برای آنهایی که هرجوریی شده می خواهندفرزندی داشته باشند!عبرتها


بلاهایی که فرزندخوانده هاسر والدین-جدید-آوردند. درادامه خواهیدخواند:دخترخوانده اموال والدین -جدیدش-راغارت کرد ونامادری را به کام مرگ برد+عذابی که پسرخوانده سروالدین آوردکه تصمیم به قتلش گرفتند. ماجرای سرهای بریده  محدوده خیابان شیخ بهایی تهران زن ومر پیری 35 ساله در منطقه امیرآباد-کهریزک-تهران چون چندسال بچه دارنمی شدند،تصمیم می گیرند،هرجوری شده...

بلاهایی که فرزندخوانده هاسر والدین-جدید-آوردند.

درادامه خواهیدخواند:دخترخوانده اموال والدین -جدیدش-راغارت کرد ونامادری را به کام مرگ برد+عذابی که پسرخوانده سروالدین آوردکه تصمیم به قتلش گرفتند.

ماجرای سرهای بریده محدوده خیابان شیخ بهایی تهران

زن ومر پیری ۳۵ ساله در منطقه امیرآباد-کهریزک-تهران چون چندسال بچه دارنمی شدند،تصمیم می گیرند،هرجوری شده باآوردن بچه ای خانه شان را گرما ببخشند

«شهرام» را به فرزندخواندگی به خانه آوردند.

باآمدن این پسرشیرین زبان همه توجه ها بسوی وی یوده،همه جورامکانات دراخیارش می گذارندتااوراخوشحال کنندوخودشان ازخنده ها وخوشحالیشان ،لذت می بردند

یک خودروی شاسی بلندهم برایش می خرند

شهرام رادامادمی کنند ولذت عروس داشتن را هم می برند،نسرین نیزبرگرمای خانه می افزاید

آزادیهای زیاد وهمه جورامکانات ،زمینه رفیق بازی بهرام رافراهم می کند ودرپی این آزادیهای بی حدومرز،این پسرجوان اورا بسوی اعتیادمی کشد

کم کم شیرینی ها به تلخکامی تبدیل می شود،دیگرنه اینکه ازشادیها وخوشیهای فرزندشان لذت نمی بردند بلکه برایشان عذاب آوربود

میزان ولخرجی ها ورفیق بازیهای شهرام چنان فزونی می یابد که توان تهیه نیاز های اورانداشتند ولی دیگرافسارگسیخته شده بود،حرف حرف پسربود

دعواودرگیری شروع می شود،پسربا زبان زورخرج خودورفیقبازیها و”مواد”ش رامیگرفته،هروقت که مقاومت می دیده با شلوغکاری وایجادسروصدا وشکستن وسایل خانه والیدین خودرا مجبوربه فراهم کردن پول موردنیازش می کرده،اگرهم آنهانمی دادند،وسایل گرانقیمت خانه را میبره می فروخته تا خرج اتینا می کرده

والدین پشیمان شده بودند وخسته ودرفکررهایی ازاین مخمصه،جانشان بلب رسیده بوده،چون دیگه همه اموال را این فرزندخوانده ناخلف بربادداده بود،مضافاًکتک هم می خوردند

پدرتصمیم می گیردگوشمالی سختی به این پسر۳۸ساله اش بدهد

مادر”همسرش”را روانه منزل فامیل می کند وخودش درکمین می نشیند

پسر و عروسش به نام‌های شهرام (۳۸ ساله) و نسرین (۳۵ ساله) دیگر در محل زندگی شان مشاهده نشدند.

سرهای بریده

با توجه به شواهد بدست آمده در خصوص احتمال اطلاع این پیرمرد از جنایت و با هماهنگی بازپرس پرونده، کارآگاهان به محل سکونت این پیرمرد مراجعه کرده و در اولین مرحله موفق به شناسایی یک دستگاه خودرو سواری شاسی بلند دقیقا مشابه خودرو شاسی بلند شناسایی شده در تصاویر دوربین‌های مداربسته محدوده کشف سرهای بریده شدند.

