آیا حکومت پهلوی دینی بود؟/ از نوشتن درباره صنعت کفش تا تبلیغ کوروش
همین غیرحرفهای و غیرتخصصی بودن و همین تفنن در مطالعات تاریخی، موجب شده که اهلیت او به عنوان «کارشناس» در این حوزه، محل سوال باشد و در همین برنامه سخنانی غیرصحیح، عوامانه و بعضا خندهدار از لسان شاهمیری درباره موضوع مورد بحث مطرح شود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مدتی است که با تغییر مدیریت در شبکه سوم سیما، و سکانداری یک تیم جوان و باانگیزه برای ایجاد تغییرات محتوایی و کیفی در این شبکه، در حوزههای مختلف شاهد سنخ جدیدی از برنامههای جدیدی هستیم که ظاهرا قرار است دغدغههای نسلهای متاخر از جمعیت جوان کشور را در پوشش داشته باشد. احتمالا در ذهنیت مدیران جوان کنونی شبکه 3، این تز کانونی جای دارد که با تنوّع بخشی به محتوا و فرم برنامهها و از آن مهمتر، به رسمیت شناختن صداهای متکثر در جمعیت جوان کشور، مرجعیت رسانهای صدا و سیما را به جایگاه دستکم یک دهه پیش خود بازگردانند و تا حدی نیاز جدی مخاطبان به دیدن و شنیدن محتوای بعضا ملتهب را، که در حال حاضر در برخی از طیفهای جمعیتی با شبکههای برونمرزی با پول و حمایت بیگانگان فعالیت می کنند، پوشش می یابد، در درون کشور پاسخ دهند.
برنامههای «گفتگو-محور» که متکی به حضور مهمانانی از طیفهای فکری مختلف برای بحث درباره جوانب یک موضوع مبتلا تاریخی یا روز جامعه است، دهههاست که در رسانههای معروف و قدیمی بینالمللی دنبال میشود و همواره هم مخاطب خاص خود را دارد. در کشور ما هم چند سالی است که این سبک برنامهها در دستور کار قرار گرفته است. شبکه 3، هم مدتی است در کنار پرداختن به بحث کانونی «سرگرمی-سازی»، این نوع تاکشوها را در کنداکتور پخش قرار داده است که نمونه متاخر آن برنامهای با عنوان «استوا» است. استوا ظاهرا قرار است با محور قرار دادن موضوعات و مباحثی که به هر دلیل به دغدغهی نسل جوان، و به طور خاص متولدین اواخر دهه 60 و کل دهه 70، تبدیل شده، به نوعی سهمی در مرجعیت رسانهای در حوزه مباحثات و مجادلات کلامی بر سر موضوعات حاد و ملتهب و مبتلا به جامعه پیدا کند. بیتردید، نفس این اقدام در شبکه 3، قابل تایید و حتی قابل تحسین است، لیکن نوع ورود به این سنخ مباحثات، مستلزم ظرایف و دقایق و جزییات فنی و محتوایی است که حتما باید در تداوم این نوع برنامهها از سوی مدیران لحاظ گردد.
