احتمالا گم شده ام نوشتهی سارا سالار؛ دیگر فرصتی نیست برای رقصیدن
وقتی قهرمانان سفر میکنند قصههای جالبی برای خواندن پیش میآید. رمان کوتاه و شخصیت محور احتمالا گم شده ام نوشتهی سارا سالار داستان یک قهرمان است که از یک روز صبح سفر را شروع میکند تا انتهای روز ادامه پیدا میکند و در پایان شخصیت اصلی رمان با آنچه در ابتدا بوده کاملا متفاوت شده […] نوشته احتمالا گم شده ام نوشتهی سارا سالار؛ دیگر فرصتی نیست برای...
وقتی قهرمانان سفر میکنند قصههای جالبی برای خواندن پیش میآید. رمان کوتاه و شخصیت محور احتمالا گم شده ام نوشتهی سارا سالار داستان یک قهرمان است که از یک روز صبح سفر را شروع میکند تا انتهای روز ادامه پیدا میکند و در پایان شخصیت اصلی رمان با آنچه در ابتدا بوده کاملا متفاوت شده است. شخصیت اصلی به دنبال هویت گم شدهی خود میباشد. رمان روایتگر تناقضات، آشفتگیها و تردیدها است. او زنی است که به دنبال هویت گم شدهاش گذشته را میکاود و دائما به گذشته بر میگردد. نت نوشت به بررسی این رمان کوتاه پرداخته است با ما همراه باشید.
احتمالا گم شده ام
دیگر فرصتی نیست برای رقصیدن
دو روایت در رمان احتمالا گم شده ام وجود دارد، یکی که در زمان حال است و دیگری گذشتهی راوی است که این دو روایت به موازات هم پیش میروند. راوی نامی ندارد. او زنی سی و پنج ساله و متاهل است. و فرزندی به نام سامیار دارد. او دائما به گذشتهی خود بر میگردد و در پی یافتن خود و آشتی با گذشتهاش آن را برای ما روایت میکند. از رهگذر آشفتگیهای ذهنیاش و اتفاقاتی که شاید چندان مهم و بزرگ به نظر نیایند خود را به ما مینمایاند.
کل رمان در یک روز میگذرد و به صورت فلش بک این گذشته روایت میشود. راوی که برای حل این تناقضات نزد روانشناس رفته است و دورهی تراپی را میگذراند از خلال پاسخ به سوالات او به گذشته رجوع میکند و آن را میکاود. قسمت اعظم روایت او دربارهی چهارده سالگی و دوران دبیرستان اوست.
او دختری ساکن شهرستان است که پدرش فوت کرده است و دارای مادری معتاد و دو برادر کوچکتر از خود است. او به دلیل شرایط مادرش مسئولیت رسیدگی به برادرهایش را به عهده دارد. تا اینکه در دبیرستان با دختری به نام گندم آشنا میشود. گندم تکفرزند است و پدری پولدار دارد اما پدر و مادرش از هم جدا شدهاند. گندم به همراه پدر و مادربزرگش زندگی میکند.
او با گندم رفاقتی نزدیک دارد. دبیرستان به پایان میرسد و راوی و گندم با هم در دانشگاه تهران قبول میشوند و در دوران تحصیل در یک خوابگاه زندگی میکنند. اما در نهایت از هم جدا میشوند.
گندم و راوی نقطهی مقابل هم هستند.
آنها دائما با هم در جدال و کشمکش هستند. در عین حال راوی هر آنچه در وجود او سرکوب شده است در گندم میبیند. راوی دختری سنتی خجول و کم حرف است که خواستههای اصلی خود را پنهان میکند. اما گندم بی پرواست و هر آنچه دوست دارد انجام میدهد قوی است و ترسهای راوی را ندارد.
توی تمام آن چهار سالی که خانهی گندم میرفتم و میآمدم نمیدانستم دوست دارم بروم یا نه. انگار یک جور اعتیاد بود، انگار دیگر اختیاری در کار نبود، از یک طرف دیوانهی آن بودم که بروم آن جا و با گندم توی باغچه، زیر درخت توت پتویی پهن کنیم و روی آن پتو دراز بکشیم و لا به لای دراز کشیدنها درس بخوانیم و لا به لای درس خواندنها گپی بزنیم و لا به لای گپ زدنها غش غش بخندیم و لا به لای غش غش خندیدنها یواشکی سیگار بکشیم و لا به لای یواشکی سیگار کشیدنها جر و بحثی بکنیم و لا به لای جر و بحثها قهری بکنیم و لا به لای آن قهرها آشتی… از طرفی میدانستم که خانم این خانه گندم است و من…
همانطور که گفته شد راوی داستان شخصیت اصلی است. و اکثر شخصیتهای دیگر این رمان حضور عینی در زمان حال ندارند. و با آنها در فلش بک به گذشته آشنا میشویم. گندم که تمام دغدغههای راوی و تناقضات فکری او به دلیل حضور اوست. حالا آنها هشت سال است که از هم بی خبرند. گندم دختر یک خانوادهی مدرن است که قید و بندهای اخلاقی و اجتماعی راوی را برای خود قابل نیست.
