خداوند انسان رامی بیند
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١۴علق﴾
آیا او (انسان) نمی داند که خداوند همه اعمالش را می بیند؟
آن وقتی که قلم به دست می گیرید(می نویسید)، بدانید که در محضر خدا هستید. آن وقتی که می خواهید تکلم کنید، بدانید که زبان شما، قلب شما، چشم شما، گوش شما در محضر خداست. عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت خدا نکنید. / جلد هشتم « صحیفه امام خمینی» صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳
بفهمید که همه عالم محضر خداست، اگر قلب ما این معنا را ادراک بکند. ما الان در محضر خدا هستیم، همین مجلس محضر خداست. اگر قلب انسان بیابد این مطلب را، از معصیت کنار می رود. تمام معصیتها برای این است که انسان نیافته این مسائل را. برهان هم بر آن دارد، برهان عقلی هم قائم است به اینکه خدای تبارک و تعالی همه جا حاضر است. هم برهان است و هم همه انبیا گفته اند: « وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿۴حدید﴾» قرآن است، آن با شماست، هرجا هستید با شماست، ما آن را از قرآن شنیده ایم، به برهان هم ثابت هست لکن به قلب ما نرسیده است./صحیفه نور، ج۱۱، ص۸۲.
تفسیرنمونه:عالم هستی محضر خدا است. توجه به این واقعیت که هر کاری را انسان انجام می دهد در پیشگاه خدا است و اصولاً (تمام عالم هستی محضر خدا است) و چیزی از اعمال و حتی نیات آدمی از او پنهان نیست، می تواند روی برنامه زندگی انسان اثر زیادی بگذارد و او را از خلافکاریها باز دارد، مشروط بر این که ایمان به این مطلب واقعاً در دل او جای گیرد و به صورت یک باور قطعی در آید.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿١۶ق﴾ إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ ﴿١٧ق﴾ مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴿١٨ق﴾
و ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس (وسوسه ها) و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم که از رگ گردن او به او نزدیک تریم.
با اینکه ما انسان را آفریدیم و مى دانیم چه چیزهایى را دلش وسوسه مى کند و ما از رگ گـردن بـه او نـزدیکتریم١۶. (کافى است به یاد آرى این معنا را که ) دو ماءمور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گیرند (١٧).هیچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنکه در همانجا مراقبى آماده است ١٨
علامه طباطبایی(المیزان): دو فرشته گیرنده که در راست و چپ هر انسان نشسته اند اعمال او را مى گیرند(ثبت وضبط می کنند).
و جـمـله« عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِید » مى خواهد موقعیتى را که ملائکه نسبت به انسان دارنـد تمثیل کند، و دو طرف خیر و شر انسان را که حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهت اسـت به راست و چپ محسوس انسان تشبیه نماید، (و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردند که در جهت قرار نمى گیرند).
«لفظ» در یَلْفِظُ چیست؟
مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید- کلمه«لفظ » به معناى پرت کردن است، و اگر سخن گفتن را لفظ نامیده اند، به نوعى تشبیه است . و کلمه «رقیب» به معناى محافظ، و کلمه«عتید» به معناى کسى است که فراهم کننده مقدمات آن ضبط و حفظ است ؛ خلاصه یکى مقدمات را براى دیگرى فراهم مى کند تا او از نتیجه کار وى آگاه شود.
و ایـن آیـه شـریـفـه بـعـد از جمله«إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ » که آن نیز در باره فرشتگان مـوکـل اسـت، دوبـاره راجـع بـه مـراقـبـت دو فـرشـتـه سـخـن گـفـتـه بـا ایـنـکـه جـمـله اول تـمـامـى کـارهـاى انـسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تکلم انسان است، از بـاب ذکـر خـاص بعد از عام است که در همه جا مى فهماند گوینده نسبت به خاص عنایتى بیشتر دارد،
وقتی خداوند از خطورات قلبی انسان و وسوسه های زودگذری که از فکر آنها می گذرد آگاه است مسلماً از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر می باشد و حساب همه را برای روز حساب نگه می دارد.