در یکی از قسمتهای این برنامه در اوایل آبانماه، مقارن با تاریخی که چند سالی است به عنوان تاریخ تولد کوروش، پادشاه هخامنشی، مورد توجه قرار گرفته و از سوی اقشاری از جمعیت کشور، به ویژه نسلهای جوان، به آن توجه خاصی میشود، «استوا» به همین موضوع، یعنی شخصیت تاریخی کوروش و جایگاه واقعی او در تمدن ایرانی پرداخت. در این برنامه که با عنوان «کوروش و سلسله هخامنشیان؛ اسطوره یا اغراق تاریخی؟» روی آنتن رفت، 3 مهمان حضور داشتند که اینگونه معرفی شدند: امیرشهاب شاهمیری(نویسنده و پژوهشگر تاریخ)، احمد نادری(از موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران) و علیمحمد طرفداری(عضو هیات علمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی)
همانگونه که از عنوان برنامه پیداست، موضوع با توجه به موضوعیت تاریخی و گرایشهایی که در کف جامعه له یا علیه آن شکل گرفته، انتخاب هوشمندانهای بود و به حق، جای پرداختن به آن در یک شبکه که به «شبکه جوان» معروف شده، وجود داشت. اما عطف به همان مسالهای که در سطور بالا به آن اشاره شد، طرح مباحث این چنینی در صداوسیما، که قطعا مخاطب خاص خود را پیدا میکند، مستلزم ظرایف و دقایقی است که مهمترین آنها، پرهیز از «عوامزدگی» یا قرار گرفتن در «جوّ» غالب بر موضوع در کف جامعه است. مسالهای تاریخی که پیوندهایی با هویت و ذهنیت ملی یک کشور دارد، آن هم از رسانه رسمی آن کشور، بیش و پیش از هر چیز، باید «کارشناسانه» و «تخصصی» باشد و البته در این برنامه خاص، تا حدی این مساله دچار نقص جدی است.
به طور خاص، شخصیتی که به عنوان مدافع تصویر تبلیغ شده درباره کوروش، شاه هخامنشی، به برنامه دعوت شد، یعنی امیرشهاب شاهمیری، به عنوان «نویسنده و پژوهشگر تاریخ» معرفی شده است و در همین نقطه، بحث جدی وجود دارد. عنوان «پژوهشگر تاریخ»، یک عنوان تخصصی و آکادمیک است و به کسی قابل نسبت دادن است که علاوه بر تحصیلات مرتبط، سالها در حوزههای مختلف تاریخ به مطالعه جدی و علمی(نه تفننی) متون و اسناد تاریخی پرداخته باشد و دارای تالیف و ترجمه با معیارهای استاندارد در این زمینه باشد. این معیارها دقیقا چیزی است که جناب شاهمیری از آن بیبهره است.
امیرشهاب شاهمیری
او در برنامهای در «رادیو گفتگو»، به عنوان عضو «انجمن ارتباط صنعت و دانشگاه» معرفی شده است. طبق آنچه که شاهمیری از سوابق تحصیلی خود در وبگاه شخصی نوشته، او در هیچ یک از مقاطع تحصیلی، در رشته تاریخ تحصیل نکرده است، بلکه بخش اصلی تحصیل او در رشته فنی(کامپیوتر) و در دوره ارشد و دکتری، مدیریت فرهنگی و آموزشی، بوده است.(2)
با طبق اظهار خود او در وبگاه شخصی، شاهمیری چندین حوزه موردعلاقه برای مطالعه و تحقیق دارد که بسیار متنوع است و یکی از آنها «فرهنگ کهن ایرانی» است.(3)
این به خوبی نشان میدهد که او در حوزه تاریخ، صرفا یک فرد «علاقهمند» و اهل «تفنّن» است، نه یک پژوهشگر حرفهای، پیگیری و پای کار. در حوزهی مکتوبات هم، در نوشتههای او هم چیزهایی دربارهی «صنعت کفش ایران» دیده میشود و هم کاربرد هوش مصنوعی در خوانش شاهنامه، اما دریغ از یک مقاله یا مکتوب تخصصی در حوزه تاریخ.
همین غیرحرفهای و غیرتخصصی بودن و همین تفنن در مطالعات تاریخی، موجب شده که اهلیت او به عنوان «کارشناس» در این حوزه، محل سوال باشد و در همین برنامه سخنانی غیرصحیح، عوامانه و بعضا خندهدار از لسان شاهمیری درباره موضوع مورد بحث مطرح شود. در این یادداشت، تنها به یکی از دعاوی او(به عنوان مشت نمونه خروار) میپردازیم تا مشخص باشد که وقتی از پرهیز از عوامزدگی در برنامههای «گفتگومحور»، آن هم درباره موضوعات ملتهب و حساس حرف می زنیم، دقیقا از چه سخن میگوییم.
