تفاوت ابوذرباسلمان
لَوْ عَلِمَ أبوذر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ
چراپیامبرصلاحیت »ابوذر»رادرمدیریت تأییدنکرد؟
مردان صالح ورزمنده ای که صلاحیت ریاست ومدیریت اداره وسازمانی را ندارند!
امام صادق(ع): ایمان دَه درجه دارد. سلمان در درجه دهم، ابوذر در درجه نهم و مقداد در درجه هشتم.
عن مسعده بن صدقه عن جعفر بن محمد عن أبیه(ع) قال ذکرت التقیه یوما عند على(ع)فقال إن أبا ذر لو علم ما فی قلب سلمان لقتله وقد آخى رسول الله(ص)بینهما فما ظنک بسائر الناس/اصول کافی، ج ۱.
اگرسلمان از علم اطلاعاتی که داشته به سلمان می گفت ،سلمان اورا به کفروالحادمتهم می کرد ویامی کشتش(قربه الی الله)
مسعده به صدقه به نقل از امام صادق گوید:در محضر امام علی سخن از تقیه پیش آمد و حضرت فرمود. اگر سلمان آنچه از مقامات ما می دانست، کتمان نمی کرد و ابوذر را به آن آگاه می کرد، ابوذر او را می کشت. وقتی ابوذر و سلمان که رسول خدا(ص) آن دو را برادر خواند، این گونه اند دیگر حساب بقیه خلایق معلوم است.
سلمان از معدود افرادی بود که به درجه ای رسید که شایستگی داشت از اسرار اهل بیت و مقامات آنان آگاه شود و ابوذر با همه صداقت وسلامت ومقام و جلالتی که داشت ، از نیل به این مرحله محروم بود و اگر سلمان مقامات و اسراری که ازائمه اطهارعلیهم السلام می دانست، برای ابوذر نقل می کرد ، چون ابوذر از درک و تحمل آنها ناتوان بود ، چه بسا او را به غلو و ارتداد و انحراف قتل اورارقم می زد (با نقل این سخنان نزد دیگران اسباب و مقدمات قتل او توسط افراد متشرغ جاهل ،فراهم می کرد-اینکه سلمان رامهدورالدم بدانند). /مجلسی، بحار الانوارج ۲۲
اگر علم سلمان را ابوذر داشت، آن آگاهایی ها ابوذر را به کشتن می داد . زیرا او را توان تحمل شوق حاصل از آن علم نبود و جانش گرفته می شد.
در خطبه متقین وقتی همام از امام خواست که متقین را برای او وصف کند، امام به طور کلی اوصاف متقین راارائه داد( تقوا داشته باشید که خداوند متقیان را دوست می دارد)وامااصرار« همام» موجب این شد که حضرت علی به جزئیات حالات و اوصاف متقین بپردازد و شنیدن این آگاهایی ها چنان همام را به شوق آورد که با تمام شدن خطبه، فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد و حضرت علی(ع)گفت : از همین اتفاق بر او می ترسیدم-ازاینکه به این ادراک برسدمدهوش خواهدشد . منافقی باطعنه به آن حضرت گفت: پس چرا خودت که درکت بالاست،مرگت فرانمی رسد!؟!خطبه خطبه ۱۹۳
از جابر بن یزید جعفی نقل شده که امام علی(ع) اسرار فراوانی از علوم خود برایم می گفت وامامرا از روایت آنها برای غیر منع کرد. به حضرت عرض کردم: با احادیثی که از اسرار خود برای من نقل کرده اید و از نقل آنها منع فرموده اید، باری سنگین بر دوشم گذارده اید و گاهی این علوم در سینه ام به جوش می آید به گونه ای که نزدیک است مجنون شوم. امام فرمود: ای جابر هر گاه تو را این حالت سنگین و خطرناک پیش آمد، به بیابان برو و حفره ای بکن و سر در آن کرده و روایات را در آن بخوان-همانطورکه خودآنحضرت باچاه سخن می گفت/مجلسی، بحار الانوارج۴۶
مرحوم طبرسی درکتاب احتجاج، سلمان را از جمله دوازده نفری میداند که با ابوبکر بیعت نکرد و خلافت او را منکر شد. در گزارش چنین آمده است: وقتی ابوبکر بالای منبر رفت جمعی از افراد که ۱۲ نفر بودند؛ از جمله خالدبن سعیدبن العاص، سهلبن حنیف، عمار یاسر و … تصمیم داشتند او را از منبر پایین بیاورند، تا اینکه عدهای از آنها مشورت با حضرت علی(ع) را در این امر لازم دانستند. حضرت علی(ع) آنان را از برخورد تند و خشن برحذر فرمود و خود در خانه ماند و به جمعآوری قرآن پرداخت. همچنین با همهی سابقین در اسلام و صحابه سخن گفت امّا تنها چهار نفرـ سلمان،/طبرسی، احتجاج، ص ۷۶٫
عمار، ابوذر و مقداد ـ همراه حضرت باقی ماندند.