مدیریت سایت-پیراسته فر:۲فرشته ای که اعمال انسان راثبت وضبط می کنند
علامه طباطبایی درادامه بنقل ازتفسیرطبرسی اینگونه می نویسد:
درتفسیر جـوامـع الجـامـع (فضل بن حسن طبرسی) از رسـول خـدا (ص) روایت کرده که فرمود: نویسنده حسنات در طرف راست آدمى، و نویسنده سیئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دست راسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او کار مى کند. بنابراین، اگـر انـسـان عـمـل نـیـکـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـویـسد، و اگر عـمـل زشـتـى مـرتـکـب شود به دست چپى مى گوید: هفت ساعت مهلتش بده، شاید تسبیحى گوید و استغفارى کند(توبه کند)،
مؤلف(المیزان): و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آیـه:وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ ﴿٢١ق﴾ فرموده : سائقى که او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى که علیه او به آنچه کرده است شهادت مى دهد.
سائق یعنی «محرک،سوق دهنده،برانگیختگی.
۲فرشته(رقیب وعتید)درروزقیامت هم حاضرمی شوند
علامه طباطبایی بنقل ازالدر المنثور ،می نویسد:
و چون روز قیامت شود، دو فرشته نویسنده حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آیند، و نـامـه عـمل او را باز کرده به گردنش مى افکنند، و همچنان با او هستند، یکى به عنوان سـائق و دیـگـرى بـه عـنـوان شـهـیـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاه رسـول خـدا (ص) فـرمـود بـه درسـتى در پیش رو، امرى عظیم دارید، امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظیم استقامت بجویید.
ما به او(انسان) از رگ گردنش ، نزدیک تریم/نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿٢۴انفال﴾
خداوند از هر چیزى به انسان نزدیکتر است، حتّى از قلب او به خودش.
علامه طباطبایی درتفسیراین آیه می نویسد:
چیزى که هست از آنجایى که خداى سبحان آفریننده این انسان و پدید آورنده یک – یک اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به یک یک اجزاء وجود وى و توابع اجزایش محیط است، و بطور حقیقت همه آنها را مالک است، و در آنها بهر صورت که بخواهد تصرف مى کند، و از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار که بخواهد به خود انسان واگذار مى نماید، و به او تملیک مى کند، پس خداى تعالى میان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بین او و قلبش، بین او و گوشش، بین او و چشمش، بین او و بدنش و بین او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ایجاد تصرف مى کند،و هم به نحو مالک قرار دادن انسان، که هر مقدار از آن را به هر نحوى که بخواهد به سود انسان تملیک مى کند، و هر مقدار را که نخواهد نمى کند.
نظیر انسان در این مطلب سایر موجودات است، چون هیچ موجودى نیست مگر اینکه ذاتى دارد، و نیز توابع ذاتى، یعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چیزى که هست مالک حقیقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است، خدا است که آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تملیک کرده، پس او میان آن موجود و میان ذاتش حائل است، میان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حایل است.
پس خداى سبحان حایل میان آدمى و میان قلب او است، و انسان هر چه را که دارد و بهر چیزى که به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چیز نزدیک تر و مربوطتر است، همچنانکه فرموده :و نحن اقرب الیه من حبل الورید.
مفسرالمیزان می گوید:این آیه میخواهدبگوید:بدانید که خدا مالک حقیقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چیز به شما نزدیک تر است، و شما به زودى به سویش باز مى گردید، و برایتان معلوم مى شود که چگونه مالک حقیقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هیچ چیز شما را از او بى نیاز نمى کند.
و اما وجه اتصال کلام یعنى ارتباط جمله:و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه…، با جمله« إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ» این است که حائل بودن خداوند میان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذیرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مى اندازد، چون دعوت او دعوت به چیزى است که آدمى را زنده مى کند و آن توحید است که حقیقت و لب دعوت اوست،
و از آنجایى که خدا از هر چیزى به انسان نزدیک تر است حتى از قلب او و از آنجایى که قلب اولین چیزى است که انسان آن را به وجدان خود درک نموده و مى شناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود که بوسیله ادراک و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مى شناسد.
وقتى خدا میان انسان و قلبش حایل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزدیک تر خواهد بود، همچنانکه از خود انسان به قلبش نزدیک تر است چون هر حایلى نزدیک تر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزدیک تر باشد به قلب او قهرا او به آنچه که در قلب انسان است داناتر هم هست.
حجت الاسلام قرائتی :بدانید خدا در میان شخص و قلب( روح و عقل) او حائل است
قوم بنی اسرائیل از پیامبرشان(حضرت موسی)خواستند :خدارابمانشان بده
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١۴٣اعراف﴾
حجت الاسلام قرائتی دربرنامه درسهایی از قرآن می گوید:و چون حضرت موسى(ع) به میقات و وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا « خودت را به من نشان ده تا توراببینم»
(خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید( لَن تَرَانِی)
ولى به این کوه بنگر(وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ)
اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى دید(فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی)
پس چون پروردگار موسى بر کوه تجلّى وجلوه نمود -و پرتوى از عظمت خود را بر کوه افکند(فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).
کوه را متلاشى کرد و موسى مدهوش بر زمین افتاد(وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا)
پس چون به هوش آمد( فَلَمَّا أَفَاقَ) گفت: خدایاتو منزّهى -که دیده شوى( سُبْحَانَکَ).
من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن هستم(تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ)
معلم قرآن(حجت الاسلام قرائتی)درتفسیراین آیه اینچنین می گوید:
«دَکّ»، به معناى زمین صاف
و«جعله دکّا»، یعنى کوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت.
«خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است
و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است.
آن نیروى الهى که بر کوه وارد آمد، آیا نیروى عظیم اتم بود، یا قدرت امواج صوتى و یا نیروى مرموز دیگر، هر چه بود کوه را متلاشى ساخت و موسى در اثر صداى غرّش انهدام کوه (یا از این مکاشفه و جذبه باطنى)، بیهوش بر زمین افتاد.
دیدن خداوند، تقاضاى جاهلانه بنى اسرائیل بود که از موسى مى خواستند خدا را با چشم سر(فیزیکی) به آنان بنمایاند (آیه ۱۵۵اعراف)
وَاخْتَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِّمِیقَاتِنَا ۖ فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ ۖ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا ۖإِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِی مَن تَشَاءُ ۖ أَنتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۖ وَأَنتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ ﴿١۵۵اعراف﴾
و آن کافران غافل از بودند که هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدرکه الابصار» ، بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانکه حضرت على (ع) فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»
چشم دل باز کن که جان بینى آنچه نادیدنى است آن بینى.
لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿١٠٣انعام﴾
علامه طباطبایی-المیزان ی نویسد:این آیه برای رفع توهمی است که ممکن است در اینجا برای مشرکان حاصل شود،چون آنها با فهم ساده خود می پندارند که وقتی خدا وکیل برآنهاست ، لاجرم او موجودی جسمانی و مادی است ،لذا فرمود:(چشمها او رانمی بینند)یعنی او عالی تر از جسمیت و لوازم آن است و اینکه فرمود:(و هو یدرک الابصار)باز به جهت دفع توهم دیگری است ، چون بیم آن بود که مشرکین که غرق در مادیت هستند بپندارند که حال که خداوند محسوس به حس بینایی نیست ، پس او ارتباطی با مخلوقات خود نخواهد داشت و هیچ موجودی رانخواهد دید، لذا فرمود: (او چشمها را می بیند)اما ادراک او از قبیل ادراکات حسی ما که فقط به ظواهر اشیاء تعلق می گیردنیست ،بلکه (هو اللطیف الخبیر)اوباریک بین و آگاه است ، چون (لطیف ) یعنی رقیق و نافذ و (خبیر) یعنی خبره وآگاه و مطلع ، پس وقتی خدای متعال محیط بر همه موجودات است و احاطه اواحاطه حقیقی است ، قهرا شاهد و ناظر بر همه چیز خواهد بود و به ظاهر و باطن هر چیزی عالم خواهد بود و هیچ چیز حاجب و فاصل بین او و موجودی نمی گردد ،پس او هم چشم ها را می بیند و هم آنچه را چشمها درک می کنند، لیکن چشمها او را نمی بینند و این عبارت کوتاه و دقیق عقلها را حیران می کند، چون در عین اجمال گویای مطلب بسیار دقیق وعمیقی است.پایان المیزان.
۷۰ نفربه دیدن خدارفتند
ادامه سخنان حاج آقاقرائتی:امام صادق (ع) در مورد «انا اوّل المؤمنین» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّک لاتُرى» ، من اوّلین ایمان آورندگان باشم به این که ذات الهى قابل دیدن نیست.
در جلسه اى مأمون به امام رضا (ع) گفت: مگر شما نمى گویید انبیا(علیهم السلام) معصومند، پس چرا موسى رؤیت الهى را از خداوند درخواست کرد؟ «أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ»﴿١۴٣اعراف﴾ آیا موسى نمى دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟
امام جواب داد: حضرت موسى (ع) مى دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست، امّا هنگامى که خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمى آوریم مگر اینکه کلام الهى را بشنویم.
درخواست قوم بنی اسرائیل بود
هفتادنفر از بنى اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسى (ع) سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان کلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمى آوریم مگر اینکه سخن گفتن خدا را خود ببینیم.
نه اینکه خداراندیدند،بلکه همگی براثررؤیت جلوه ای ازجمال خدابیهوش شدند(مُردند)
موسی متحیرمانده بود که به قومش چه جوابی بدهد!همه منتظر مشاهدات این گروه ۷۰ نفره بودند.
صاعقه اى از آسمان آمد و همه آنان هلاک شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى که دیگران را به قتل رساندى.
به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مى آوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا کیفیّه له و انّما یعرف بآیاته و یکلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش مى توان درک کرد.
امّا آنان لجاجت کردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مى پرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمى کنم. حضرت موسى (ع) گفت: «ربّ ارنى انظر الیک»، خطاب آمد: «لَن تَرَانِی» هرگز، امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى.
با اشاره الهى کوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد و موسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانک تبتُ الیک»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتى که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسى هستم که اعتراف مى کنم خدا را نمى توان با چشم سر دید. مأمون با این پاسخ شرمنده شد.
در واقع حضرت موسى (ع) با بیان جمله «ارنى» و پاسخ «لَن تَرَانِی» خواست به مردم بفهماند که خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما.
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى که مى گویند: پیامبر ، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مى بینند، شما چه مى فرمایید؟
حضرت تبسّمى کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصى ۷۰ – ۸۰ سال در زمین خدا زندگى کند و از رزق و روزى او استفاده کند، امّا او را چنانچه باید نشناسد. پیامبر، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و کافر است، چنانکه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد کفر» کسى که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند، کافر است.
حضرت على (ع) در پاسخ به این سؤال که اى برادر پیامبر! آیا تو خدا را دیده اى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهده الاعیان ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان»، خدایى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم، امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رأیتُ شیئاً الاّ و قد رأیتُ اللّه قبله و بعده و معه و فیه» چیزى را ندیدم، مگر آنکه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم.
آرى، چشم توان دیدن او را ندارد، «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» ، امّا با چشم دل مى توان خدا را دید، چنانکه قرآن مى فرماید: «لقد رآه نَزلَه اُخرى عند سِدره المنتهى»
پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در کوه طور آمده، از تحریفات تورات است.
آقای قرائتی درپایان اینگونه نتیجه گیری می کند:
۱- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربیت او بود. «کلّمه ربّه»
۲- آمدن به میقات و شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار را نیز در موسى زنده کرد. «لمّا جاء… قال ارنى انظر الیک»
۳- خداوند، با چشم ظاهر دیدنى نیست، نه در دنیا و نه در آخرت. «لن ترانى»
۴- تجلّى خداوند بر موجودات طبیعى، امکان دارد. «تجلّى ربّه للجبل»
۵ – خداوند را باید از راه آثارش شناخت و به جلوه هاى او نگریست. (حقیقت تجلّى هم روشن نیست، بلکه آثار آن مشهود است). «تجلّى… جعله دکّاً»
۶- خدا دیدنى نیست، و گرنه موسى شایستگى و لیاقت دارد. «سبحانک»
۷- دیده شدن خداوند با چشم، نشانه جسم بودن اوست که باید خداوند را از آن منزّه دانست. «سبحانک»
۸ – فکر و تقاضاى ناروا نیز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، باید سریعاً او را تنزیه کرد. «سبحانک»
۹- پس از روشن شدن حقیقت، باید آن را پذیرفت و به آن اعتراف کرد. «قال… انا اوّل المؤمنین»
۱۰- انبیا، پیشگامان راه مکتب اند. «أوّل المؤمنین»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حدیثی که حاج آقاقرائتی به آن استنادکرد واحادیث مشابه درادامه خواهدآمد.
آن ۷۰نفرازعلمای بنی اسرائیل بودند.