در بخشی از این میزگرد تلویزیونی، «علی محمد طرفداری»، عضو هیات علمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی، این دعوی را مطرح کرد که حکومت پهلوی، تنها سلسله حکومتی در تاریخ ایران (پیش و پس از اسلام بود) که میخواست مبنای مشروعیت خود را کاملا از دین جدا کند و مشروعیت خود را به طور کامل بر «ملیگرایی» مستظهر به نوعی «باستانگرایی» برساخته قرار دهد. به باور طرفداری، همین رویکرد کلان، باعث شد که حکومت پهلوی از زمان تثبیت سلطنت رضاخان، به سوی نوعی قرائت غیردینی، بلکه «ضددینی» از تاریخ ایران برود. طرفداری حتی دلیل برخی مواضع مذهبیون بعد از انقلاب علیه برجستهسازی کوروش هخامنشی را، نه ضدیت با شخصیت این پادشاه باستانی، که واکنشی به رویکرد «ضددینی» پهلویها به تاریخ ایران باستان میداند.
شاهمیری در تعریض به این بخش از سخنان طرفداری، مدعی شد که حکومت سلسله پهلوی نه تنها «ضددینی» نبود، بلکه پایبند و مقید به مذهب نیز بود. او به عنوان مصداق برای این تعریض خود، به این که اسامی دو شاه پهلوی و فرزندان آنها اسلامی و «رضا»، «محمدرضا» و «علیرضا» و... بود، اشاره کرد و این که مثلا محمدرضا عکسهایی در حرم امام رضا(ع) داشته است!
بدون هیچ تفسیر و توضیحی، ذکر همین مصادیق از طرف شاهمیری، گویای ذهنیت یک اهل «تفنّن» در تاریخ است که به شدت در اسارت مشهورات غیرعملی و عامهپسند قرار دارد. اما صرفا برای نشان دادن عمق آن «کم دانشی» و «سطحگرایی»، لازم است توضیحاتی در رد سخنان شاهمیری و در تایید ادعای علیمحمد طرفداری، یعنی ایدئولوژی «ضددینی» حکومت خاندان پهلوی، ارایه دهیم و برای این کار، صرفا برخی منابع و گزارشها را در حد اجمال(به مقتضای تنگی مجال یک گزارش) مرور میکنیم.
«تاجالملوک آیرملو»، همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا، اشرف، شمس و علیرضا پهلوی، در کتاب خاطرات خود، نکات جالبی را درباره ذهنیت رضاشاه در اوایل به قدرت رسیدن مطرح میکند. ذکر این نکته لازم است که گرچه شاید کتاب خاطرات تاجالملوک، ارزش تاریخی بسیار بالایی به عنوان یک سند دستاول نداشته باشد، لیکن قطعا خاطرات او به عنوان همسر و خانهمحرم و مادرز فرزندان رضاخان، درباره شخصیت و خلقیات و افراد نزدیک به رضاخان، قابل تامل است.
او در بخشی از خاطرات خود که توسط «بنیاد تاریخ شفاهی ایران» در ایالات متحده ثبت شده، درباره تاثیر محمدعلی فروغی (نخست وزیر ماسون و یهودیتبار رضاخان در زمان رسیدن به قدرت) بر افکار ضددینی رضاشاه میگوید:
س: از سیاستمداران و رجال معروف که نزد رضاشاه میآمدند چه خاطراتی دارید؟
ملکه مادر (تاجالملوک): همه میآمدند. یکی و دو تا نبودند، که به یادم مانده باشند. مثلا مرحوم آقای محمدعلیخان فروغی بود که خیلی با سواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار میگرفت ساعتها مینشست و برای رضا از تاریخ گذشته ایران تعریف میکرد و حتی او را تعلیم خط میداد و سواد میآموخت. ما هم در آن موقع مینشستیم و صحبتهای محمدعلی خان را گوش میکردیم. واقعا تاریخ را خوب میدانست و وقتی صحبت میکرد چنان قشنگ حرف میزد که ما صدای چکاچک شمشیر نادرشاه را میشنیدیم!
