقت این است که علاوه بر کمک به خوبی زندگی هم نوع خودم، به خوشی زندگیاش هم کمک کنم. یعنی کاری کنم که او با درد و رنج کمتر و لذت بیشتر زندگی کند. اینجا یک کار روانشناسی صورت گرفته و کمک میکند انسان دستخوش استرس و ناامیدی و افسردگی نباشد. برای فراهم کردن این خوشی با مادیات سر و کار داریم، برای کم شدن درد و رنج در درجه اول ضروریات زندگی که نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژِک آدمی مانند خوراک، پوشاک، مسکن، تفریح مناسب و روابط جنسی خوب است باید فراهم باشد.
عشق مرحله فراتر شفقت و نیکخواهی است
وی اضافه کرد: وقتی من به خوراک و پوشاک و مسکن کسی کمک میکنم، در قسمت خوشیِ شفقت کار میکنم. ضروریات زندگی پایینترین حد خوشی هستند، بعد از ضروریات، خوشیهای بالاتری مانند احساس عزت نفس و احترام در جامعه نیز وجود دارد. کم کم انسان باید بتواند در گروههای اجتماعی عضویت پیدا کند، مثلا دوستان خوبی پیدا کند. وقتی کسی این مرحله را به خوبی پشت سر گذاشت از لحاظ روانی برای عشق آماده میشود. از این عشق، گاهی به محبت و گاهی به انسانی دوستی تعبیر میشود.
محبت به دیگران، گذرگاه عبور از شفقت به عشق
این متفکربا طرح این سوال که چگونه از انسان شفیق به انسان عاشق تبدیل شویم؟ بیان کرد: اولین نکته این است که وقتی شفقت میورزیم، آن شفقت ورزیدن ما را عاشق میکند. این نکته را اولین بار یکی از فیلسوفان و روانشناس اخلاق قرن نوزدهم انگلیسی در کتاب «روشهای اخلاق» نوشت: ما گمان میکنیم با کمک به کسی، آن شخص به ما علاقهمند میشود. این موضوع درست است، اما نکته این است که خود دهنده محبت هم به محبتِ گیرنده دچار میشود. وقتی من به فقیری کمک میکنم، پس از مدتی هم محبت من در دل فقیر جای میگیرد و هم محبت آن فقیر در دل من.
تخیل؛ قدرت بالفعل عاشق همنوعان شدن
ملکیان خطاب به حاضران گفت: نکته دیگر این است که اگر شما با استفاده از نیروی تخیلتان بتوانید خودتان را به جای گیرنده کمک تصور کنید، کم کم عاشق آن میشوید. متاسفانه تقویت نیروی تخیل در نهاد تعلیم تربیت ما بهای چندانی ندارد. فایده نیروی تخیل این است که کمک میکند من در عین ثروتمند بودن به زندگی فقرا نیز وارد شوم، یا در عین مرد بودن، زن بودن را هم حس کنم. تخیل کمک میکند که من ویژگیهای بالفعل خودم را اندکی رها کرده و ویژگیهایی که ندارم را پیدا کنم و از حال دیگران باخبر شوم. این مسئله من را آهسته آهسته عاشق همنوعانم میکند، چرا که از حال آنها باخبر میشوم.
وی افزود: جراحی که بسیار شریف و درستکار و ساده است را در نظر بگیرید، این فرد هر بیماری را به بهترین صورتی که توان دارد، جراحی میکند. اما با این حال اگر بیمار فرزند خودش باشد در دلش حال دیگری دارد. بیمار چه فرزند خودش باشد چه شخصی دیگر، آن جراح تمام تلاش خودش را انجام میدهد، اما برای فرزند خودش هیجانی خاص در دلش حس میکند. ما نیز باید تبدیل به انسانهایی شویم که علاوه بر شفقت، یک هیجان درونی نیز برای دیگران داشته باشیم که این هیجان فقط با قوه تخیل به دست میآید.
ملکیان تصریح کرد: متاسفانه تمام رژیمهای جبار، جلوی قدرت تخیل را میگیرند که انسان متوجه نشود دیگران چه میکشند. بزرگترین خدمت ادبیات در اخلاقی زیستن این است که قدرت تخیل را در فرد افزایش میدهد، آن وقت شخص با اینکه فردی یتیمی نیست، میفهمد یتیم بودن یعنی چه، میفهمد زن بیوه بودن یعنی چه؟ و ... . شفقت، آهسته آهسته در انسان به عشق تبدیل میشود. ما نمیتوانیم ببینیم فردی در چه وضعیت نامطلوبی به سر میبرد و شعله عشق در دل ما نسبت به او پدید نیاید.
این متفکر و فیلسوف معاصر گفت: انسان باید بداند کسانی که مستمند هستند، خودشان در این وضعیت تقصیری نداشتهاند، البته کسانی در تاریخ بودهاند که بر اثر تنبلی خودشان و یا بر اثر استفاده نکردن از استعدادهای درونی و امکانات بیرونی به فقر و بیماری و عقب افتادگی رسیدهاند، اما با این تفکر دیگر شفقت نسبت به مستمندان به وجود نمیآید. اکثر مستمندان جامعه به خاطر مناسبات نامناسب اجتماعی به این وضعیت دچار شدهاند. اگر من بدانم که آنها در وضعیت خود مقصر نبودهاند، عشق در درونم به وجود خواهد آمد. در مسائل قضایی گفته میشود اگر قاضی چنان قضاوت کند که یک گناهکار به زندان نیفتند، بهتر از این است که طوری قضاوت کند که بیگناهی به زندان بیافتند. البته قاضی باید کاری کند که گناهکاران کیفر ببینند.
آخرین مرحله دگردوستی، عشق است
وی ادامه داد: اگر نسبت به مستمندان این تفکر را داشته باشیم که در وضعیت خود تقصیری نداشتهاند، بهتر از این است که فکر کنیم همه با تقصیر به این وضع دچار شدهاند، چراکه در این صورت حق مستمندان بیتقصیر ضایع میشود. اگر بفهمیم زندگی چقدر تنگنا برای افراد ایجاد میکند تا به یک مستمندی مادی یا معنوی برسند، کم کم نسبت به آنها شفقت پیدا میکنیم، چرا که میفهمیم اگر ما هم از این دالانها گذشته بودیم به همین وضعیت دچار میشدیم. در واقع هرچه نیروی جامعه را قویتر بدانیم عشق بیشتری نسبت به مستمندان داریم. آخرین مرحله دگردوستی، عشق است.
اخلاقی بودن با اجبار حاصل نمیشود
ملکیان خاطرنشان کرد: اخلاقی بودن بر خلاف حقوقی بودن و مطابق قوانین بودن، اجباری نیست، انسان باید کاملا آزاد باشد تا اخلاقی رفتار کند، در این صورت اخلاقی بودن ارزشمند است. حال اگر کسی نخواهد اخلاقی رفتار کند، باید بداند همه روانشناسان اجماع کردهاند که اگر میخواهید عمیقترین شادی را در زندگی تجربه کنید باید این سه مرحله دگر خواهی را تجربه کنید، یعنی از عدالت به شفقت و از شفقت به عشق برسید. روانشناسان میگویند بزرگترین شادی مربوط به نیازهای فیزیولوژیک و یا شادی پس از ارضای غریضه جنسی است، اما این شادی در برابر شادی کسانی که به عشق به همنوع رسیدهاند، هیچ است.
انتهای پیام