با توجه به قوی شدن احتمالات در خصوص ارتکاب جنایت توسط ناپدری بهرام، بازرسی از محل سکونت این شخص در دستور کار کارآگاهان قرار گرفت و با حضور تیم‌های تخصصی و تشخیص هویت پلیس آگاهی در محل، آثار وقوع جنایت در محل کشف و پیرمرد۷۵ساله (ناپدری شهرام) به ناچار لب به اعتراف گشود و در ساعت ۱۸:۰۰ روز چهارشنبه مورخه ۲۵ شهریور۱۳۹۶ به قتل بهرام و همسرش اعتراف کرد.

اعترافات متهم به قتل

متهم در اعترافاتش به کارآگاهان گفت: از مدت‌ها قبل با شهرام اختلاف داشتیم چون او معتاد شدید به شیشه و کراک بود و تمام وسایل زندگی را می‌برد و می‌فروخت؛ قالی، طلا، نقره، وسایل زینتی، هر چیزی که در خانه قابل فروش بود می‌برد و می‌فروخت؛ ما بچه دار نمی‌شدیم و بهرام”شهرام” فرزند خواهر همسرم بود که ما از کودکی او را به خانه خود آورده و بزرگ کرده بودیم.

وی در ادامه اعترافتش افزود: از چند روز پیش از جنایت تنش و درگیری مابین ما بیشتر شد طوری که بهرام] حتی همسرم را کتک زد به همین علت همسرم را روز یکشنبه مورخه۸ مرداد۱۳۹۶ به خانه خواهرش فرستادم و من با شهرام و همسرش در خانه تنها شدیم. روز یکشنبه مورخه۸ مرداد۱۳۹۶بهرامدوباره شروع به فحاشی و شکستن در و ضربه به دیوار کرد؛ رفت داخل آشپزخانه؛ می‌خواست برگردد به اتاق خودش که من در را باز کردم و سریع تیراندازی کردم؛ افتاد روی زمین؛ رفتم جلو و تیر دوم را به سرش زدم.

متهم در توضیح بیشتر تصریح کرد:‌ زن شهرام با شنیدن صدای تیراندازی آمده بود که ببیند چه شده؛ تا از لای در بیرون آمد با تیر به سینه‌اش زدم. رفت و افتاد روی تخت؛ وقتی رفتم داخل دیدم روی تخت افتاده که تیر دوم را به سرش زدم و کارش تمام شد. سپس با اره برقی که از قبل در خانه بود شروع کردم به ….؛ از روز جنایت در خانه تنها هستم و موضوع را به هیچ کس نگفتم و از آن روز همسرم هنوز به منزل نیامده است .

***

آقای قاضی! پشیمانم؛ ناراحتمیم بخاطر اینکه چرا زودتر آنها را نکشتم!

مرد تحصیلکرده مقیم انگلیس که یکی از مخوف‌ترین جنایت‌های چند سال اخیر و هولناک‌ترین جنایت امسال در پایتخت را رقم زده بود

کشف سرهای بریده یک زن و مرد جوان( ۱۱ مرداد۱۳۹۶) در بیابان‌های حاشیه خیابان شیخ بهایی -حوالی بزرگراه کردستان

اعتراف‌های قاتلی که ۴ لیسانس داشته

برای آنهایی که هرجوریی شده می خواهندفرزندی داشته باشند!عبرتهابرای آنهایی که هرجوریی شده می خواهندفرزندی داشته باشند!عبرتها

در شاخه‌ای دیگر وقتی پی بردیم فرزند و عروس مرد ۷۵ ساله‌ای به طور مرموزی ناپدید شده‌اند بدین ترتیب کارآگاهان پلیس روز ۲۵ مرداد وارد خانه مرد مورد نظر در خیابان کارگر شمالی شده و صاحبخانه را در حالی دستگیر کردند که یک اره برقی به همراه اسلحه‌ای که قربانیان با آن به قتل رسیده بودند نیز از خانه او کشف شد. این مرد در بازجویی‌های مقدماتی لب به اعتراف گشود و گفت، به دلیل اینکه از آزار و اذیت‌های فرزندخوانده و عروسش به ستوه آمده بود هر دو را کشت و بعد هم سرهایشان را در کنار خیابان رها کرد.