او از خانوادهای نسبتا مرفه است. و اعتماد به نفس بالایی دارد. در رمان احتمالا گم شده ام ما تنها در مورد او از راوی در هنگام مرور خاطرات شناخت پیدا میکنیم.
سامیار پسر کوچک راوی که پسر بچهی کوچکی است که مهدکودک میرود و شخصیت پردازی خاصی ندارد.
تنها در بعضی وقایع ایجاد کنندهی یک موقعیت داستانی است. تنها حضور او باعث نشان دادن وجوه مادری راوی است. و تناقضاتی که در نقش مادر دارد. راوی نزد تراپیست میرود. و تراپیست هم در مورد گذشته، حالات روحی گذشته و حال او سوال میپرسد و بسیاری از اطلاعات ما از گذشته و هویت راوی از خلال همین پرسش و پاسخ هاست. همین پرسش و پاسخ هایی که او دائما در ذهن خود مرور میکند.
دکتر پرسید: « چرا با ترس هات این قدر سر جنگ داری؟ چرا ترس هات را نمیپذیری و باهاشون به صلح نمیرسی؟ آن وقت شاید کمی دست از سرت بردارند.»
دلم میخواست دهانم را کج کنم و سوال خودش را تکرار کنم، چرا ترس هات را نمیپذیری و باهاشون به صلح نمیرسی…چرا؟ چرا؟ چرا؟ اگر میدانستم چرا که دیگر این جا چه غلطی میکردم؟
کیوان همسر راوی است که دائما در ماموریت و سفر است. و در طی روزی که ماجراهای رمان میگذرد او در سفر است. و از او چیزی بیشتر نمیدانیم تنها حضورش به دلیل نشان دادن نقش همسری راوی و دغدغه ها، تردیدها و آشفتگی هایی که او بعنوان یک زن متاهل با زندگی مشترکش دارد.
یعنی میتوان گفت حضور سامیار، فرزند خردسال راوی و کیوان همسرش مانند تکههای پازلی هستند که شخصیت راوی را شکل میدهند و تکمیل میکنند و چون مسالهی رمان و شخصیت پرابلماتیک رمان آنها نیستند به آنها پرداخته نشده است.
ناهار که تمام میشود، نمیدانم میخواهم چه کار بکنم یا کجا بروم. وقتی کیوان نیست زندگی ام به این شکل کج و معوج است. وقتی کیوان هست زندگی ام یک جور دیگر کج و معوج است، در هر صورت زندگی ام کج و معوج است.
فرید راهدار نویسنده، صاحب مجله و همکلاس دانشگاه گندم و راوی است. کسی است که به نظر میرسد گندم و او عاشق همدیگرند. و همچنین راوی کششی به او دارد.
منصور دوست کیوان است که او هم متاهل است.
اما به راوی ابراز عشق میکند و همه جا به دنبال اوست. که راوی هم مانند بقیهی مسائل زندگیاش در مورد او منفعل است و در حالت بلاتکلیفی نسبت به این ابراز عشق و علاقه به سر میبرد. بقیهی شخصیتها در حد نام و یا حضوری کوتاه هستند. بتول خانوم کارگر خانهی راوی، خانم حکیمی مسئول خوابگاه، مادربزرگ و پدر گندم از جملهی این شخصیتهای فرعی هستند.
راوی داستان به دنبال فرزند خود به مهدکودک میرود و با او در شهر پرسه میزند. او روایتگر شهر است. تابلوهای تبلیغاتی، صدای گویندهی رادیو، موزیک ماشین بغل، سر نشین ماشینها را به ما نشان میدهد. او همچون شبحی سرگردان و مشاهده گر است. تصاویر و صداهایی که تصادفی انتخاب نشده است. و به ساخت و پر رنگ کردن فضای آشفتهی ذهنی و بیرونی زندگی راوی کمک میکند.
نمی دانم چرا این دربند طفلکی تازگیها این قدر مثل من بلاتکلیف به نظر میآید. این رستورانهای خردلی که مثل کیکهای چند طبقهی عروسی طبقه طبقه توی کوه بالا رفته اند.
در تمام طول رمان احتمالا گم شده ام زن منفعل است و تنها روایت گر گذشتهی خود است. تنها در قسمت پایانی رمان است که تصمیم میگیرد به دنبال یافتن هویت و پایان سرگشتگی هایش دست به عمل بزند. درست همینجاست که تکلیفش را با رابطهاش با منصور هم مشخص میکند.