فروغی علت همه بدبختی ایرانیان را اعراب پیرامون ایران میدانست و با آنکه خودش را مسلمان میدانست اما میگفت چندان به اسلام اطمینان ندارد و بلکه مادر همه ادیان الهی و وحدانی آئین زرتشت است و بقیه ادیان به ترتیب از روی آئین باستانی ایرانیان تقلید شدهاند.
رضا از این حرفها خوشش میآمد و فروغی مرتبا از مجد و عظمت گذشته ایران صحبت میکرد.
کار به جایی رسیده بود که رضا میگفت شبها خواب کوروش هخامنشی را داریوش میبیند!
آقای قائم مقام رفیع هم داستانهای تاریخی پرشوری تعریف میکرد و تا زمانی که رضا در ایران بود، برنامه داستانهای تاریخی شبانه ما براه بود.
بنده باید عرض کنم که مرحوم محمدعلی خان فروغی که مدتها وزیر فرهنگ و معارف بود و خیلی خدمت به فرهنگ مملکت ما کرد به تاریخ بسیار وارد بود و همین روایتهای تاریخی او بکلی ضمیر رضا را عوض کرد.
البته رضا اهل نماز و روزه و این قبیل امور نبود. به اصطلاح هرهری مذهب بود، اما یک اعتقادات سنتی داشت و مثل همه مردم که از مرگ و دنیای دیگری که باید به آن برویم وحشت داریم یک نوع خوف از مرگ و مطالب مربوط به پس از مرگ داشت.
به نظر من خیلی ازمرگ میترسید. به همین خاطر حرفهای مربوط به بهشت و جهنم را اوایل ازدواجمان قبول داشت و در روزهای عزاداری لب به کنیاک- که مشروب مورد علاقهاش بود- نمیزد. حتی قبل ار رسیدن به پادشاهی دنبال دسته سینه زدن راه میافتاد و یکی دو بار هم در جوانی قمه زده بود. اما کمکم حرفهای فروغی در او اثر کرد و کار به جایی رسید که بکلی منکر بهشت و جهنم شد و میگفت: «در آن دنیا آتشی وجود ندارد بلکه این آتش را ما از این دنیا با خودمان میبریم. بهشت و جهنم را خود انسان در این دنیا برای خودش میسازد!» و از این قبیل حرفها...
حسینقلیخان اسفندیاری شوهر خواهرم هم که پزشک مخصوص رضا بود اعتقادی به حرفهای مذهبی نداشت و حتی با عزاداری امام حسین(ع) هم مخالف بود و میگفت در هیچ کجای دنیا مردم برای دشمنان خودشان عزاداری نمیکنند(!) این عربها دشمن ملت ایران بودهاند و به ما حمله کردهاند و جان و مال و ناموس ایرانیان را مورد تعرض قرار دادهاند و از این قبیل حرفها میزد... رضا این حرفها را میپسندید و میگفت من نمیفهمم چرا مردم برای عربها عزاداری میکنند؟!
این افراد فکر رضا را در مورد اسلام عوض کردند و رضا مصمم شد دست متعصبین را کوتاه کند و به همین خاطر دستور داد، ازدواجها و طلاقها در دفاتر اسناد رسمی ثبت شود. تا آن موقع عقد ازدواج و طلاق مردم ثبت نمیشد و فقط صیغه عقد و یا خطبه طلاق توسط آخوند محمل خوانده میشد و تمام!
بعد هم که رضا به ترکیه رفت و اوضاع آنجا را دید دستور داد در ایران هم کشف حجاب شود و زنها چادر سیاه سر نکنند.
البته آخوندها با رضا از در مخالفت درآمدند و رضا هم دستور ضرب و شتم آنها را صادر کرد تا آنها گوشمالی ببینند و در کارهای حکومتی دخالت نکنند.