هفتاد نفرى که باحضرت موسی به میعادگاه رفته بودند ، دانشمندان بنی اسرائیل بودند که برگزیده قوم بنی اسرائیل بودندکه به نمایندگی ازقومشان آمده بودندتاخداراببینند و مشاهدات خود را برای قوم ببرند(تعریف کنند)واما خداوندآنهارا سفیه دانسته-درخواست سفیهانه-فَعَلَ السُّفَهَاءُ﴿١۵۵اعراف﴾
«کتابخانه احادیث شیعه» چندروایت درباره دیدن خداوچگونگی دیدن آورده است که با اندکی اصلاحات دراینجا اضافه می کنم:
در زمان خلافت حضرت علی(ع) شخصى به نام «ذِعْلِب» در مقابل حضرت ایستاد وگفت:
یا امیر مؤمنان! آیا تا کنون پروردگار خود را دیده اى؟
حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! «من خدایى را که ندیده باشم نمى پرستم»
ذِعْلِب: چگونه او را دیده اى، برایمان وصفش کن؟
حضرت فرمود: واى بر تو! «چشمها او را با نگاه کردن ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند» .
هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟
لَمّا جَلَسَ عَلیٌّ علیه السلام فِی الخِلافَهِ ، فَقامَ إلَیهِ رَجلٌ یقالُ لهُ ذعلب ، فقالَ : یا أمیرَ المؤمنینَ، هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟ فَقالَ : وَیلَکَ یا ذَعلَبُ ! لَم أکُن بِالّذی أعبُدُ رَبّا لَم أرَهُ ! قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ صِفْهُ لَنا ؟ قالَ : وَیلَکَ ! لَم تَرَهُ العُیونُ بِمُشاهَدَهِ الأبصارِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ./امالی صدوق
روش دیدن خداچگونه است؟
زندگى جاویدان زندگى اى است که آدمى براى خود چنان کار کند که دنیا در نظرش بى ارزش شود و در نگاهش خُرد آید و آخرت در نظرش بزرگ شود، هر گاه چنین کند، در دل او چنان محبّتى قرار دهم که دل او و فراغت و اشتغال و همّت و سخنش از نعمتى که به دوستداران خود عطا کرده ام، همگى، را از آن خودم گردانم و چشم دل و گوشش را باز کنم تا به دل خود بشنود و به دل خود به شکوه و عظمت من بنگرد.
أمَّا الحَیاهُ الباقِیَهُ فَهِیَ الّتی یَعمَلُ لِنَفسِهِ حتّى تَهونَ عَلَیهِ الدّنیا و تَصغُرَ فی عَینَیهِ ، و تَعظُمَ الآخِرَهُ عِندَهُ ، فإذا فَعَلَ ذلِکَ أسکَنتُ فی قَلبِهِ حُبّا حتّى أجعَلَ قَلبَهُ لی ، و فَراغَهُ و اشتِغالَهُ و هَمَّهُ و حَدیثَهُ مِنَ النِّعمَهِ الّتی أنعَمتُ بِها عَلى أهلِ مَحَبَّتی من خَلقی ، و أفتَحَ عَینَ قَلبِهِ و سَمعُهُ ؛ حتّى یَسمَعَ بِقَلبِهِ ، و یَنظُرَ بِقَلبِهِ إلى جَلالی و عَظَمَتی .ارشاد القلوب ـ در حدیث معراج.
***
امام صادق (ع)روایت می کند: فردى یهودى خدمت امام على(ع) رسید. عرضه داشت:
اى على آیا پروردگارت را دیده اى؟
حضرت فرمود: من کسى نیستم که خدایى را بپرستم که ندیده ام. وآنگاه ادامه داد: دیدگان ، او را به نگاه چشم ها ندیده اند، بلکه ایمان به غیب، دلها را به او گره زده است.
إنَّ رَجُلاً مِن الیَهودِ أتى أمیر المؤمنین علیه السلام ، فَقالَ : یا عَلیُّ، هَل رأیتَ رَبّکَ؟ فقالَ : ما کُنتُ بِالّذی أعبُدُ إلها لَم أرَهُ . ثُمّ قالَ : لَم تَرَهُ العُیونُ فی مُشاهَدَهِ الأبصارِ ، غَیرَ أنَّ الإیمانَ بِالغَیبِ بَیَّنَ عَقدَ القُلوبِ.
***
مردى خدمت امام صادق(ع) رسید و گفت : آیا خدایى را که عبادت مى کنى دیده اى؟ حضرت فرمود : من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم.
یهودی پرسید: چگونه او را دیده اى؟
فرمود: چشمها با مشاهده عینى او را ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند. او با حواس درک نمى شود و با مردم سنجیده نمى گردد. او بدون تشبیه، شناخته شده است.
دَخَلَ رَجلٌ على أبی عبدِ اللّه ِ علیه السلام ، قالَ : أ رَأیتَ اللّه َ حینَ عَبَدتَهُ ؟ قالَ له : ما کُنتُ أعبُدُ شَیئا لَم أرَهُ . قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ قالَ : لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَهِ العِیانِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ، لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ./احتجاج
***
ابو بصیر می گوید:از امام صادق(ع)سؤال کردم :
آیا مؤمنان در روز رستاخیز خدا را مى بینند؟
امام صادق(ع) پاسخ داد : آرى، پیش از روز قیامت هم او را دیده اند!
عرض کردم: چه وقت؟
امام صادق(ع) پاسخ داد: هنگامى که به آنان فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا»[۱].
حضرت سپس لحظاتى سکوت کرد و آن گاه فرمود: همانا مؤمنان، خدا را در دنیا و پیش از روز رستاخیز مى بینند. آیا همین حالا تو او را نمى بینى؟! ابو بصیر مى گوید: عرض کردم: قربانت گردم، آیا این سخن را از قول شما نقل کنم؟ حضرت فرمود: نه؛ زیرا اگر آن را نقل کنى و کسى که معناى سخن تو را نمى فهمد انکارش کند و تصوّر نماید که آن تشبیه است، کافر شود. دیدن به دل، با دیدن به چشم فرق مى کند. خداوند برتر و والاتر از آن چیزى است که مشبِّهه و ملحدان درباره اش مى گویند./ توحید، شیخ صدوف
عن أبی بصیرٍ عن الإمام الصّادقِ علیه السلام ـ : قُلتُ لهُ : أخبرنی عَن اللّه ِ عزَّ و جلَّ، هَل یراهُ المؤمنونَ یَومَ القِیامَهِ؟ قالَ : نَعَم ، و قَد رَأوهُ قَبلَ یَومِ القِیامَهِ ! فقُلتُ : مَتى ؟
قالَ: حِینَ قالَ لَهُم : «أ لَسْتُ بِرَبِّکُم قالوا بَلى» . ثُمَّ سَکَتَ ساعَهً ، ثُمَّ قالَ : و إنَّ المُؤمِنینَ لَیَرَونَهُ فی الدّنیا قَبلَ یَومِ القِیامَهِ ، أ لَستَ تَراهُ فی وَقتِکَ هذا ؟! فقالَ أبو بَصیرٍ : فقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ ، فاُحَدِّثُ بِهذا عَنکَ ؟ فقالَ : لا ؛ فإنَّکَ إذا حَدَّثتَ بِهِ فأنکَرَهُ مُنکِرٌ جاهِلٌ بِمعنى ما تَقولُهُ ، ثُمّ قَدَّرَ أنَّ ذلکَ تَشبیهٌ کَفَرَ ، و لَیسَتِ الرُّؤیَهُ بِالقَلبِ کَالرُّؤیَهِ بِالعَینِ ، تَعالَى اللّه ُ عَمّا یَصِفُهُ المُشَبِّهونَ و المُلحِدونَ .
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:
[۱]- اشاره به «عالم ذر» است.أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ
به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر)
«الست» منظورعالم ذر ،صُلب پدران/ذریه=نُطفه
خداوند روى سخن را در این آیه به پیامبر کرده ، نخست چنین مى گوید: به خاطر بیاور موقعى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنها را بر گرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهیم . (و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا).علامه طبابایی/المیزان
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِینَ ﴿١٧٢اعراف﴾
«سایت حوزه »در رابطه با این سئوال:
« آیا حضرت موسی(ع) نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟ چرادرخواست رؤیت کرد!؟» می نویسد:
«وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیک قالَ لَنْ تَرانی وَ لکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ »(اعراف، ۱۴۳)
«وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیای أَ تُهْلِکنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِینا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیرُ الْغافِرینَ»(اعراف، ۱۵۵)
دیدن خدا»درخواست مؤکدفوم بنی اسرائیل بود
حضرت موسی(ع) می دانست که خداوند قابل رؤیت نیست؛ زیرا هر انسان موحد و یکتاپرست و عاقلی می داند که چشم ما قدرت دیدن خداوند را ندارد.
دیدن خداوند، تقاضای جاهلانه بنی اسرائیل بود که از موسی(ع) می خواستند؛ خدا را با چشم سر ببینند و آن کافران، غافل بودند که هرگز چشم، توان دیدن خداوند را ندارد «لاتُدْرِکهُ الْأَبْصارُ»(۱۰۳انعام)
بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنان که حضرت علی علیه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»[۱]
در جلسه ای مأمون به امام رضا(ع) گفت: مگر شما نمی گویید؛ انبیاءعلیهم السلام، معصوم هستند؛ پس چرا موسی رؤیت الاهی را از خداوند درخواست کرد؟ «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» آیا موسی نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟امام صادق(ع) در مورد «أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» فرمودند: «انا اول من آمن و صدق بانک لا تری؛ من اوّلین ایمان آورندگان هستم؛ به این که ذات الاهی قابل دیدن نیست»[۲]
امام رضا(ع) جواب داد: حضرت موسی(ع)می دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست؛ امّا هنگامی که خدا با موسی سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم؛ مگر این که کلام الاهی را بشنویم.
هفتاد نفر از بنی اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسی علیه السلام سؤال آنان را از خدا درخواست نمود. در این هنگام آنان کلام الاهی را از تمام جهات شنیدند. ولی گفتند: ایمان نمی آوریم؛ مگر این که خدا را خود ببینیم. صاعقه ای از آسمان آمد و همه ی آنان هلاک شدند. حضرت موسی گفت: اگر با چنین وضعی برگردم؛ مردم خواهند گفت: تو در ادّعایت راستگو نیستی که دیگران را به قتل رساندی. به اذن الاهی دوباره همه زنده شدند. این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینی؛ ما به تو ایمان می آوریم.
موسی گفت: «ان الله لا یری بالابصار و لا کیفیه له و انما یعرف بآیاته و یکلم باعلامه» خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش می توان درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند. خطاب آمد: موسی بپرس آنچه می پرسند و تو را به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمی کنیم. حضرت موسی علیه السلام گفت:
«رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» خطاب آمد: «لَنْ تَرانِی؛ هرگز مرا نمی بینی» امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند؛ تو نیز خواهی توانست مرا ببینی.
با اشاره الاهی کوه متلاشی و به زمینی صاف تبدیل شد و موسی پس از به هوش آمدن گفت: «سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک؛ خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتی که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسی هستم که اعتراف می کنم خدا را نمی توان با چشم سر دید» مأمون با این پاسخ شرمنده شد.[۳]
در واقع حضرت موسی(ع) با بیان جمله «أَرِنِی» و پاسخ «لَنْ تَرانِی» خواست به مردم بفهماند که خداوند برای من قابل رؤیت با چشم نیست؛ تا چه رسد به شما.
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتی که می گویند:
پیامبر (ص) خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت می بینند، شما چه می فرمایید؟
پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصی ۷۰ – ۸۰ سال در زمین خدا زندگی کند و از رزق و روزی او استفاده کند؛ امّا او را چنانچه باید، نشناسد. پیامبر، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسی چنین ادّعایی داشته باشد؛ دروغگو و کافر است،
چنان که آن حضرت فرمودند: «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَرَ؛ کسی که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند؛ کافر است»
حضرت علی(ع) در پاسخ به این سؤال که خدا را چگونه دیده ای؟ فرمود: «لم أعبد ربا لم أره و لم تره العیون بمشاهده الاعیان و لکن تراه القلوب بحقایق الایمان؛ خدایی را که ندیده باشم؛ عبادت نمی کنم؛ امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. و امام صادق فرمود: «ما رأیت شیئا الا و قد رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه؛ چیزی را ندیدم، مگر آن که خداوند را قبل و بعد و همراه با آن و در آن، دیدم»[۴]
آری، چشم توان دیدن او را ندارد، «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ» (انعام، ۱۰۳) امّا با چشم دل می توان خدا را دید.[۵]
تقاضای دیدن خدا، از جانب موسی نبوده است تا مستحق عذاب شود. بلکه از جانب قوم بنی اسرائیل و اصرار و پافشاری ایشان بر رؤیت خدا، بوده است. حضرت موسی قومش را ارشاد می کند که خداوند قابل دیدن نیست. از آن جایی که قوم بنی اسرائیل، قومی لجوج بوده و بر خواسته های نامعقولشان اصرار داشتند؛ لذا وقتی تقاضای دیدن خدا را داشتند با این که به آن ها گفته شده بود که این کار غیر ممکن است؛ صاعقه ای آمد و هلاک شدند.