مرد جنایتکار پس از انتقال به دادسرای جنایی تحت بازجویی‌های فنی قرار گرفت.او در گفت‌و‌گو با سرپرست دادسرای جنایی تهران به تشریح جزییات جنایت و انگیزه‌اش پرداخت.

شهرام چه نسبتی با تو داشت؟

او فرزند باجناقم بود. باجناقم مخفیانه و به دور از چشم همسر اولش ازدواج دوم کرده بود، اما خواهر زنم با اطلاع از این موضوع از شوهرش جدا شد و برای زندگی همراه پسرش به خانه ما آمد. اما او خیلی زود فوت کرد شهرام را من و همسرم بزرگ کردیم، البته علت هم داشت. چونکه ما بچه دار نمی‌شدیم و شهرام که پدر و مادر نداشت، براحتی می‌توانست نقش بچه ما را ایفا کند.

چرا آنها را کشتی؟

خسته شده بودم.شهرام و همسرش مدام اذیتمان می‌کردند. حتی آنها همسرم را کتک می‌زدند. درست بود که شهرام پسر خوانده‌ام بود اما او را پسر خودم می‌دانستم و از اینکه می‌دیدم جواب آن همه محبت را این طور داده است، سخت عذاب می‌کشیدم.

چه مدت بود که تصمیم داشتی شهرام و همسرش را بکشی؟

باور کنید حتی همان لحظه‌ای هم که می‌خواستم آنها را به قتل برسانم شک داشتم که شلیک کنم یا نه. قصد من کشتن نبود ولی آنها کاری کردند که من دست به جنایت بزنم.

چه شد که شهرام معتاد شد؟

اوایل خوب بود، بعد از گرفتن معافی خدمت با کفالت مادرش، با یک پیکان کار می‌کرد. بعد از مدتی هم راننده خط فرودگاه شد و از همان لحظه بدبختی هایمان شروع شد.شهرام در همنشینی با راننده‌ها معتاد شد. من به قدری شهرام را دوست داشتم که حتی خانه ۲۰۰ متری‌ام در خیابان کارگر شمالی را صلح عمر کردم که بعد از مرگم به او می‌رسید. حتی حساب‌های بانکی ما هم مشترک بود.

پس چه اتفاقی افتاد؟

شهرام معتاد بود اما زمانی که با همسرش آشنا شد وضعیتش بدتر شد. او شیشه می‌کشید و شهرام را هم به کام مواد مخدر صنعتی کشانده بود. بعد از اعتیاد دیگر سر کار نمی‌رفت و توهین و تحقیرها و کتک‌هایش شروع شد. همسرش هم به تقلید ازشهرام همان کارهای ناشایستی را که او انجام داده بود انجام می‌داد. حتی از او شکایت هم کرده بودم. ۵ مرداد، سر همین مسأله بار دیگر ازشهرام شکایت کردم و پرونده‌ای هم در کلانتری یوسف آباد تشکیل شد. مرا به پزشکی قانونی فرستادند اما چون پسرم بود و دلم نمی‌خواست در بازداشتگاه باشد رضایت دادم. اما ای کاش رضایت نداده بودم، زمانی که آمد شروع به داد و بیداد و فحاشی کرد که چرا از او شکایت کردم.

بعد چه اتفاقی افتاد؟

آن زمان بود که تصمیم گرفتم او را بکشم، چرا که کارد به استخوانم رسیده بود. ۸ مرداد۱۳۹۶، همسرم را به خانه یکی از اقوامش در حوالی تهران فرستادم. حدود ساعت ۱۱ شب بود که در اسلحه‌ام ۶ فشنگ قرار دادم. داخل اتاق اسلحه به‌دست نشستم. شهرام و همسرش مدام به آشپزخانه می‌رفتند و برمی گشتند. در جریان همین رفت و آمدهایشان مدام فحاشی می‌کردند.