رضا خیلی به تاریخ و گذشته ایران علاقه پیدا کرده بود و مرتب میگفت پس چرا کار این مملکت و این ملت به اینجا کشیده شد؟ و بعد خودش جواب میداد که به واسطه رهبران بیعرضه!
فروغی در کنار محمدرضا پهلوی
جدای از این، نقش اعضای فرقهی ضاله بهاییت، در صعود رضاخان از نردبان قدرت و تثبیت حکومت او، خود تا حدی روشنگر همین ذهنیت «ضددینی» است که تاجالملوک، همسر او هم بر آن صحه گذاشته است. در کتاب «بهاییان در عصر پهلوی» چنین می خوانیم:
"رضا شاه شخصاً به بهائیان اعتماد فراوان داشت تا جایی که یک افسر بهائی به نام ستوان اسدالله صنیعی (وزیر جنگ کابینه هویدا) را به عنوان «پیشکار» و «آجودان » و رئیس دفتر ولیعهدش محمدرضا پهلوی منصوب کرد و حتی قصد داشت یکی از بهائیان معروف به نام مجید آهی را نخست وزیر کند. مجید آهی از عوامل موثر در صعود رضاشاه و از رجال دوران پهلوی، نوه میرزا مجید منشی سفیر روسیه و شوهر خواهر حسینعلی نوری (بهاء) بود."(4)
و البته اسناد و واقعیات تاریخی هم تایید میکنند که رضاشاه که بعد از تثبیت قدرت خود، به دنبال ریشهکنی آداب و رسوم و سنن اسلامی کشور بود (به ویژه بعد از سفر به ترکیه و دیدار با آتاترک)، برای ایجاد یک دیوانسالاری لائیک به شدت به شخصیتهایی با عقبهی یهودی یا بهایی اتکا داشت. انقلاب فرهنگی که رضاشاه به زعم خود میخواست علیه روحانیت و تاثیرات فرهنگی اسلام در جان و روان ایرانی ایجاد کند به همدستی افرادی چون ولیالله خان نصر(مشکوک به عقبه اجدادی یهودی از کاشان)، علیاصغر حکمت (با ریشه یهودی) و بیشتر از همه محمدعلی فروغی(از خاندان یهودی معروف) صورت گرفت. به علاوه وقتی به جایگاه کسانی چون فرخدین پارسا و همسرش فخرآفاق(دو شخصیت بهایی که پدر و مادر فرخرو پارسا، وزیر آموزش و پرورش دوره پهلوی)، یحیی دولتآبادی(رهبر بابی ازلیهای ایران)، اسدالله صنیعی(بهایی) و مجید آهی(بهایی) در دوره رضاشاه مینگریم، آنگاه معلوم میگردد که پشتپردهی برآمدن قزاق قلدری به نام «رضا شصتتیر»، از مهتری اسب سفیر هلند تا پادشاه ایران، چه کانونهایی قرار داشتند.
علاوه بر همه اینها، باید در مجالی مستقل، به نقش «سر اردشیر ریپورتر»، عامل کهنهکار بریتانیا و از وابستگان اقلیت زرتشتی هندوستان (به عنوان یکی از اصلیترین همدستان حکومت استعماری هند شرقی) در آموزش و مهیا کردن رضاخان برای قبضه قدرت پرداخت. اردشیر شخصا رضا پهلوی را برای قرار گرفتن در جایگاه یک دیکتاتور، آموزش و پرورش داد و در نقش او در شکلگیری ذهنیت «ضددینی» رضاخان امروز تردیدی وجود ندارد. بعدتر، پسر او شاپور، چنین نقشی کلیدی را در حکومت محمدرضا بازی میکرد. به گفته ارتشبد حسین فردوست، رییس دفتر بازرسی شاهنشاهی در دوره محمدرضا، اردشیر همان کسی بود که رضاخان را کشف و برای کودتا علیه قاجار به انگلیسیها پیشنهاد کرد.(5)
پس از این واقعه، (اشارهاش به شهریور 20 و ملاقاتهای من با مستر ترات بود.) شاپور جی به دفتر نزد من آمد و از محمدرضا گلگی کرد که چرا دستور چاپ گزارش بازرسی را در روزنامه اطلاعات داده است. او گفت: «نمیدانم چرا محمدرضا دستور چاپ پروندههای واقعی سوءاستفاده چند میلیاردی دوستانش را نمیدهد ولی این پرونده را که سوءاستفاده نیست منتشر میکند؟!» اظهار تعجب و تأسف و بیاطلاعی کردم.
شاپور جی کتابی را با خود به دفتر آورده بود، گفت: «این کتاب از کتب مستند یعنی مجموعه اسناد طبقهبندی شده انگلیس در هندوستان است و میدانی که در آن سالها ایران از هندوستان اداره میشد. این کتاب نشان میدهد که پدر من، رضا را پیدا کرد و به نایبالسلطنه هندوستان معرفی کرد. در مورد محمدرضا هم خودت بهتر میدانی که او را برای سلطنت انتخاب کرد!» [کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی/خاطرات ارتشبد فردوست»، ص 297]
تندروی و شدت عمل رضاخان در سرکوب شعائر مذهبی مردم ایران چنان هماهنگ با منویات و عقاید فرقه ضاله بهاییت بود، که در محافل وابسته به این فرقه، رضاخان را مجری اوامر «امرالله» (منسوب به میرزاحسینعلی نوری یا بهاء الله، موسس فرقه) میدانستند. حتی شایعه پیوستن رضاخان به فرقه بهاییت هم در درون این محافل جدی بود.
سندی از ساواک به تاریخ 27 خرداد 50 از یک جلسه بهاییان در شیراز چنین نقل میکند:
" جلسهای با شرکت 12 نفر از بهائیان شیراز تحت عنوان کمیسیون نشر نفحاتاله در منزل مسیحاله روحانی تشکیل گردید. پس از قرائت مناجات و صفحاتی از کتاب لوح احمد، آقای مسیحاله روحانی پیرامون بهائیت سخنرانی و اظهار داشت: دیده شده است که یکی دو نفر از شما با افراد تبلیغات اسلامی تماس گرفته است. دیگر نباید این موضوع تکرار شود. شماها بیاد ندارید که در زمان رضاشاه و در زمان سیدنورالدین ما را غارت کردند، ولی شخص رضاشاه از این موضوع بسیار ناراحت بود و مخفیانه و دور از چشم علما عدهای از مسلمانان را از بین برد، چون او یک بهائی واقعی بود و همیشه از بهائیان پشتیبانی میکرد. کشف حجاب از روی قانون و منطق بهاءاله صورت گرفته است."(6)
روند «دینستیزی»، سرکوبگرانهی رضاخان که علاوه بر ذهنیت القایی به او توسط افرادی چون اردشیر ریپورتر و محمدعلی فروغی، بخشی از ایدئولوژی طراحی شدهی کانونهای استعماری برای این حکومت نیز بود، در یک تغییر فاز، از سطح و ظاهر به عمق رفت، و با یک وقفه حدودا 12 ساله، از به قدرت رسیدن محمدرضای جوان تا سرکوب مذهبیون در سال 42، با شدت از سر گرفته شد. محمدرضا زمانی که بعد از سرکوبهای سنگین اوایل دهه 50 به اوج قدرت مطلقه و دیکتاتوری خود رسید، دیگر نقابها و لفافها را در این زمینه برداشت.
یکی از گستاخانهترین اقدامات شاه در این مقطع، که ضدیت او را با فرهنگ اسلامی جامعه ایران آشکارتر از همیشه کرد، تبدیل تقویم هجری به تقویم «شاهنشاهی» در اسفند 54 بود. این تاریخ که مبداء آن، تاریخ تاجگذاری کوروش هخامنشی بود، جایگزین تاریخ «هجری شمسی» (از مبداء هجرت حضرت رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه) میشد.
در توجیه این عمل در کتاب تاریخ سال چهارم آموزش متوسطه نوشتند:
"در تاریخ 25 اسفند 1354 خورشیدی، با تصویب مجلسین شورای ملی و سنا، مقرر شد تاجگذاری کورش کبیر در سال 599 پیش از میلاد مسیح، مبدا سال خوشیدی و سر آغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت اول سال 1355 هجری خورشیدی آغاز سال 2535 شاهنشاهی، سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد. "
حضرت امام خمینی (ره) در پیام عید فطر 1355 به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام نمودند و فرمودند:
..." برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدا تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکارانه مخالفت کنند و، چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم، مخالف با اسلام عدالتخواه است."
پیشنهاددهندهی اصلی این اقدام نمادین علیه تاریخ اسلامی ایران، «شجاعالدین شفاء»، مشاور فرهنگی دربار و یکی از نویسندگان نطقهای محمدرضا پهلوی، به ویژه نطق معروف «کوروش، آسوده بخواب...» در جریان جشنهای 2500 ساله بود. شفاء که از اعقاب یک خاندان یهودی طبیب در کاشان بود، طراح اصلی «جشنهای 2500 ساله» و به کارگیری اسامی و نمادهای باستانی برای کمرنگ کردن جلوههای اسلامی حیات ایرانی در دوره پهلوی نیز بود. شفاء را امروز با مجموعه کتب هتاکانه و وقیحانهاش علیه اسلام و کلیت ادیان ابراهیمی همچون «تولدی دیگر»، «توضیحالمسایل: از خمینی تا کلینی» و «معمای ادیان» که در سالهای حضور بعد از انقلاب خود در خارج از کشور منتشر کرد، میشناسند.(9)
شجاعالدین شفاء
در زمان محمدرضا پهلوی، اولین تلویزیون کشور متعلق به یک بهایی معروف به نام «حبیبالله ثابت» بود، که امروز خیابانی در سرزمینهای اشغالی، به واسطهی خدمات او به رژیم صهیونیستی، به نام اوست. بعد از خریداری شبکه تلویزیونی ثابت توسط دولت، کل کارکنان بهایی شبکه ثابت معروف به «تلویزیون ثابت پاسال»، به تلویزیون ملی منتقل شدند و شاکله تلویزیون ملی را نیز همین بهاییان تشکیل میدادند و مرحوم احمد اللهیاری در کتاب «بهاییان در عصر پهلوی» به خوبی سلطهی آنان را تشریح کرده است.
در دوران محمدرضا، به مدت 13 سال دولت در دست «امیرعباس هویدا»، بود که خود فرزند «حبیبالله عینالملک»، از متعصبترین بهاییان و از ملازمان و محرمان «عباس افندی» یا عبدالبهاء، رهبر بهاییان در فلسطین، بود. جالب این که، پدربزرگ امیرعباس هویدا، میرزا رضا قناد، هم جزو یاران حلقه اول «علیمحمد باب»، بنیانگذار فرقه ضاله بابیه در دوران قاجار محسوب می شد.
امیرعباس هویدا
ذیل حکومت 13 ساله هویدا، که با رضایت و تایید تمام قد محمدرضا پهلوی همراه بود، اعضای فرقه بهاییت، تا بالاترین سطوح کشور، در همه حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رخنه کردند. برای نمونه، در زمان ریاست ارتشبد نعمتالله نصیری، یک بهاییزادهی اهل سنگسر(مهدیشهر کنونی)، یعنی پرویز ثابتی، به ریاست اداره سوم ساواک (امنیت داخلی) رسید و عملا از سال 52 تا اواسط 57، قدرتمندترین فرد کشور بعد از شخص محمدرضا بود.
پرویز ثابتی
نعمتالله نصیری
اسکندر دلدم، تاریخنگار و پژوهشگر، درباره شخص نصیری مینویسد:
" نصیری فرد بیاعتقادی بود و به همین دلیل موافق تار و مار کردن مردم در نهضت اسلامی امام بود. او اعتقاد داشت اسلام آیین ارتجاعی است و برای مملکت خطر دارد و به همین سبب در دوران ریاستش در ساواک بیشترین مبارزه را با نیروهای مذهبی به عمل آورد و تلاش کرد ریشه اسلام را بخشکاند. وی زمانی هم مخفیانه تغییر دین را در ایران تبلیغ میکرد و معتقد بود این مسئله ضروری است و دین اسلام را مختص اعراب میدانست که نباید از آن تبعیت کرد. این تفکر غالب روشنفکران دوره پهلوی بود. وی تبلیغات ویژهای را برای تغییر خط فارسی در مطبوعات آغاز کرد. نصیری معتقد بود تغییر خط فارسی از حروف عربی به لاتین باعث میشود ارتباط ما با اعراب قطع شود."(10)
در همین دوران بود که یک بهایی به شدت فاسدالاخلاق (در همه زمینهها)، با تحصیلات «دامپزشکی»، تبدیل به پزشک، مشاور ارشد و محرم اسرار و در واقع همهکاره دربار پهلوی شد. «کریم ایادی»، که به واسطهی رابطه بسیار عجیب و تاثیر و نفوذ سنگینی که روی محمدرضا داشت، از یک افسر ساده، بدون گذراندن روندها و سلسلهمراتب نظامی معمول ارتش، به درجه «سپهبدی» رسید، نقشی اساسی در سلطهی بهاییان بر تمام شوونات کشور داشت. بنا بر اسناد و گزارشها، ایادی دست کم 80 شغل مهم با عایدات سرشار در ساختار حکومت پهلوی داشت. علاوه بر این، او زمینه را برای فساد جنسی شدید محمدرضا تسهیل کرد. او پزشک مخصوص و «قواد» شخصی شاه بود که به اتاق خواب شاه مملکت هم راه داشت. «داریوش همایون»، معاون حزب رستاخیز و وزیر اطلاعات و جهانگردی در دولت جمشید آموزگار، در یک مستند تاریخ شفاهی پرده از رازی کثیف در زندگی شاه برمیدارد و آن این که حلقه محارم اسرار و نزدیکان شاه، به مانند خود او از یک بیماری مشترک مردند که محصول مصرف داروهای من درآوردی و عجیبی بود که «کریم ایادی» تجویز میکرد و یکی از قربانیان این داروها، خود کریم ایادی بود.
به هر حال علقه و پیوند محمدرضا، به سان پدرش، با فرقه بهاییت چنان بود که اعضای این فرقه، بعضا محمدرضا را باورمند به آن میدانستند. حتی سندی دیگر از ساواک هست که در آن از قول محفلی از بهاییان، شخص شاه به این کیش معرفی شده است:
" مورخه 18 / 4 / 47 جلسات بهائیان در منزل ضیأاله هوشمند تشکیل و سرهنگ اقدسیه اظهار داشت: «افتخار ما بر دیانت بهائی است. من زمانی که در ارتش بودم سربازان و درجهداران و افسران بهائی را احترام میگذاشتم ولی اگر یک فرد مسلمان از دیگری شکایت میکرد، دستور شلاق زدنش را میدادم.» مشارالیه افزوده است: «ما اطلاع داریم که شاهنشاه آریا مهر بهائی میباشند. ما بهائیان همه پولدار هستیم و ترقی بیشتری خواهیم کرد."(11)
در پایان همچنین به این نکته نیز باید اشاره داشت که شاه چنان دست بهاییان را در همه امور، به ویژه امور اقتصادی، باز گذاشته بود که ثروتمندترین افراد کشور در آن دوره، دو بهایی به نام حبیبالله ثابت و هژبر یزدانی بودند.
حبیبالله ثابت
هژبر یزدانی
انتهای پیام/