اگر چه به نظر میرسد که پایان این داستان به آشتی راوی با خود میانجامد. اما انگاری راوی به گندم بدل شده است و این دو در پایان یکی میشوند. و همین ما را به این فکر میبرد که شاید پایان این داستان به معنی پایان تضادهای این زن با زندگیاش نیست.
انگار دستی از یک جایی فرو میرود توی قفسهی سینه ام و قلبم را قلقلک میدهد…این آسمان… فکر میکنم شاید بشود بعضی از کارهایی که آدم نمیتواند توی زمان حال انجام بدهد توی رویای زمان آینده انجام بدهد و از انجامش همان قدر لذت ببرد که میشود توی واقعیت لذت برد… سی و پنج ساله ام، فردا سامیار را میبرم مهدکودک، تا از در مهد میآیم بیرون زنی تقریبا سی و پنج ساله را میبینم که ایستاده آن جا و دارد بر و بر نگاهم میکند و لبخند میزند. این بار بعد از این همه سال میشناسمش.
احتمالا گم شده ام اثری زنانه با روایتی زنانه، روان و پر کشش است. با اینکه فضای داستان بیشتر ذهنی و مونولوگ درونی راوی است اما اتفاقاتی که روایت میکند باعث شده است که رمان از فلسفه بافی صرف در مورد زندگی نجات یابد و ریتمی به نسبت تند و پر از اتفاق داشته باشد. اتفاقاتی که در شخصیت و هویت و حالات امروز راوی هر یک نقشی دارند.
سارا سالار
احتمالا گم شده ام اولین اثر داستانی سارا سالار است. او متولد ۱۳۴۵ در زاهدان است. و رمان نویسی را در کارگاههای رمان محمد حسن شهسواری در شهر کتاب آموخته است. رمان احتمالا گم شده ام برندهی جایزهی رمان اول هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۹ است. جایزهی گلشیری جایزهی ادبی خصوصی است که توسط خانوادهی مرحوم هوشنگ گلشیری، داستان نویس مشهور ایرانی هر ساله طی مراسمی اهدا میشد.
این جایزه در سال ۱۳۷۹ به همت فرزانه طاهری مترجم مشهور که همسر گلشیری بود، بنا نهاده شد. که در پاییز هر سال در چهار بخش بهترین رمان، بهترین مجموعه داستان، بهترین رمان اول، بهترین مجموعه داستان اول تعلق میگرفت.
در تیرماه ۱۳۹۳ این بنیاد اعلام کرد که به دلیل کمبود منابع و نیروی انسانی تصمیم گرفته است که این جایزه را متوقف کند. جایزهی گلشیری یکی از معتبرترین و مورد توجه ترین جایزههای ادبی بخش خصوصی بود که نتیجهی آن در توجه و فروش به اثر داستانی برگزیده اهمیت داشت.
رمان احتمالا گم شده ام در زمستان ۱۳۸۷ به چاپ رسید و بعد از مدت کوتاهی در بهار ۱۳۸۸ به چاپ دوم رسید. این اثر بارها تجدید چاپ شده است. ناشر این کتاب نشر چشمه است که در قسمت جهان تازهی داستان این کتاب را به چاپ رسانده است.
نشر چشمه یکی از معروفترین و معتبرترین نشرهای ایران است که نویسندگان بسیاری اولین اثر داستانی خود را از طریق این نشر چاپ کرده اند. و به دلیل شهرت این نشر، توزیع مناسب و همچنین فروشگاه هایی که این نشر دارد یکی از ناشران مورد علاقهی نویسندگان جوان است که چاپ اثرشان در نشر چشمه باعث بهتر دیده شدن اثر میشود.
اثر دیگر سارا سالار رمان هست یا نیست است که در سال ۱۳۹۳ به چاپ رسیده است که همانند اثر قبلی خود با نشر چشمه همکاری کرده است. این رمان در ادامهی اثر قبلیاش به زنی در آستانهی چهل سالگی میپردازد. و راوی گذشتهی خود را بازخوانی میکند. به مفاهیمی چون عشق،، خیانت، وفاداری و دغدغه هایی روزمره از زنان قشر متوسط در این رمان پرداخته شده است.
زویا پیرزاد، فریبا وفی، سپیده شاملو و نویسندگان زن بسیاری در ادبیات امروز ایران در داستان هایشان به مسائل روزمره و مفاهیمی چون عشق، خیانت، زندگی زناشویی، رابطه با همسر و فرزندان میپردازند. و از دیدگاه درونمایه این نویسندگان دنیای نزدیکی در آثارشان به هم دارند. زویا پیرزاد نویسندهای که با رمان چراغها را من خاموش میکنم به شهرت رسید که این اثر داستانی یکی از پر تیراژ ترین آثار اخیر است. فریبا وفی نویسندهی آثاری چون رویای تبت، پرندهی من و بعد از پایان است.
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty