اما بعضی از افراد، به واسطه شغلشان بیشتر به سفر میروند؛ مانند سیاستمداران، تاجران و ... تصور کنید که کسی شغلش صادرات خشکبار باشد و سفر نرود! مگر شدنی است؟ چنین چیزی امکان نداشته و ندارد؛ ازجمله در مورد حاج اسدالله عسگراولادی، مردی که سلطان زیره و خشکبار ایران بوده و معروفترین صادرکننده در این زمینه محسوب میشود. به قول خودش نیازی هم به داشتن باغ و زمین ندارد، چون کارش خرید و فروش خشکبار است، نه تولید آن.
در اتاق بازرگانی ایران و چین به دیدار او میشتابیم؛ جایی که حالا این تاجر، رئیس هیأت مدیرهاش محسوب میشود. حاج اسدالله متولد ۱۳۱۲ در تهران است؛ جایی در چهارراه سیروس. یعنی یکجورهایی یک تهرانی اصیل محسوب میشود؛ با آنکه به گفته خودش اصالت پدرش به دماوند بازمیگردد. میگوید که سالی ۱۰ تا سفر را رفته و باید برود و طرفهای کاریاش را ببیند. سفر را برای تاجران لازم میداند، البته زیاد اهل سفرهای سیاحتی نیست؛ هرچند که به سفرهای زیارتی میرود. برای او همین که به سفرهای تجاری برود و توفیق کاری بهدست بیاورد، کفایت میکند. «مسافرخانه» این هفته، پای صحبتهای این تاجر کهنهکار ایرانی نشسته است.
اولین سفری که رفتید، نیویورک بود؟نه، قبل از آن به اروپا و هامبورگ و لندن و البته سنگاپور هم سفر کرده بودم.
چند سالتان بود؟در بیستوچهارسالگی بود که راهی این سفرها شدم. البته از بیستودوسالگی کارم را شروع کردم.
بهنظرتان سفر برای تجربهاندوزی و پخته شدن تاجران لازم است؟سفر جزو واجبات برای یک تاجر است. هر تاجر، باید وقت بگذارد و هر از چندی، برود و طرفهای تجاریاش را ببیند. در این دیدارها، میتوانند ایرادات کار را درک و نسبت به رفع آنها اقدام کنند. این روند باید همیشگی باشد. نمیشود که مدام از راه دور تجارت کرد.
یادتان هست که تا الان چند سفر رفتهاید؟اصلا یادم نیست. ولی سالی بهطور مرتب، ۱۰سفر را رفتهام. شما خودتان حساب کنید که این همه سال دارم کار میکنم، چقدر میشود. فکر کنم بیشتر از ۵۰۰-۴۰۰ مورد بشود.
سفر رفتنهای تجاری آدابی هم دارد یا اینکه آدم همینطوری بلیت میگیرد و راهی مقصدش میشود؟آداب که ندارد. مهم این است که بروی و طرف کاریات را پیدا کنی. تاجران معمولا یک جوری با هم کنار میآیند و نیاز به آداب خاصی ندارد.
کیم وو چونگ -بنیانگذار دوو- در کتاب «سنگفرش هر خیابان از طلاست» خود، میگوید که همیشه مشاورانی از دانشگاهها داشت تا برای او درباره مقصدی که میرفت توضیحاتی بدهند؛ درباره فرهنگ جایی که میرود و مواردی از این دست. منظورم این است...
نه، نیازی به این کارها نیست. طرفهای تجاری میروند و میتوانند با هم کنار بیایند.
سفر که میروید، معمولا کجاها ساکن میشوید؟اگر رابطه خوبی با تاجران داشته باشم، سعی میکنند در منزلشان از من پذیرایی کنند و اگر هم جایی نداشته باشم، سعی میکنم در بهترین هتل شهر ساکن شوم.
به خاطر پرستیژ تجاریتان به بهترین هتلها میروید یا اینکه دوست دارید در بهترین هتل شهر باشید؟آنجا راحتتر هستم. البته بعضی جاها مثل لندن، هم دفتر و هم جایی برای استقرار داریم. این است که وقتی به اینجور جاها میروم، در جایی که خودمان داریم ساکن میشوم.