حضرت موسی از اول می دانست که این کار نشدنی و بر این مطلب ایمان و باور داشت؛ و طبق فرمان باری تعالی به دلیل اصرار قومش، از خداوند تقاضای رؤیت کرد. چون حضرت موسی در تقاضایش، ادب را رعایت کرد؛ با احترام جواب شنید: «لن ترانی» ولی قوم ایشان، هتاک و لجوج بوده و با تقاضای بچه گانه شان، مستحق تأدیب و عذاب می شوند.
پاروقی
۱- فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ج ۲، ص ۲۳۶.
۲-طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۷۳.
۳-عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج ۲، ص ۶۴ و ۶۵.
۴-صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ۲۹، ص ۲۸۷.
۵- قرائتی، تفسیر نور، ج ۴، ص ۱۷۴-۱۷۲.
توضیح مدیریت سایت -پیراسته فر:علامه آیهالله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در کتاب تفسیر آیه نور درتوضیح پیرامون حدیث: «ما رَأیتُ شیئاً إلاّ و رَأیتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ» اینگونه می نویسد(بنقل ازخبرگزاری مهرخرداد ۱۳۹۲) :
«فمن کان یرجوا لقآء رَبه فلیَعمل عملاً صالحاً وَ لا یُشرک بِعبادهِ رَبه احدا» این آیه را هم دنبال فرمودند: «هر کسی که می خواهد خدا را ببیند دو کار کند: کارش خوب باشد، این کار خوب را هم با اخلاص انجام بدهد، برای خدا انجام بدهد.» یعنی ای ذعلب! تو هم ناامید نباش، از این راهی که من رفتم تو هم بیا! تو هم ـ إن شاء الله ـ به شرف ملاقات خدا برس! هرکس می خواهد برسد.(فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادهِ رَبِّهِ أَحَدا)۱۱۰کهف
پس کار شایسته انجام دهد. و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد
روایاتی از آن حضرت و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده به اینکه: «ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!»
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق(ع) اینطور نقل می کند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.»
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق علیه السّلام اینطور نقل میکند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.» امّا در کتاب اسرار الصّلاه ظاهراً از أمیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که: «أنّه ”ما نَظَرتُ إلَی شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!”؛ یعنی: «من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم!»
برای توضیح این مطلب: ببینید تمام این موجودات، نورِ خدا هستند و ظهور خدا و متّکی به خدا و قائم به خدا. یک وقت آن شخصی که دارای بصیرت باطنی است نگاه می کند به این موجود، اصلاً این را نمی بیند، اوّل خدا را می بیند، بعد این را متّکی به خدا می بیند.
ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ
«من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم»
***
خدا در«زندان»
«زمانى ایشان [شهید مطهری] به من گفتند: «مىخواهم زودتر خودم را بازنشست کنم بروم قم، خدا را ببینم.» . البته جوابى به ایشان دادم و آن جواب، ایشان را خیلى جذب کرده بود… من گفتم: «آقاى مطهرى! من خدا را گوشهى سلول دیدم.» ایشان تکانى خوردند و توجه زیادى کردند. … بعد ایشان، همین کار را هم کردند؛ یعنى به قم رفتند و رفت و آمدهایشان را زیاد کردند. در حالى که به نظر من، ایشان مىخواستند بروند آنجا بمانند. خوب؛ این شخصیت، غیر از شخصیتى است که از قم بلند شد، آمد اینجا و رفت دانشگاه و این حرفها. به نظر من، این تحولات شخصیتى، باید با یک چشم دقیق انتقادى، تنظیم شود.»۱۳۷۷/۰۲/۱۲مقام معظم رهبری-سایت رهبری.