باید شیعه میشدم: حکایت شیعه شدن ملامحمدشریف زاهدی از علمای اهل سنت
دسته: اسلامکتاب «باید شیعه می شدم» داستان هدایت جوانی از خطه بلوچستان به نام «مرادبخش زاهدی» معروف به «محمدشریف زاهدی» ا...
کتاب «باید شیعه می شدم» داستان هدایت جوانی از خطه بلوچستان به نام «مرادبخش زاهدی» معروف به «محمدشریف زاهدی» است. وی در سال 1357 هجری شمسی در روستای «کوچینگ» شهرستان نیک شهر در خانواده ی اهل سنت حنفی متولد شد. سالها به تحصیل و تدریس و تبلیغ در حوزه های علمیه اهل تسنن بلوچستان پرداخت و مدت سه سال نیز به عنوان امام جمعه منصوب گردید. تحصیلاتش را از مکتب خانه ی «مولوی حیدر» آغاز نمود.
او در یکی از گروه های «جماعت تبلیغی»، به سرپرستی مولوی «ایوب» به تبلیغ پرداخت. پس از سه سال به همراه پسر عمویش، به حوزه ی «بحر العلوم» شهرستان «نیک شهر» رفت و در آنجا ادامه تحصیل داد و اینجا بود که به بهانه اینکه اسم او شرک آلود است، مولوی «عبدالله محمدی» نام او را از «مرادبخش» به «محمدشریف» تغییر داد. در سال 1374 شمسی به دعوت امام جمعه اهل سنت چابهار در جلسه ای حضور پیدا کرد و آنجا بود که علاقه مند شد در «مدرسه علمیه عربیه چابهار» ادامه تحصیل دهد؛ در سال 1375 شمسی در سخنرانی به زبان عربی در «مدرسه علمیه عربیه چابهار»، رتبه دوم را کسب نمود و به عنوان جایزه، اجازه حضور در مراسم ختم کتاب «صحیح بخاری» در زاهدان را دریافت کرد.
اولین جرقه ی هدایت وی، به شب عاشورای سال 1375 شمسی بر می گردد، شبی که به نیابت از استادش، در مسجد «محمد رسول الله» شهرستان چابهار، امام جماعت شد؛ وی می گوید: نماز عشا را خواندم، مردم بیرون رفتند، خواستم درب مسجد را قفل کنم که ناگاه صدای سخنران شیعه را شنیدم که در مسجد شیعیان درباره عظمت امام حسین علیه السلام سخن می گفت، کنار پنجره مسجد شیعیان نشستم و به حرفهای عالم شیعه گوش دادم، تمام سخنانش بر اساس منابع اهل سنت بود، پس از اتمام سخنرانی، عالم شیعه روضه ی جانسوزی خواند به گونه ای که برای مظلومیت امام حسین علیه السلام، اشکهای من نیز جاری شد، با آنکه تا آن زمان برای اهل بیت علیهم السلام اشک نریخته بودم، حالم دگرگون بود، و از طرفی فکر می کردم شاید گناه کرده باشم زیرا پای سخنان عالم شیعه نشستم و برای اهل بیت علیهم السلام گریه کردم، و به ما گفته بودند این دو کار حرام است؛ هر چه کردم نتوانستم بخوابم، برخاستم و به کتابخانه رفتم، پس از مراجعه به منابع، دریافتم تمامی سخنان آن سخنران شیعه بر اساس کتابهای ماست و صحیح است.
سؤالهای بیشتری به ذهنم خطور کرد اما پاسخی قانع کننده از جانب علمای مذهب مان دریافت نمی کردم، به مطالعه بیشتر پرداختم و هر چه مطالعه می کردم، ابهام من بیشتر می شد و هیچ جواب قانع کننده ای دریافت نمی کردنم، از این رو تصمیم گرفتم کتابهای شیعه را مطالعه کنم، با زحمت فراوان کتاب «شبهای پیشاور» نوشته «سلطان الواعظین شیرازی» را پیدا کردم و به صورت پنهانی به مطالعه آن پرداختم و هر چه پیش می رفتم، می دیدم که تمامی مطالب آن مطابق با کتابهای اهل سنت است و همینطور بود که با مطالعه این کتاب و کتابها و جزوات دیگر شیعه، تنها راه نجات را در پیروی از مذهب اهل بیت علیهم السلام یافتم و در سال 79 شمسی به صورت پنهانی و در تقیه شیعه شدم و سال 82 این مطلب را به طور رسمی اعلام نمودم.