برای آنهایی که هرجوریی شده می خواهندفرزندی داشته باشند!عبرتهابرای آنهایی که هرجوریی شده می خواهندفرزندی داشته باشند!عبرتها

ناگهان شهرام وارد اتاقم شد و مرا که دست به اسلحه دید ترسید من هم نخستین شلیک را انجام دادم. تیر به پای چپش اصابت کرد و همان موقع همسرش خودش را به ما رساند که من تیر دوم را به شکم همسر شهرام شلیک کردم. بعد بالای سر پسرم رفتم و تیر خلاص را زدم و بعد از آن هم به سراغ همسرش رفتم و تیر خلاص زدم.

با اجساد چه کردی؟

با اره برقی که برای شهرام بود، آنها را مثله کردم تا بتوانم راحت بیرون ببرم.

همان شب اجساد را بیرون بردی؟

نه، شب اول جسد شهرام را مثله کردم و با خارج شدن از محدوده کلانتری یوسف آباد اجساد را داخل سطل‌های زباله انداختم. سر شهرام را نینداختم چون می‌ترسیدم که کشف و شناسایی شود. آن شب بدن شهرام را انداختم و فردای آن شب سرش را در زمینی کنار بزرگراه شیخ بهایی انداخته و سر را آتش زدم. شامگاه ۱۰ مرداد۱۳۹۶ بود که به سراغ جسد همسر شهرام رفتم و جسد او را هم مثله کردم. تکه‌های بدن او را در خیابان‌های اطراف کریم خان در سطل‌های زباله انداختم و سرش را نیز در کنار سر شهرام آتش زدم.

همسرت از این ماجرا با خبر است؟

نه؛ او هنوز به خانه برنگشته. سابقه داشت زمانی که به میهمانی می‌رود چند هفته یا بیشتر بماند. بخصوص حالا که پایش هم شکسته.

بعد از جنایت چه کردی؟

به خانه آمدم و همه جا را تمیز کردم.

چرا سرها را آتش زدی؟

برای اینکه هرگز نمی‌خواستم هویت آنها برملا شود.

در این مدت کسی سراغ آنها را نگرفت؟

چرا، یکی از دوستانش چند باری سراغش را از من گرفت اما گفتم مسافرت هستند.

پشیمانی؟

پشیمانم. اما پشیمان از اینکه چرا این کار را زودتر انجام ندادم. کار بسیار خوبی کردم که به زندگی نکبت بار آنها پایان دادم. از طرفی به زندگی پر از نکبت خودم هم پایان دادم.

چرا خودت؟

من اگر آدم درستی بودم چنین انگلی را به جامعه تحویل نمی‌دادم.

بیماری خاصی داری؟

فقط دارو برای قلب مصرف می‌کنم.

اسلحه را از کجا آوردی؟

۶۰ سال قبل اسلحه را به صورت قانونی خریداری کردم. آن زمان ۱۵ سالم بود. دوران جوانی‌ام وقتی برای شکار می‌رفتم اسلحه را با خودم می‌بردم. اما دیگر از آن استفاده نکردم. البته بعدها دو اسلحه شکاری دیگر هم خریدم.

چرا با آن اسلحه شهرام و همسرش را به قتل رساندی؟ علت خاصی داشت؟

این اسلحه خفیف‌تر بود، می‌خواستم اول شلیک کنم و ببینم چه واکنشی نشان می‌دهند و چه اتفاقی می‌افتد. بعد اگر به نتیجه نرسیدم دوباره شلیک کنم.

تحصیلاتت چیست؟

۴ لیسانس دارم، مدیریت، حسابداری…

شغلت چه بود؟

در زمان رژیم گذشته در نهادهای دولتی مثل بانک، قسمت جهانگردی دفتر نخست‌وزیری و دستگاه‌های امنیتی(ساواک) کار می‌کردم. مدتی هم به خارج از کشور رفتم. اقامت انگلستان را هم دارم، اما بعد از انقلاب در شرکت‌های خصوصی در ایران کار می‌کردم.

