آنچه نسل امروز از شهید چمران نمیداند/ داستان مخالفت با تصمیم بازرگان برای فروش فانتومها/ سرنوشت فرزندان مصطفی در آمریکا
گروه سیاسی ــ برادر شهید مصطفی چمران و رئیس سابق شورای شهر تهران بیان کرد: او شخصیتی بود که واقعا منطقی فکر میکرد و به دنبال یک فرد نبود که از وی پیروی و هرچه وی میگوید قبول کند. وی به دکتر شریعتی عشق میورزید اما منطقی بود و اگر در جایی انتقادی از ایشان داشت به صورت خصوصی آنها را مطرح میکرد.
شهید مصطفی چمران، متولد ۱۳۱۰ در تهران، فیزیکدان، سیاستمدار، وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در دولت موقت، از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل در لبنان، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم در جریان جنگ تحمیلی بود که در تاریخ 31 خرداد 1360 در دهلاویه به شهادت رسیدند. زندگی وی دارای ماجراهای بسیاری بوده و ماجرای زندگی شخصی و فعالیتهای سیاسی و نظامی وی مورد توجه بسیاری از مردم قرار گرفته است.
مهدی چمران، رئیس سابق شورای شهر تهران، به مناسبت سالگرد شهادت ایشان، در گفتوگو با ایکنا، به بیان نکاتی درباره برادر بزرگتر خود شهید مصطفی چمران و سیره عملی ایشان پرداخت که متن این مصاحبه در ادامه میآید:
یکی از دغدغههای بسیاری از مردم و به ویژه جوانان درباره سیر مطالعاتی که سیره شهید چمران را انعکاس میدهد این است که ما بتوانیم موارد عملیاتی و سیره ایشان را برای تمام افرد در سنین مختلف تبیین کنیم. آیا شخصیت و سیره زندگی شهید چمران این قابلیت را دارد که برای افراد متولد دهههای مختلف حتی دهه هفتاد و هشتاد که مشتاق به سیره و زندگی ایشان هستند عملیاتی شود؟
شهید چمران دارای شخصیتی یکبُعدی نبود که در یک زمان و مکان خاص الگو قرار گیرد یا مورد توجه واقع شود. یکی از افتخارات خود شهید چمران این بود که عشقی بسیار نامتناهی نسبت به حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) داشت. وی همیشه میگوید مثل علی مبارزه کنیم و مثل حسین به شهادت برسیم. وی خودش را خاک پای حضرت علی(ع) میداند و حتی میگوید قبل از انقلاب و زمانیکه حضرت امام خمینی(ره) در نجف بودند و وی به نجف و به زیارت میرود، یک روز تمام در صحن گریه میکند و میخواهد برای زیارت جلو برود اما نمیتواند چراکه معتقد بود حرارت حضرت علی آنقدر زیاد بود که من را میسوزاند لذا آن روز نتوانستم زیارت کنم و روز بعد به زیارت رفتم. این سخنان را به این دلیل گفتم که حضرت امیرالمؤمنین(ع) جامع اضداد بود و عشاق مکتب او هم چنین خاصیتی دارند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مقابل پهلوانان عرب چنان میجنگد که از آن مطلع هستید اما همین شخص با کودکان یتیم هم بازی میکند و از سوی دیگر در مسند قضاوت هم قضاوتهای محیرالعقول دارد. همین علی(ع) را در شبهای کوفه و در نخلستانها و عبادتهای وی میبینیم بنابراین جامع اضداد بودن یکی از صفات برجستهای است که در بزرگان خود به ویژه حضرت علی میتوانیم ببینیم. معتقدم دکتر چمران از شاگردان مکتب علی(ع) بود و خودش هم همین را میگفت.