اتفاقا توی کتابتان هم نوشته بودید که بعضی از تاجرها، بهصورت ویژه از شما پذیرایی میکنند...بله. حتی در بعضی از کشورها، برخی از شرکای کاریام که از من در منزلشان پذیرایی میکنند، جایی برایم تدارک میبینند که بتوانم نماز بخوانم. حتی میروند و برایم غذای حلال و گوشت ذبح حلال پیدا میکنند که اینها ناشی از اعتباری است که بین ما وجود دارد.
پس شما آدم کثیرالسفری هستید؟بله دیگر. هفته بعد باید برای کارم راهی مسکو شوم.
تا حالا مسکو و روسیه رفتهاید؟فراوان. تا حالا خیلی رفتهام.
یعنی الان وارد مسکو شوید، همه شما را میشناسند دیگر؟همه که نه، ولی آنهایی که باید بشناسند به هر حال آشنا هستند.
با کدام زبانها آشنا هستید؟با زبان انگلیسی که کاملا آشنا هستم. کمی هم با زبان روسی آشنا هستم.
شما که الان در اتاق بازرگانی ایران و چین فعال هستید، زبان چینی بلدید؟نه، آشنا نیستم.
به چین هم رفتهاید؟بله، فراوان. اصلا کارم از همان ابتدا با سنگاپور و هنگکنگ شروع شد.
سنگاپور؟ ۵۰-۴۰ سال پیش که سنگاپور وضعیت امروز را نداشت...ولی مشتریان خوبی داشتیم و زیرههایی که میبردیم، خوب فروش میرفت. من هم که سلطان زیره بودم و همه سراغم میآمدند.
در جایی اشاره کرده بودید که دوره سلطانها گذشته، ولی الان دارید میگویید که سلطان زیره و خشکبار بودهاید. این سلطان بودن را دوست دارید؟نه، برایم مهم نیست. فقط منظورم این است که مهمترین و بزرگترین تاجر در این زمینه هستم و طبیعی است هر جایی که بروم، همه دوست داشته باشند با من کار کنند.
شما اهل سفرهای تفریحی هم هستید؟نه، چندان اهل سفرهای تفریحی نیستم.
چرا؟ بالاخره این بار سنگین کار تجاری و صادرات را باید جوری تخلیه کنید یا نه؟همینکه به سفر بروم و لبخند رضایت را روی لبهای مشتریام ببینم و بتوانم با او ارتباط بگیرم، برایم بهترین رضایت و لذت است. من آدمی هستم که اهل کارم و همیشه باید کار کنم. با کار کردن و توفیق پیدا کردن در کار است که میتوانم لذت ببرم. بهخاطر همین اهل سفرهای تفریحی نیستم.
یعنی این همه سفر خارجی که میروید، همهاش درگیر کار و تجارت هستید؟هدفم از این سفرها کاملا مشخص است. باید بروم و شریک و طرف کاریام را ببینم. وقتی که او را دیدم، با هم مینشینیم و درباره کار صحبت میکنیم. وقتی هم که کارم تمام شد، بر میگردم.
یاد علامه امینی افتادم که به هند رفته بود. از او پرسیدند که آب و هوای هند چطور بود. کمی فکر کرد و گفت نمیدانم؛ فقط درگیر نوشتن و تحقیق در کتابخانه بودم. شما هم نسبت بهکار ظاهرا چنین رویکردی دارید ...بله، از همان ابتدا کار کردهام و با کار و توفیق در کار است که لذت میبرم و به همین دلیل نیازی به تفریح و سفر تفریحی ندارم. البته نکته اینجاست که باید حتما در کارتان توفیق پیدا کنید، اگر توفیقی نداشته باشید، قطعا خسته هم خواهید شد.
هفته پیش که با جناب سیدمحمد غرضی صحبت میکردیم، اتفاقا نگاهی شبیه به شما داشتند. ایشان منتقد بیشتر سفرهای مردم بودند و میگفتند که این سفرها، هدفی ندارد و صرفا صرف هزینه است...ما به هر حال کارآفرین هستیم و با کار عجین شدهایم و باید در کار توفیق داشته باشیم و برای کار سفر کنیم. اصلا اسمش مشخص است؛ کارآفرین. پس ما نمیتوانیم مثل آدمهای معمولی از سفر لذت ببریم.
بیشتر جوانها برای کسبوکار و تجارت و اشتغال، دوست ندارند که رنج سفرها را بهخودشان هموار کنند. نگاهتان به این رویکرد چیست؟همانطور که اشاره کردم، سفر کردن از واجبات کسبوکار است. با سفر کردن، ایدههای جدید و بازارهای جدید و همچنین افراد جدید را ملاقات میکنید و میتوانید طرفهای تجاریتان را هم ملاقات کنید. جوانان هم باید بتوانند درگیر این سفرها شوند تا به توفیق کاری برسند.
بخشی از کارآفرینان توصیه میکنند که حتما برای کسب درآمد و موفقیت بیشتر به سفر بروید و از محل زندگیتان دور شوید. احادیثی هم در این زمینه وارد شده که سفر برای کسب حلال و تجارت، باعث ایجاد برکت میشود. پس معتقدید که هرقدر جوانها دورتر به سفر بروند، در کسبوکارشان موفقتر خواهند بود؟الزامی ندارد حتما این اتفاق بیفتد؛ شاید در شهرشان هم که باشند بتوانند ایدههایشان را اجرایی کنند و ایدههایی برای کسبوکار تدارک ببینند. اما به هر حال هر از چندی باید برای دیدن کسانی که با آنها کار میکنند، راهی سفر شوند تا اگر مشکلی هست، رفع کنند.
اتفاقا بخشی از کسبوکارها را هم مشاهده میکنیم که نتیجه سفر هستند؛ یعنی طرف به سفری رفته و ایدهای را گرفته و همان را اجرایی کرده و موفق شده است. بگذریم. تا حالا به این فکر کردهاید که سفرهای خودتان را تبدیل به یک سفرنامه کنید و به یادگار بگذارید؟موردهایی را درباره سفرهایم نوشتهام. شاید سال بعد بخواهم چنین کاری کنم و این سفرنامهها و چیزهایی که از آنها گرفتهام را ثبت و ضبط کنم.
در کتاب بیوگرافی خودتان، اشاراتی به این سفرها داشتهاید؟بله، دربارهشان نوشتهام. شاید ۲۰درصد کتاب را در بر بگیرد، اما اینکه به طور مستقل دربارهشان کار کنم را باید به آینده موکول کنم.
این همه سفر که رفتهاید، تلخترینشان کدام بوده؟من سفر تلخ تا به حال نداشتهام. هر جایی که رفتهام، اگر مشکلی پیش آمده سعی کردهام آن را تبدیل به یک فرصت کنم و بهخاطر همین است که میگویم تلخترین سفر برای من معنایی نداشته است.
زیباترین کشوری که تا به حال رفتهاید کدام بوده؟البته به این سؤال از چند وجه میشود جواب داد. باید ببینیم منظورتان از زیباترین چیست. ولی جاهایی مثل بارسلون، مادرید، لندن، هامبورگ و لسآنجلس، برایم خوشایند بودند و از بودن در آنجا لذت بردهام و احساس خوبی نسبت به آنجا داشتهام.
خدا اخوی شما را رحمت کند و انشاءالله که سایه شما هم مستدام باشد. زمانی که در قید حیات بودند هم با هم سفر میرفتید؟بله، سفرهایی با هم رفتیم. وقتی که وزیر بودند، با هم چند باری به خارج کشور، ازجمله یوگسلاوی و... رفتیم. پدرم اصالتا اهل دماوند بود. معمولا آخر هفتهها هم با هم راهی دماوند میشدیم؛ با اهل و عیال و خانواده.
پس نتیجه بحث ما تا اینجا چنین شده که شما زیاد اهل سفرهای سیاحتی نبودهاید...البته به سفرهای زیارتی میروم. ولی انسان چرا به یک سفر سیاحتی میرود؟ برای لذت بردن. من وقتی به سفرهای کاری و تجارتی میروم، از توفیق در کارم نهایت لذت را میبرم و همان اتفاق برایم میافتد.
اهل سفرهای داخلی هم هستید؟در داخل کشور هم سفر فراوان رفتهام. به خراسان زیاد میرفتم. در بیستسالگی هم نخستین سفرم را به حج رفتم.
حاج آقا! میشود شما را پرسفرترین تاجر ایرانی دانست؟قطعا نه. کسان دیگری هم هستند که بیشتر از من سفر میروند؛ البته نه آمار سفرهای خودم را دارم و نه آمار سفرهای آنها را. پس نمیشود در اینباره صحبت کرد.
پیش میآید که در سفرهایتان، تاجران دیگر ایرانی را هم اتفاقی ببینید؟بله، این اتفاق که رایج است و حتما میافتد.
حس میکنید اگر سفرهای جناب عسگراولادی را از او بگیرند، از وی چه باقی خواهد ماند؟قطعا خیلی از تجربهها و پختگیهایم کمتر خواهد شد و قطعا آدم دیگری خواهم بود. من از این سفرها زیاد آموختهام. بزرگترین درسهایم را در سفرهای خارجی گرفتهام؛ ازجمله همان درس معروفی که در سفر به نیویورک آموختم.
فرض کنید شما را در نیویورک رها کنند و همه ارتباطات، اموال، پول و... خودتان را از دست بدهید. چه میکنید؟سریع خودم را به سفارت ایران میرسانم و برمیگردم.
البته موقعیت ما فرضی است؛ تصور کنید که اساسا قرار است از صفر شروع کنید و در یک جای غریبه شما را انداختهاند...در کتاب زندگینامهام هم اشاره کردهام که حتی اگر من را ببرند و از آن بالا، توی جنگلهای آمازون بیندازند، باز هم خودم را از درختان این جنگلها بالا کشیده و رشد خواهم کرد. همهچیزهایی که من دارم، در مغز من است، پس طبیعی است که هر کجا که بروم، اگر از صفر هم قرار باشد شروع کنم، باز هم میتوانم همین مسیر را طی کنم و به همین موقعیتها و موفقیتها هم برسم.
این جمله را از کارآفرینان و میلیاردهای زیادی شنیدهام؛ حتی هنری فورد هم این را میگوید که اگر همه ثروتش را از وی بگیرند، طی ۵سال میتواند به این جایگاهش برسد.بله، دقیقا چنین است.
شما که این همه سفر میروید و مهمان تاجران دیگر هم میشوید، آیا برای شما هم مهمانهای خارجی میآید؟قطعا فراوان میآید. از برخی از آنها هم در خانهام پذیرایی میکنم.
حاج آقا! شما به سفر آخرت هم فکر میکنید؟نه، زیاد به آن فکر نمیکنم.
یعنی برایتان مسئله و دغدغه نیست؟نه. من موظف هستم که به وظایف خودم عمل بکنم. هر جا که بتوانم، عمل میکنم. هر جا هم که نمیشود، لابد مشکلی بوده است؛ پس جای نگرانی نیست. وقتی هم که به سفر آخرت رفتیم، دیگر خودشان ما را پیش خواهند برد، دیگر جای نگرانی ندارد که.
جایی جملهای از شما شنیدم که گفتید از حضرت امام(ره) پرسیدید وضعیت مال حلال و ثروت حلال چطور است. ایشان هم گفته بودند که یک ارزش است. این نقل قول درست است؟بله. از ایشان در اینباره پرسیدم. به من گفتند که مباح است و میتوانید این پول و ثروت را خرج کنید و لذت ببرید.
در این سن و سال و با این همه سابقه، چه چیزی حالتان را خوب میکند؟اینکه در کارم توفیق داشته باشم، بروم و طرفهای خودم را ببینم و مطمئن باشم که کارم را خوب انجام دادهام و اگر مشکلی بوده، آن را حل و فصل کنم؛ این چیزهاست که حال من را خوب میکند. ماها کارآفرین هستیم و باید با همین مواردی که گفتم، خودمان را سرپا نگه داریم.
همینکه به سفر بروم و لبخند رضایت را روی لبهای مشتریام ببینم و بتوانم با او ارتباط بگیرم، برایم بهترین رضایت و لذت است. من آدمی هستم که اهل کارم و همیشه باید کار کنم. با کار کردن و توفیق پیدا کردن در کار است که میتوانم لذت ببرم
اگر سفرهای مرا حذف کنید، قطعا من آدم دیگری خواهم بود. همانطور که اشاره کردم، بیشتر تجربههایم را از سفرهایم دارم؛ ازجمله اینکه در دوران جوانی، وقتی که برای نخستین بار به آمریکا رفتم، یکی از مهمترین درسهای زندگیام را گرفتم. در آنجا، ساختمانی بود که به راکفلر اول مربوط میشد. مقابلش، مجسمه خود راکفلر را هم گذاشته بودند. کمی که دقت کردم، دیدم که ۳جمله نوشته است. این را توی کتابم هم نوشتهام. این جملهها چنین بود:
«من جان راکفلر اول تمام توفیقم در ۳جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم». این جملهها خیلی روی من اثر گذاشت. از همان موقع به آنها پایبند ماندم. بهعنوان مثال، اگر قرار باشد در حوزه پسته کار کنم، از سیر تا پیاز آن را باید بدانم؛ قوانین صادرات و قوانین واردات در کشور مقصد و تعرفهها و نوع تسویه حساب و نوع پستهها و ...
سریع خودم را مجهز به این اطلاعات میکنم. من اطلاعاتم را از بازار و تلویزیون و روزنامهها کسب میکنم و در نتیجه میتوانم زودتر از بقیه از وقایع مطلع شوم. بهخاطر همین هم هست که تا حالا ضرر ندادهام. من مدام در حال کسب اطلاعاتم. شاید باورتان نشود، اما موقع ناهار و مراسم ختم هم اطلاعاتی از افراد مختلف کسب میکنم؛ ازجمله از نمایندگان مجلس و شورا.
من که ثروتمند نیستممن این را بارها گفته و بار دیگر هم میگویم. شاید برای کسانی که این مصاحبه را میخوانند، این شائبه پیش بیاید که با فردی ثروتمند روبهرو هستند. خیلیها هم مرا جزو ثروتمندترینهای ایران میدانند، اما من ثروتمند نیستم. ثروتمند کسی است که دارایی انباشته داشته باشد. دارایی انباشته یعنی صدها برابر بیشتر از نیازت پول داشته باشی. حالا این پول را میتوانی در بانک بهصورت سپرده یا مستغلات و... داشته باشی. درحالیکه من در هیچ بانکی، چه داخلی و خارجی، سهام و سپرده ندارم.
من در واقع خودم را مستغنی میدانم؛ یعنی در حد و اندازه خودم به کسی نیاز ندارم و نیاز به قرض گرفتن از کسی و بانکی هم ندارم، ضمن اینکه در سرمایهگذاریهای نسیه یا کاذب و... هم شراکت نداشته و ندارم. در بورس هم که نیستم. به این ترتیب نمیتوان مرا ثروتمند دانست، درحالیکه افراد ثروتمند در اینجور جاها حضور پررنگی دارند. من تاجری هستم که کارم خشکبار است؛ پسته و بادام و زیره و خرما. در این زمینه هم خبره هستم و خودم را مجتهد میدانم. حالا بعضیها هم به این تخصص لقب سلطان دادهاند و مرا به لقب سلطان زیره و خشکبار و... میشناسند. پس من، فردی مستغنی و متخصص هستم که بازار او را بهعنوان فردی که بازار خشکبار را درک میکند، میشناسد.