خبر کشف سرهای بریده را در رسانه‌ها دیده بودی؟

نه، موبایل ندارم اهل خواندن روزنامه هم نیستم./منبع:شنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۶جام جم بنقل ازروزنامه ایران

***

مصاحبه دوم بافاصله۳روز

شهرام بچه”زنا”بودوزنش بی اصل ونسب وپدرخوانده نیزساواکی

حاصل ٩٠ دقیقه گفت‌وگو با همایون است.

در مورد شهرام بگویید و اینکه چه شد این کار را کردید؟
خیلی کار خوبی کردم، می‌خواهید با من مصاحبه کنید؟ از روی اجبار و بدبختی خودم این کار را کردم. به بازپرس پرونده هم گفتم من ٧۵ سال دارم و چیزی ندارم که مخفی کنم.
الان چرا بغض کردید، نمی‌خواهم با سؤالاتم شما را اذیت کنم.
راجع به عزیزم می‌خواهید صحبت کنم، چطور بغض نکنم، ‌هرکسی باشد اذیت می‌شود، من مجبور بودم این کار را بکنم.
شما را برای بررسی سلامت روانی هم برده‌اند؟
بله، به پزشکی‌قانونی رفتم، ‌آنجا یک‌سری تست‌ها از من گرفتند، البته به آنها گفتم در سال‌های ۴٣ تا ۴۵ سرباز ژاندارمری بودم. روی فرمانده خودم گلنگدن کشیدم و می‌خواستم او را با تیر بزنم. سال ۵٠ در بیمارستان مهرگان بستری بودم و بعد هم که به انگلیس رفتم مدتی آنجا بستری بودم.
شما دارو هم مصرف می‌کردید؟
نه، هیچ‌وقت دارو مصرف نکردم.
چقدر درس خوانده‌اید، چه شغلی داشتید؟ از خودتان بگویید.
من چهار لیسانس دارم؛ لیسانس حسابداری، علوم بانکداری، مدیریت و بایگانی. اوایل در بانک اعتبارات ایران کار می‌کردم، بعد به نخست‌وزیری رفتم و در قسمت تأسیسات جهانگردی کار می‌کردم. بعد از آن در انگلیس به استخدام ساواک درآمدم و تا انقلاب هم به ساواک گزارش می‌دادم.
یعنی حقوق‌بگیر رسمی ساواک بودی؟
نه، حقوق ثابتی نبود، اما گاهی پاداش‌هایی به من می‌دادند.
کار شما برای ساواک چه بود؟
در خارج از کشور هرجایی تجمعی بود شرکت می‌کردم و گزارش و تحلیل می‌دادم.
خب شغل دیگری هم داشتید؟
بله، مدیر تور بودم و به غیر از استرالیا به همه کشورها سفر کرده‌ام، بعد از انقلاب هم دو شرکت واردات تجهیزات پزشکی داشتم که ورشکست شدند.
الان از کجا درآمد دارید؟
١٨‌ میلیون خودم و ٣٠‌ میلیون هم همسرم داشتیم که گذاشته بودیم بانک و سود آن را می‌گرفتیم، خانه‌ای هم که مال مادرم بود به من رسیده بود.
کی ازدواج کردید؟
من دهم اردیبهشت سال ۴٠ با خانمم آشنا شدم و اول اسفند ۴۵ ازدواج کردم. الان ۵۶ سال است.
از شهرام بگویید، چه شد که او را به فرزندی قبول کردید؟
شهرام اصلا پدرش را ندید، از وقتی به دنیا آمد، من بزرگش کردم و ٢٠ فروردین ٣٨ سالش تمام شد.
آیا او می‌دانست که شما پدر واقعی او نیستید؟
بله، از اول می‌دانست، من و همسرم و مادرش سه‌تایی با هم زندگی می‌کردیم و وقتی که او هفت‌ساله شد، مادرش همه‌چیز را به او گفت. مادرش شش سال قبل فوت کرد.