او در یکی از گروه های «جماعت تبلیغی»، به سرپرستی مولوی «ایوب» به تبلیغ پرداخت. پس از سه سال به همراه پسر عمویش، به حوزه ی «بحر العلوم» شهرستان «نیک شهر» رفت و در آنجا ادامه تحصیل داد و اینجا بود که به بهانه اینکه اسم او شرک آلود است، مولوی «عبدالله محمدی» نام او را از «مرادبخش» به «محمدشریف» تغییر داد. در سال 1374 شمسی به دعوت امام جمعه اهل سنت چابهار در جلسه ای حضور پیدا کرد و آنجا بود که علاقه مند شد در «مدرسه علمیه عربیه چابهار» ادامه تحصیل دهد؛ در سال 1375 شمسی در سخنرانی به زبان عربی در «مدرسه علمیه عربیه چابهار»، رتبه دوم را کسب نمود و به عنوان جایزه، اجازه حضور در مراسم ختم کتاب «صحیح بخاری» در زاهدان را دریافت کرد.
اولین جرقه ی هدایت وی، به شب عاشورای سال 1375 شمسی بر می گردد، شبی که به نیابت از استادش، در مسجد «محمد رسول الله» شهرستان چابهار، امام جماعت شد؛ وی می گوید: نماز عشا را خواندم، مردم بیرون رفتند، خواستم درب مسجد را قفل کنم که ناگاه صدای سخنران شیعه را شنیدم که در مسجد شیعیان درباره عظمت امام حسین علیه السلام سخن می گفت، کنار پنجره مسجد شیعیان نشستم و به حرفهای عالم شیعه گوش دادم، تمام سخنانش بر اساس منابع اهل سنت بود، پس از اتمام سخنرانی، عالم شیعه روضه ی جانسوزی خواند به گونه ای که برای مظلومیت امام حسین علیه السلام، اشکهای من نیز جاری شد، با آنکه تا آن زمان برای اهل بیت علیهم السلام اشک نریخته بودم، حالم دگرگون بود، و از طرفی فکر می کردم شاید گناه کرده باشم زیرا پای سخنان عالم شیعه نشستم و برای اهل بیت علیهم السلام گریه کردم، و به ما گفته بودند این دو کار حرام است؛ هر چه کردم نتوانستم بخوابم، برخاستم و به کتابخانه رفتم، پس از مراجعه به منابع، دریافتم تمامی سخنان آن سخنران شیعه بر اساس کتابهای ماست و صحیح است.
سؤالهای بیشتری به ذهنم خطور کرد اما پاسخی قانع کننده از جانب علمای مذهب مان دریافت نمی کردم، به مطالعه بیشتر پرداختم و هر چه مطالعه می کردم، ابهام من بیشتر می شد و هیچ جواب قانع کننده ای دریافت نمی کردنم، از این رو تصمیم گرفتم کتابهای شیعه را مطالعه کنم، با زحمت فراوان کتاب «شبهای پیشاور» نوشته «سلطان الواعظین شیرازی» را پیدا کردم و به صورت پنهانی به مطالعه آن پرداختم و هر چه پیش می رفتم، می دیدم که تمامی مطالب آن مطابق با کتابهای اهل سنت است و همینطور بود که با مطالعه این کتاب و کتابها و جزوات دیگر شیعه، تنها راه نجات را در پیروی از مذهب اهل بیت علیهم السلام یافتم و در سال 79 شمسی به صورت پنهانی و در تقیه شیعه شدم و سال 82 این مطلب را به طور رسمی اعلام نمودم.