هنگامی که عمربن خَطّاب و خالدبن سعیدبن العاص در مورد صلاحیت حضرت علی(ع) برای جانشینی پیامبر به جدال پرداختند؛ سلمان به آنها گفت: «کردید و نکردید»(حق علی را خوردید)/بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۳۶
و خود از بیعت با ابوبکر خودداری کرد که به جهت همین مخالفت گردنش را مضروب ساختند/طبرسی، احتجاج، ص ۷۶
روزی حضرت علی(ع) سوار بر استر بود، سلمان به همراهان خود گفت: چرا بر نمیخیزید تا دامن او را گرفته مسایل خود را از وی بپرسید. قسم به آن که دانه را میشکافد و بندگان را آفرید، جز او کسی شما را به راه و روش پیامبرتان خبر نمیدهد، او عالم ربانی روی زمین و تنها مرجع مردمان است، با از دست دادن وی علم را از دست میدهید؛ آن وقت است که منکرات در میان مردم شایع میشود./بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۲۱
هنگامی که امیر مؤمنان علی(ع) مسلمانان را به حمایت از خود دعوت فرمود؛ سلمان یکی از چهار نفری بود که ندای حضرت را اجابت کرد. پس از بیعت مردم با ابوبکر؛ حضرت علی(ع) نیمههای شب به همراه حضرت زهرا و حسنین(ع) به خانه های مهاجر و انصار رفت و فضایل خود را بیان کرد و از آنها یاری خواست. از میان جمعیت مهاجر و انصار چهل نفر وعدهی نصرت و یاری دادند، حضرت به آنها فرمود: فردا اول وقت با سلاح حاضر شوند ولی از این عده جز چهار نفر وفا نکردند. راوی پرسید: این چهار نفر چه کسانی بودند؟ سلمان گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر./طبرسی، احتجاج، ص ۸۱
فوت سلمان
سلمان سرانجام، پس از عمرى طولانى و با برکت که حدود ۲۵۰ سال بود، در اواخر خلافت عثمان در سال ۳۵ ه .ق وفات یافت؛ حضرت على(ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد
***
سلمان اهل مطالعه وتحقیق بود ولی ابوذراهل دعا
«سلمان دریاى علم است». «اگر غلومی در ثریا باشد، سلمان آن را به دست مى آورد». «سلمان بهتر از لقمان حکیم است» ولى ابوذر به این مقام نرسیده بود.
این حدیث را عبدالله ابن جعفر حمیری در کتاب قرب الاسناد، از پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) نقل نموده که آن حضرت فرمود: «اگر علم در ثریا باشد مردانی از سرزمین فارس به آن دست خواهند یافت».
جعفر عن أبیه أن رسول الله ص قال لو کان العلم منوطا بالثریا لتناولته رجال من فارس. قرب الاسناد، ص۵۳، بحارالأنوار، ج۶۴ ، ص۱۷۵.
از امام صادق(ع) نقل شده است که: روزى در نزد امام زین العابدین(ع) صحبت از تقیه شد، حضرت فرمود: به خدا قسم اگر ابوذر مى دانست آنچه را در قلب سلمان است، هر آینه او را مى کشت. در حالى که پیامبر(ص) عقد برادرى بین آن دو بست، پس گمان شما به سایر مردم چیست. علم علما سخت و سنگین است و نمى تواند آن را تحمل کند؛ مگر نبی مرسل یا ملک مقرب یا بنده مؤمنى که خداوند قلب او را براى ایمان امتحان کرده باشد. آن گاه فرمود سلمان از علما گردید چون شخصى از ما اهل بیت بود.(بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۴۳)
امیرمؤمنان علی (ع)::«سَلْمانُ الْفارْسی کَلُقْمانِ الْحَکیمِ؛سلمان فارسى همچون لقمان حکیم است».شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید؛ ج ۱۸
سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.
روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام رفاقت وى با پیغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس نشاندند.
دقائقی نگذشت که «عمر» وارد شد نگاهى به او کرد و گفت: این مرد عجمى که در میان عربها در بالا نشسته است کیست!؟ پیغمبر ازای تعریض ناراحت شد و بر منبر رفت و خطبه اى خواند و فرمود: همه انسانها از زمان خلقت آدم تا امروز؛ مانند دندانه هاى شانه برابرند«لا فَضْلَ لِلْعَربیِّ عَلَى الْعَجَمی وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَى الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوى؛عرب بر عجم و سفید پوست بر سیاهپوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود:«سَلْمَانُ بَحْرٌ لَایُنْزَفُ وَکَنْزٌ لَا یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَهَ وَیُؤْتِی الْبُرْهَانَ؛سلمان دریاى عمیقى است که آبش تمام نمىشود و گنجى است که پایان نمى گیرد سلمان از ما اهل بیت است سلمان آبشارى است که پیوسته علم و دانش و برهان از او فرو مىریزد»/بحارالانوار؛ ج ۲۲
سلمان آنقدر جزء اهل بیت رسول الله شده بود که اگرچندروزی فاطمه زهرا (س) سلمان رانمی دید به دنبالش می فرستاد وبا ایشان درددل می کرد.
سلمان و ابوذر جزو ارکان اربعه هستند. و هیچکس از صحابه به مقاماتى که آنان رسیده اند نرسیده است و در عین حال با هم تفاوتهایى داشتند.
***
مدیریت سایت-پیراسته فر:بعضی هاازاستوانه های نظامند،مردان خوشنام وجانفشانی هایی که درصحنه های انقلاب(ازمقابله بامنافقین تارشادتهادرجبهه های جنگ )ازخودنشان دادند؛اینکه حاضرندجانشان رابرای دفاع از ولایت وانقلاب شجاعانه فداکنند وامادرک-سیاست-مدیریت درامورراندارند،مدیریت سعه صدرمی خواهد-آله الریاسعه،سعه صدر-وخون جگرخوردن وخونجگرشدن(مدیریت هاسالم) سلمانهامی دانند،که ابوذرهادرمصادرامورباشندناموفقند(تحمل ناملائملات راندارند،خویشتن دارنیستند)
روزی «ابوذر» صحابی بزرگ و وفادار رسول خدا (ص) از ایشان درخواست کرد تا منصبی به وی بدهد. پیامبر اعظم(ص) ضمن دلجویی از او فرمود: ای ابوذر! هر آنچه برای خود میپسندم برای تو نیز میخواهم لکن من تو را در مدیریت ضعیف میبینم.
ابوذر ـ ازپیامبر درخواست کرد تا منصبی( حکم مدیرکلی اداره ای،استانداری،فرمانداری،ریاست یک سازمانی )را به وی واگذارد.
پیامبر(ص) ضمن دلجویی از او گفت: ای ابوذر! تو را دوست میدارم و هر آنچه برای خود میپسندم برای تو نیز میخواهم لکن من تو را در مدیریت ضعیف میبینم پس هیچ گاه مسئولیت و حکومت حتی دو نفر را نیز قبول نکن./بحارالانوار، جامعه ۷۲، ص ۳۴۲
به این جملات ناب وپرمعنای رهبرانقلاب دقت کنید:
پیامبر به ابوذر گفت: توخیلی آدم خوبی هستی اما«بدردریاست ومدیریت نمی خورید»( من جنابعالی را در مدیریت، ضعیف میبینم) .
رهبرانقلاب صبح امروز(یکشنبه، ۱۰ آذر ۱۳۹۸)، پیش از آغاز جلسه درس خارج فقه ضمن شرح حدیثی درباره شرط پذیرش مسئولیّت، بیاناتی را مطرح کردند که در ادامه میخوانید.
«پیامبر (ص) به ابیذر فرمودند: من هر چه برای خودم دوست میدارم، برای تو هم دوست میدارم. من جنابعالی را در مدیریت، ضعیف می بینم. خیلی آدم خوبی هستی اما حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی و تولیت مال یتیم را قبول نکنی.
این، درس برای ماها است. بعضی از ما به مجرّد اینکه یک مسندی یا خالی میشود یا ممکن است خالی بشود، فوراً چشم میدوزیم به آنجا! خب اوّل نگاه کن ببین میتوانی یا نمیتوانی.
حالا بحث اسمنویسی برای انتخابات مجلس است، گفتند شروع شده، همین طور بدون محابا میروند! این مطلبی که عرض میکنم، در مورد خود این حقیر از همه بیشتر است و آن کسانی که مسئولیّتی دارند هم همین جور.
هر مسئولیّتی، هر سِمَتی، هر تواناییای، در کنارش یک مسئولیّتی دارد، یک تعهّدی وجود دارد. میتوانید آن تعهّد را انجام بدهید یا نه؟ این خیلی درسِ بزرگی است.
علّت اینکه میگویند تولیّت مال یتیم را قبول نکن، این است که نمیتوانی حقّ یتیم را به او بدهی؛ دیگران میآیند دستدرازی میکنند، جنابعالی هم آدم ضعیفی هستی، تدبیر لازم را نداری و نمیتوانی.
برجستگیهای نظام اسلامی و نظام ارزشهای اسلامی اینها است؛ یعنی در درجهی اوّل، من و شما خودمان مسئولیم که ببینیم این کار را میتوانیم قبول کنیم یا نه؟ این بسیار مسئلهی مهمّی است.
منبع:خبرگزاری فارس./
ابوذر ۲۰ سال پیش از ظهور اسلام، به دنیا آمد پدرش «جناده» از فرزندان غفار و مادرش «رمله بنت الوقیعه» از طایفه بنیغفار بن ملیل بود. البته نام پدرش را یزید، عشرقه، عبدالله و سکن نیز گفتهاند.درگذشت ۳۲ق/
***
شهیدآوینی:«آقا سعید، فرمانده این محور عملیاتی، همان کسی بود که ما در جستوجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است که حزبالله را از انسانهای دیگر جدا میکند و البته در میان رزمآوران ما دلاورانی چون سعید کم نیستند.»
سایت مشرق در یادداشتی با عنوان«ماجرای ابوذر و سلمان و ریشهای (حاج سعید)» به ماجرای سخنان اخیر سعید قاسمی و پاسخ رییس قوه قضاییه به وی پرداخته است.
در این یادداشت آمده است:
یکم- در روایت است که «به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود میدانست هر آینه او را میکشت» (اصول کافی، ج ۱، ص ۴۰۱؛ بصائر الدرجات، ص ۴۵).
درباره این روایت کم سخن گفته نشده اما شاید بشود برای روایاتی این چنینی تأویلهایی امروزی نیز قائل شد. آیا این روایت به معنای این است که این دو صحابهی بزرگوار یکی بر حق و دیگر علیه آن است؟ بر اساس روایات موثق سلمان و ابوذر هر دو از ارکان اربعه هستند و هیچ یک از صحابه رسول اکرم (ص) به پایه این بزرگواران نرسیده است. با این حال جایگاه تکلیفی هر یک از این صحابهی جلیلالقدر پیامبر خاتم با هم متفاوت است.
دوم- سیدمرتضی آوینی در روزهای پایانی جنگ چهارگانهای درباره عملیات مرصاد و اتفاقات حاشیه آن ساخت. “درخششی دیگر”، “شش روز بعد”، “فقط جمهوری اسلامی” و “آقا سعید”. شاید اگر در میان آثار مرتضای آوینی بگردید کمتر اتفاق افتاده است که او درباره یک شخصیت غیر شهید- یعنی زنده- از چنین زبانی استفاده کرده باشد و این البته نشانهایست از آنچه آوینی در سعید قاسمی دیده است:
«آقا سعید، فرمانده این محور عملیاتی، همان کسی بود که ما در جستوجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است که حزبالله را از انسانهای دیگر جدا میکند و البته در میان رزمآوران ما دلاورانی چون سعید کم نیستند.»
و در چند فراز بعدتر در این مستند آوینی تعبیر نهایی خود را از آقا سعید بر روی فیلم میگوید:” او یکی از پروردههای میدان رزم و جهاد فی سبیلالله است و اگر انقلاب اسلامی هیچ دستاوردی جز پرورش انسانهایی اینچنین نداشت، باز هم میارزید تا حزبالله جان و سر خویش را فدای حفظ آن کند.”
آنهایی که آقا سعید را از نزدیک میشناسند به خوبی میفهمند که چرا سید مرتضای آوینی باید چنین درباره او لب به سخن گشوده باشد. بیآنکه بخواهیم درباره سعید قاسمی لب به مجیزگویی بگشاییم او تبلور آن مفهوم تاریخی حزبالله است. دقت کنید چه میگوییم، تبلور مفهوم؛ آن هم در دورهای که مفهوم حزبالله درگیر تاخت و تاز همه جانبه گروهها و جناحهای سیاسی قرار گرفت و کم نبودند حزباللهیهایی که چپ و راست با همین نام گروههای سیاسی تاسیس کردند و متاسفانه در گرداب همین سیاست غرق شدند. اما مفهوم حزبالله ثابت ماند و میماند و سعید قاسمی نیز حرفهایش را عوض نکرد.
در گیر و دار طوفانهای بنیانکن سیاسی دهه هفتاد که بسیاری یادگارهای امام خمینی را به مصالح گوناگون جابجا میکردند و گاه حتی کنار میگذاشتند و از سوی دیگر کم نبودند حزباللهیهایی که آرمانهایشان را در فلان کاندیدا متبلور دیدند و به مرور، جای مفهوم مصداق را هم خلط کردند. تیغ بران زبان حاج سعید تنها یک معیار میشناخت؛ امام. جلد آخر صحیفه را که عصارهی همه جهتگیریها و نقشه راه انقلاب بود بارها و بارها برای جوانترها دوره کرد و همین شد که سرخوردههای دعواهای جناحی، آقا سعید را ملجأ پناه روزهای عسرت آرمانهای انقلاب دیدند.
سوم- پیامبر اکرم(ص) درباره ابوذر فرمود: «ما اظلّت الخضراء ولا اقلت الغبراء على ذى لهجه اصدق من ابىذر، یعیش وحده و یموت وحده و یبعث وحده و یدخل الجنه وحده و هو الهاتف بفضائل وصى رسول الله على(ع)؛ آسمان و زمین، کسى راستگوتر از ابوذر را به خود ندیدهاند. ابوذر تنها میزید، تنها مىمیرد، تنها مبعوث مىشود و تنها وارد بهشت میشود و این، ابوذر است که فضایل وصى رسول خدا على(ع) را فریاد مىکند»
و آنگاه که ابوذر که رحمت خدا بر او باد به ربذه تبعید میشد امیر مؤمنان علی علیه السلام خطاب به او فرمود: «ای اباذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتی و غضب کردی پس به همان کس که برایش غضب نمودی امیدوار باش. این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت!» – نهجالبلاغه خطبه ۱۳۰
یک دین انقلابی همواره و در هر زمان نیازمند شمشیر زبان ابوذروار است؛ زبانی که آرمان را قربانی مصالح شخصی نکند که ابوذر نکرد. اگر چه علم او علم سلمان نبود؛ اما تکلیفش نیز تکلیف دیگری بود. ابوذر مکلف به فریاد علیه باطل بود بدون اینکه وارد بازی در دنیا شود که جنگیدن با قواعد دنیاطلبان ـ و البته نه در قواعد آنها ـ فن خود میطلبد و طریقی سخت خطرناک است؛ ابوذر بارها گفت که مرا با دنیای شما کاری نیست و چنین کرد.
چهارم- آقا سعید را ما ابوذر انقلاب میدانستیم و میدانیم. همان زبان تند و تیزی که آیتالله طالقانی در ابتدای انقلاب داشت و از همین رو بود که «امام او را ابوذر نامید» و البته همهی انتقادها به آقا سعید از همین منظر است؛ از همان جایی که مسیرش را از «ابوذر بودن» کج کند.
منزلت اباذری آقا سعید بالاتر از آن است که وارد بازی هایی شود که آن مفهوم گسترده انقلاب را و حزبالله را تحتالشعاع قرار دهد. بازیها پیچیده شدهاند آنقدر که علم و بصیرت سلمان را میطلبد و البته فریاد اباذر را و هیچ کدام نباید بر جای هم بنشینند.
ریشهای آقا سعید نماد آن فریاد بلند حزبالله است که تمام ظلم، تمام بیعدالتی، تمام سرمایهداری خونآشام و تمام محرومیتهای مستضعفان جهان را هدف میگیرد و نباید آن را بر هر جایی و برای هر کسی گرو گذاشت.
«حاج سعید» برای خودش نیست؛ خون هزاران شهید خرج شده است تا یک حاج سعید برای دوران ما بماند و اینجاست که باید با هزار و یک چشم مراقب او بود.
بر همزدن بازیهای سیاسی اگرچه بر سلمانها واجب است، برای اباذرها تکلیفی است از نوعی دیگر.
این را ابوذر صدر اسلام بهخوبی میدانست. او تنها پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) را میشناخت و در جواب سیاستبازیها تیغ بران زبان را از نیام بیرون میکشید؛ ای کاش اباذرهای انقلاب اسلامی نیز این قصه را بهخوبی بدانند و خود را تا یک بازی سیاسی تنزل ندهند؛ بچههای غریب حزبالله دلشان برای جلد آخر صحیفه و (تمیز خبیث از طیب انقلاب) با آن تنگ شده است.