وقتی دعامستجاب می شود
هفته نخست آبانماه، ایام سالگرد سفر استانی حضرت آیتالله خامنهای به استان قم در سال ۸۹ است.از این رو پایگاه اطلاع رسانی Khamenei.ir وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای به مناسبت این ایام روایتی از دید و بازدید سرزده رهبر انقلاب از خانواده شهید کارکوبزاده در تاریخ ١٣٨٩/٨/۶ را منتشر کرده است. در متن کامل این پست آمده است:
م
خانواده کارکوبزاده دارای۵ پسر بود که دو تن از آنها به نامهای عبدالجلیل و خلیل، شهید شدند و برادر دیگر به نام منصور، جاویدالاثر، عبدالحمید جانباز و محمدرضا آزاده و جانباز است. مادر و دختر خانواده نیز جانباز هستند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این متن+عکس ازسایت رهبری برداشته ام:
۱۳۸۹/۰۸/۰۶حضور در منازل خانواده شهدا در آخرین شب سفر قم
حضرت آیتالله خامنهای، در آخرین شب از سفر ده روزه به قم و برای دومین بار در این سفر، به دیدار سه خانواده شهید (شهیدان فاطمی، عقلایی و کارکوب زاده) در این شهر رفتند و ساعتی با آنها همکلام شدند. رهبر انقلاب اسلامی در این سه دیدار که پنجشنبه شب برگزار شد، ضمن گرامیداشتن یاد و خاطرهی شهدای گرانقدر، از صبر و استقامت خانوادههای معظم آنان تجلیل کردند.پایان/
«زهرا کارکو» مادر شهیدان جمال (خلیل)، فریدون (عبدالجلیل) و منصور(جاویدالاثر) «کارکوبزاده»
دو دختر ایشان در تهران به دلیل بمباران زخمی شدند.
«رهبر مینشیند روی صندلی و میخواهد احوالپرسی کند. اما مادر فرصت نمیدهد و شروع میکند به گلهگذاری: «آقا! انقدر غم خوردم. انقدر غصه خوردم. به خدا. حالم خیلی بد شده بود.»
رهبر میگوید چرا؟
مادر:«دیروز صبح زنگ زدم دفترتون. گفتم مسوول این برنامه که من رو از دیدن آقا محروم کرده، خدا زجرش بده.»
توی همان حال، همه میزنند زیر خنده، حتی رهبر.
رهبر علت را میپرسد.
«گفتم برای این که حق من این نبود. من با این وضع نمیتونم بیام دیدار آقا. یک ساله حتی آقا رو تو تلویزیون هم ندیدم.»
و میگوید که مریض شده و همسایهها دنبال ماجرا بودهاند که رهبر بیاید خانهشان.
رهبر میگوید نامه را دیده که شعری داشته. بعد میگوید:
«این رو به شما بگم. من امشب بنا نبود قم بمونم. فقط به خاطر شما موندم.
البته خونه ٢شهید دیگه هم رفتیم. اما من به خاطر شما موندم. برای این که بتونم شما رو ببینم»
شعرش را قبل از آمدن رهبر برایم خواندهبود. ٢بیت شعر که روی یک کاغذ چندسانتی و با مدادرنگی نوشته بود و فرستاده بود دفتر رهبری؛ توی همان حالت موجی بودنش. و حال همان تکه کاغذ، سفر رهبر را یک روز طولانیتر کرده بود:
«آرزو داشتم که به دیدارم بیایی / هم به دیدار من و هم شوی بیمارم بیایی
بیش یک سال است که شویم همنشین تختخواب است/حق من این بود به دیدار دل زارم بیایی»
کار رهبر، من را یاد خاطرهای از امام خمینی میاندازد. فکر کنم همین حجتالاسلام رحیمیان تعریف میکند که نامهای دادیم به امام. مادر شهیدی نوشته بوده که به تهران آمده برای دیدار امام. اما موفق به دیدار نشده. امام هم زیر نامه مینویسد: «تا این مادر شهید را به دیدار من نیاورید، هیچکس را ملاقات نمیکنم.»
«مادرشهداء» ادامه میدهد: «به بیبی، حضرت معصومه گفتم بیبیجان! این عزیزترو خودت بفرست خونهمون. قسمش دادم توروخدا آقا رو بفرست.»
و رهبر میگوید:
«همونها فرستادن دیگه. همونها زدن پس گردنمون»
منبع:۰۳ آبان ۱۳۹۸باشگاه خبرنگاران جوان+اداره کل کتابخانه های عمومی استان قم