شاید الان نتوانیم حضرت علی(ع) را به خوبی بشناسیم اما حداقل میتوانیم شاگردان و پیروان خاص او را بشناسیم تا به وجود حضرت علی پی ببریم. چندبُعدی بودن شخصیت شهید چمران باعث میشود که اقشار در سنین و تخصصهای مختف بتوانند خود را در شهید چمران بیابند. او از معدود دانشمندان زمین در زمینه فیزیک پلاسما بوده که در آن زمان به تعداد انگشتهای دست نمیرسیدند و تحولاتی را به وجود آورد که این تحولات شگرف هستند. این موضوعی است که کمتر درباره آن بحث تخصصی شده است و همین یک بُعد علمی او کافی بود تا او را در عداد یکی از مشاهیر بزرگ کشورمان قرار دهد.
کسی که دنبال علم و دانش است میتواند این علم را در او بیابد. اگر هم جوانی به دنبال هیجان، قهرمانی، شجاعت، شهادت و فرماندهی و نظایر آن است، شهید چمران برای وی هم میتواند الگو باشد چراکه او در عین اینکه یک دانشمند بود اما در همان حال یک رزمنده و فرمانده شجاع شهادتطلب و نمونه هم بود. درجهداران تیپ نوهد که الان تبدیل به لشکر شده است همگی دورههای سخت و طولانی را در کشورهای مختلف دیده و واقعاً آدمهای عجیبی بودند چون من چشمههای زیادی از کارهای آنها را دیده بودم. اینها میگفتند هر فرمان نظامی که چمران بدهد را بدون پس و پیش اجرا میکنیم چراکه میدانیم اگر اینکار را نکنیم خودش بهتر و زودتر از ما اینکار را انجام میدهد لذا تردیدی در انجام آن کار به دل راه نمیدهیم.
او در سن 47 سالگی بود اما جوانان در سنین مختلف و خود بنده که حدود هشت سال از وی کوچکتر بودم هیچگاه به پای رزمآوری وی نمیرسیدیم چراکه در صحنههای مختلف از بقیه جلوتر بود. وی اصلا از مرگ نمیهراسید و نقشههای درست تنظیم میکرد. وی بود که اولین تانکهای اسرائیلی را در تپههای تل مسعود در لبنان شکار کرد و اسنادی هم هست که مرحوم حاج احمدآقا با این تانکهای سوخته اسرائیلی در کنار شهید چمران عکس یادگاری گرفته است. به ایران هم که آمد حماسههای زیادی در پاوه و سوسنگرد آفرید که وقتی نقل میکنیم انگار داستان میگوئیم اما واقعیتهایی بودند که هم ارتش و هم سپاه و هم سایر همرزمان وی آن را مشاهده کردهاند.
وی از سوی دیگر یک عارف وارستهای بود که واقعاً عرفان عملی را هم تجربه کرده بود و هم نشان میداد، نه اینکه صرفاً ذکر و یاحق و یاهو بگوید و عزلت بگزیند بلکه وی همانند حضرت علی(ع) بود که مردم را ارشاد میکرد و لذا در اخلاق، روش و منش خود عرفان عملی را نشان میداد. وی همه چیز را برای خود و هیچ چیز را برای خود نمیخواست و این را نه تنها به شکل زبانی بلکه عملاً نشان میداد. من همیشه میگویم که وقتی از دنیا رفت، یک تفنگ کلاشینکف که با خون دهلاویه آغشته بود و همچنین یک دست لباس تکه تکه از وی ماند که در جیب آن هم نوشتههای زیبایی بود. همچنین یک دست کت و شلوار و چیزهای ساده دیگری و حدود 35 هزار تومان پول نقد در حساب بانکی از وی باقی ماند. چون از مهرماه که به جبهه رفته بود دیگر به فکر حساب بانکی و گرفتن حقوق خود نبود. این پول در حساب شعبه پاستور بانک ملی وی هنوز هم باقی مانده است و من گفتم حیف است آن را بگیریم تا حداقل نمایندگان مجلس بدانند که چنین نمایندهای با چنین شیوهای از زندگی هم وجود داشته است و چنین سطحی از عرفان را در زندگی خود نشان داده است. البته نزدیک به 10 هزار جلد کتاب نیز از وی باقی ماند چراکه وی زیاد کتاب دوست داشت.
این مرد یک سیاستمدار هم بود. یاسر عرفات و حافظ اسد و بزرگان و رهبران فلسطینی و لبنانی با وی مشورت میکردند و واقعا به تحلیلها و نگرش سیاسی وی اعتقاد داشتند و در بسیاری از موارد، مسائلی را برای آنها باز میکرد که برایشان ناشناخته بود. شهید چمران در ابتدای انقلاب و قبل از فروپاشی شوروی یک سخنرانی دارد که به زبانهای مختلف هم ترجمه و چاپ شد که میگوید همه این کشورهای کمونیستی به دامان اسلام بازمیگردند و ترس کمونیسم از اسلام هم به همین دلیل است. حتی قبل از جنگ ایران و عراق مرتباً میگفت که صدام میخواهد به ما حمله کند اما برخی باور نمیکردند و به همین دلیل قصد داشت لشکرهای 10 هزار نفری درست کند که وقتی اولین آنها را درست کرد جنگ شروع شد و همانها را به خوزستان برد و ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داد.
وی کاملاً دیدگاه درست سیاسی داشت و تحلیلهای وی هم عملیاتی شد و میتوان گفت از یک قدرت فکری درونی و ذاتی نیز برخوردار بود. علاوه بر این یک مدیر هم بود. عموماً یک دانشمند، کمتر مدیری قوی و توانمند است. وی در هر جایی چه در ایران و چه در آمریکا و لبنان و حتی در مصر با تشکیل سازمانها و مدیریتهایی که داشت مدیریت قوی خود را نشان داد. وی پایهگذار گروههای مقاومت در خاورمیانه در سال 1349 در لبنان بود که البته انقلاب اسلامی آن را بسیار تشدید و تقویت کرد اما میتوان گفت این گروهها شاگرد یا شاگردِ شاگردان او هستند. حتی جناب سیدحسن نصرالله در سن 18 سالگی از وی برای روستای خودش در جنوب لبنان حُکم دارد. در جنگ تحمیلی و وزارت دفاع هم مدیریت قوی وی را مشاهده کردیم.
علاوه بر اینها شهید چمران یک هنرمند هم هست. کمتر مشاهده می کنیم که شخصی که اهل صلابت باشد، ذوق هنری هم داشته باشد. وی نقاش هم بود. البته فقط یک منظره را نمیکشید بلکه دریا، موج و طوفان را با هم میکشید و زیر آن هم مینوشت «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛ آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مىبرد». یا اگر تصویر یک اسب را میکشید زیر آن مینوشت «خروش شهید». وی عکاسخانه هم داشت و کار عکاسی و مونتاژ و انواع و اقسام کارهای هنری میکرد. شهید چمران خطاط و استاد در این زمینه بود و حتی کمی شعر میگفت که شعرهای زیبایی است. نویسندهای توانا و گویندهای بسیار مسلط نیز بود. لذا این بُعد هنری و طبع لطیف را هم داشت. در مسائلی همانند ورزش، تمام فنونی که با عنوان هنرهای رزمی شناخته میشود را وارد بود و وقتی به ما میرسید و میخواست فنون را آموزش بدهد بلافاصله با چند حرکت ما را نقش بر زمین میکرد لذا در این زمینه هم بسیار مسلط بود.
حال اگر جوانی، علم و شجاعت را دوست دارد و وقتی پختهتر میشود، عرفان، مدیریت و سیاست را دوست دارد این خصوصیات را در شهید چمران میبیند؛ وی یک الگو و اسوه نمونه و زیبا برای همه اقشار در همه دورانها است.
چگونه شهید چمران که عاطفه بسیار زیادی نسبت به فرزندان خود دارد همین عاطفه را نسبت به فرزندان یتیم لبنان و شیعیان آنجا هم داشت، چه استدلالی پیش خود کردند که نهایتاً باید خانواده را رها کرده و به لبنان بروند؟
ابتدا باید عرض کنم که شهید چمران علاقه زیادی به همسر و فرزندان خود داشت و به آنها عشق میورزید. ما باید شرایط آن موقع را درک کنیم. جنگ داخلی لبنان در سال 1975 شروع شد و فضای این جنگ هم غبارآلود بود. یک عده میگفتند ما با اسرائیل میجنگیم و ارتش لبنان هم مضمحل شده بود. یک گروه چپگرا و گروهی هم فالانژ و راستگرا بودند. هیچ امنیتی در هیچ جالی لبنان نبود چراکه نه ارتش و نه پلیس وجود نداشت. از سوی دیگر تعدادی از فلسطینیان هم در آنجا وجود داشتند که با فالانژها و مثلا با اسرائیلیها در جنگ بودند. اگر میگویم «مثلا» به این دلیل است که جنگ درستی با اسرائیلیها نداشتند.
از سوی دیگر سوریها به حمایت از مسلمین بر ضد فالانژها آمده بودند. در برههای دیگر سوریها با فلسطینیان چپگرا و کمونیست همانند جبههالتحریر و نظایر آن درگیر شدند. بدترین جا در جنوب لبنان و در شهر صور بود. در آنجا دکتر چمران مدیریت یک مدرسه مختص کودکان یتیم را بر عهده داشت اما جنگ که شروع شد وی باید در همه صحنهها حضور پیدا میکرد چراکه فرماندهی بسیاری از نیروهای جنوب لبنان را بر عهده داشت. همچنین باید با گروههای مختلفی هماهنگ میشد و به ویژه باید با امام موسی صدر هماهنگی میکرد که بتواند لبنان را آرام کند اما آنقدر توطئه سنگین بود که این جنگ خونین سالها به طول انجامید.
در این شرایط، امنیتی وجود نداشت و هر کس ممکن بود به هر جایی حمله کند و دکتر چمران هم در آن ایام اسلحه بر دوش داشت و مبارزه میکرد. حال حساب کنید که در این شرایط که یک زن آمریکایی که زبان هم بلد نیست و کودکان وی از مدرسه باز ماندهاند. زندگی در آن شرایط سخت برای آنها غیرممکن میشود و دکتر چمران هم این موضوع را درک کرده است لذا موافقت میکند که آنها به آمریکا بروند. البته استدلال همسر وی این است که مهر و محبت همسر و فرزندان در نهایت وی را دوباره از آمریکا باز میگرداند و حتی خود شهید چمران، آنها را تا فرودگاه میرساند و البته به آنها میگوید بعد از رفتن شما، با همه این عشق و محبت دیگر ارتباط ما قطع میشود چراکه من مجبور هستم که در کنار این کودکان یتیم باقی بمانم و در این معرکه نبرد حضور داشته باشم.
دکتر چمران به شدت به فرزندان خود علاقه داشته است. وقتی فرزند وی یعنی جمال در چهار سالگی در کالیفرنیا در استخر غرق میشود، دکتر چمران در نوشتههای خودش مینویسد که من کفشهای کوچک تو را در کنار تخت خود گذاشتم و هر شب به آنها نگاه میکنم و حتی به انگلیسی، عربی و فارسی برای وی شعرهای سوزناک میگوید. به یاد دارم وقتی اولین فرزند وی به دنیا آمده بود هر وقت نامه برای ما میفرستاد حدود بیست تا سی عکس از وی را هم برای ما ارسال میکرد که هنوز آنها را داریم. وی آنقدر به خانواده علاقه داشت که از تمام زندگی آنها عکس و فیلم میگرفت.
بنده قصد مقایسه ندارم اما این علاقه شباهت بسیاری به عشق و علاقه امام حسین(ع) به علی اصغر دارد. شهید چمران چنین علاقهای داشت اما به خاطر عشق به خدا و مسئولیت خطیری که بر عهده داشت و همه کودکان لبنانی را همانند فرزندان خود میدانست بنابراین اقدام به چنین فداکاری کرد. البته این بسیار مهم است که با چنین عشق و محبتی نسبت به خانواده خود اقدام به گذشتن از آنها میکند تا به عشق بالاتر خود برسد.
آیا الان ارتباطی با فرزندان شهید چمران دارید و مطلع هستید مشغول چه کاری هستند؟
نه متأسفانه. البته چند جا دیدم که عکس فرزندان وی را در فضای مجازی و اینترنت گذاشته بودند و حتی پیامهایی زیر آنها گذاشتیم اما موفق به تماس با آنها نشدیم. بنده آنها را ندیدهایم بلکه پدر و مادرم آنها را دیدهاند چراکه به لبنان میرفتند و هر وقت در مورد آنها صحبت میکردند اشک آنها سرازیر میشد و میگفتند که عاطفه بسیار زیادی دارند و بسیار هم زیبا هستند اما من نمیتوانستم بروم و در این اواخر هم که رفتم هیچگاه نگفتم برادر دکتر چمران هستم چراکه مأموران ساواک گزارش میدادند. فقط درایام نزدیک به پیروزی انقلاب که رفتم لبنان و از آنجا به پاریس نزد امام رفتم، ایشان در لبنان بنده را به عنوان برادر خود معرفی کرد و بنده هم با یک پیام از دکتر چمران به نزد امام(ره) رفتم.
خود شهید چمران هم قصد نداشت با آنها ارتباط داشته باشد چراکه ممکن بود وابستگی به آنها باعث فراموشی آرمانهای وی برای مبارزه شود. وی معتقد بود زندگی آنها به گونهای دیگر و زندگی بنده به گونهای دیگر است. وقتی به ایران آمد حتی یکی از فرزندانش نوار ضبط کرده و برای وی فرستاده بود اما وی پاسخی نداد و به ما هم گفت که ارتباطی با آنها نداشته باشیم. البته بنده در ایامی در سال هدایایی برای آنها میفرستادم. آنها هم بعد از فوت پدربزرگ و مادربزرگشان که بزرگترین کتابفروشی را در برکلی داشتند زندگیشان به هم ریخت و در نقاط مختلف آمریکا متفرق شدند و ارتباط بنده هم با آنها قطع شد.
آیا دکتر چمران پدر خوبی برای فرزندان خود بود؟
بله پدر خوبی بود اما پدر خوب بودن صرفاً به این معنا نیست که آنها را ناز کند بلکه بدین معنی است که آنها را خوب بزرگ و تربیت کند. وی فرزندان خود را به لبنان و میان کودکان آنها برد و همانند آنها غذا میخوردند و زندگی میکردند و لذا آنها را درست تربیت میکرد و عشق و علاقه شدیدی نسبت به آنها داشت اما کودکان وی به دلیل داشتن تفکراتی که شهید چمران داشت، از داشتن پدر در کودکی محروم بودند.
شاید به خاطر همین چند وجهی بودن وی است که اگر یک جوان یا نوجوان بخواهد آشنایی با شخصیت وی را آغاز کند با دو شخصیت کاملا متفاوت آشنا میشود. برای هر گوهر اصیلی هم سعی میشود نمونههای بدلی ایجاد شود لذا امروزه مشاهده میکنیم که جریاناتی به دنبال مصادره وی هستند و از ایشان شخصیتی کاملا غیرحقیقی میسازند و توجهی به اندیشههای شریعتی، بازرگان و طالقانی در وی ندارند. لذا امروزه سره از ناسره به خوبی مشخص نیست بنابراین بنیاد شهیدچمران چه برنامهای برای معرفی چهره حقیقی وی به جامعه دارد؟
تلاش ما همین بوده که فارغ از این تفکرات سیاسی، شهید دکتر چمران را به شکل واقعی معرفی کنیم. وی ذوب حضرت امام(ره) بود و وقتی از لبنان به تهران به خدمت امام آمد و امام به ایشان گفت برنامه شما چیست، ایشان گفتند میخواهم به لبنان بروم اما امام گفتند به لبنان نروید چراکه اگر ایران درست شود لبنان هم درست میشود. شهید چمران دائما این جمله را تکرار میکرد و دیگر هم لبنان نرفت.
او شخصیتی بود که واقعا منطقی فکر میکرد و به دنبال یک فرد نبود که از وی پیروی و هرچه وی میگوید قبول کند. وی به دکتر شریعتی عشق میورزید اما منطقی بود و اگر در جایی انتقادی داشت به صورت خصوصی آنها را مطرح میکرد اما واقعاً به وی عشق میورزید. هیچ شکی نیست که نسبت به آیتالله طالقانی هم بسیار علاقه داشت. از چهارده سالگی در کلاسهای تفسیر آیتالله طالقانی حضور پیدا میکرد و من را هم با خود میبرد و آیتالله طالقانی هم به دکتر چمران علاقه زیادی داشت.
مهندس بازرگان استاد وی بود و بسیار محترمانه نسبت به وی رفتار میکرد اما وقتی تصمیم گرفت فانتومها را بفروشد به شدت با آن مخالفت کرد و این نشان دهنده منطق شهید چمران بود که احساسی عمل نمیکرد. دکتر چمران حتی عصبانی شد و گفت اگر اینها را نمیخواهید، به من بدهید تا به لبنان ببرم و با اسرائیل بجنگم. بنابراین باید حتماً خودمان را قوی کنیم. وی دنبال منطق بود و با همه افراد انقلابی ارتباط داشت. وی حتی با ضد انقلاب بحث میکرد اما هدفش این بود که ثابت کند آنها برحق نیستند و موقعی هم که لازم میشد با آنها میجنگید.
به نظر شما چرا شهید چمران اینقدر مظلوم و غریب و مورد هجمه بود؟
طبیعی است که کسی که حق را می گوید و سازشکاری با غیر حق ندارد قطعاً به وی حمله و هجمه میشود. وقتی در لبنان بود بسیار غریب بود. در آنجا به شیعیان حمله میشد و در برخی موارد جهانیان هم در جریان قرار نمیگرفتند. در لبنان عدهای طرفدار ایران بودند که به وی میگفتند تو کمونیست هستی و کمونیستها هم می گفتند وی متحجر اسلامی است و حتی یکبار امام موسی صدر به وی میگوید بالاخره متوجه نشدیم که تو مسلمان یا آمریکایی هستی؟
لذا وی واقعاً در مظلومیت و غربت بسیار سختی به سر میبرد اما خوشبختانه سرافرازانه بیرون آمد. در ایران هم تا قبل از حادثه پاوه، کسی با وی کاری نداشت اما بعد از آن حماسه که فضای عجیبی با عنوان قهرمان در حمایت از وی پدید آمد، وی از این ماجرا ناراحت بود و لذا به صورت پنهانی به تهران آمد و به همین دلیل استقبال خوبی از وی نشد اما به عنوان یک قهرمان شناخته شده بود لذا چپها و کمونیستها شروع به تخریب وی کردند. البته ترور شخصیتها کار دشمنان ما بود چراکه اقدامات بزرگی انجام داد و برای مثال مانع سقوط اهواز شد اما وی میگفت در مقابل همه این تهمتها سکوت میکنم و حتی در یکی از نقاشیهایش قلبش را کشیده که منفجر شده است.
در خاطرات شهید چمران آمده است که از کارشکنیها و اینکه با ایشان همکاری نمیشد خسته شده بودند. آیا به همین دلیل بود که خود را بیمحابا در معرض تیر دشمنان قرار میدادند؟
البته این مختص آن ایام نبود بلکه این عادت همیشگی وی بود. به یاد دارم یکبار نزدیک دُبّ حردان رفته بودیم و خاکریزی زده بودیم که دشمن جلو نیاید اما وی تنها روی خاکریز ایستاده بود. تمام رزمندهها، سر خود را از خاکریز بالاتر نبردند و وقتی مشاهده کردم برقی به طرف وی آمد بلافاصله هشدار دادم و حتی وی را کشیدیم که به زمین بیفتد که به یکباره مشاهده کردیم یک موشک مالیوتکا از بالای سر ما رد شد.
بنابراین خستگی وی، خستگی روحی ناشی از مشاهده ظلم و جهل بود. وی هرگز در مقابل دشمن نمیهراسید و فقط هم آن روز نبود. وی در حال توجیه شهید مقدمپور و شهید حدادی بود اما اولین خمپارهای که آمد گفت همگی به داخل سنگرها بروید و همه هم رفتند اما خودشان داخل نرفتند تا اینکه در خمپاره سوم، هرسه نفر آنها به شهادت رسیدند.
انتهای پیام