شهرام هیچ‌وقت دنبال پدرش رفت؟
یک‌بار که شناسنامه‌اش را گم کرده بود، رفت ثبت‌احوال و متوجه شد به غیر از او نام چهار، پنج بچه دیگر هم در شناسنامه پدرش هست، خواست آدرسش را بگیرد، اما در ثبت‌احوال آدرس را به او ندادند و گفتند حکم دادگاه لازم است.
چه شد که شهرام را به فرزندی قبول کردید؟
من بچه‌دار نمی‌شدم، ولی همسرم از من جدا نشد، وقتی آن اتفاقات افتاد و همسرم پیشنهاد داد، من هم برای جبران لطفش قبول کردم و شهرام را به فرزندی پذیرفتیم.
کدام اتفاق؟زنا
پدر شهرام ٢۶ساله بود و مادرش ۴٢ساله، مادرش ماشین داشت و پدرش به هوای ماشین همیشه با او بیرون می‌رفت. بعد از مدتی متوجه شدیم که خواهر خانمم باردار است، دوماهه باردار بود که من پدر شهرام را مجبور کردم با هم ازدواج کنند. ١٧ شهریور ۵٧ بود که ازدواجشان ثبت شد، بعد از آن هم تا مدتی بود، اما دیگر از او خبر نداشتیم، حتی شناسنامه شهرام را من گرفتم و جای پدرش امضا کردم. بعد از هفت ماه هم باجناق دیگرم که وکیل بود، طلاق خواهرخانمم را از پدر شهرام گرفت. البته من از او در مورد شهرام و یک‌سری مسائل وکالت تام گرفته بودم.
یعنی شما برای جبران لطف همسرتان او را به فرزندی قبول کردید و خودتان مایل به این کار نبودید؟
من او را خیلی دوست داشتم، اما از وقتی که شیشه و کراک و حشیش مصرف کرد مغزش نابود شد.
شما سه اسلحه در خانه داشتید. شکارچی بودید؟
بله، من از بچگی به شکار علاقه داشتم و تیروکمان و تفنگ داشتم، اولین اسلحه‌ای که داشتم همانی بود که با آن شهرام و نرگس را کشتم؛ اسلحه خفیف‌زنی که وقتی ١۴ سالم بود پدرم ۶١ سال پیش از چهارراه مخبرالدوله برایم خرید، اول جوازش به اسم پدرم بود و وقتی ١٨ سالم شد، جوازش به نام خودم شد. آن دو اسلحه دیگر را بعدا خودم خریدم.
شما در بیمارستان روانی بستری بودید، چطور به شما مجوز اسلحه دادند؟
به آن شدت نبود که صلاحیت استفاده از اسلحه را نداشته باشم.
از آشنایی نرگس با شهرام بگویید.
شهرام یک روز گفت با او آشنا شده است و می‌خواهد او را به خانه بیاورد. با نرگس در خیابان آشنا شده بود. سه خواهر بودند که پدرشان بیرونشان کرده بود و مجهول‌المکان شده بود. خواهر کوچک‌تر در دفتر وکیل کار می‌کرد، به این بهانه که ما به سن ازدواج رسیده‌ایم و پدرمان نیست که به ما اجازه بدهد، در دادگاه خانواده شکایت کردند.
نرگس به غیر آن خواهرها فامیل دیگری داشت؟
من زیاد از جزئیات زندگی شخصی او خبر نداشتم، اما در این مدتی که پیش ما زندگی می‌کرد من هیچ‌وقت خانواده نرگس را ندیدم، فقط یک‌بار یک پسری را به خانه آورد و گفت برادرم است که سر همان با شهرام دعوایش شد و شهرام شیشه ماشین من را شکست.
چه مدت بود که با هم ازدواج کرده بودند؟ نرگس هم مواد مصرف می‌کرد،
از اول معتاد بود؟
٢٠ فروردین ٨٢ یا ٨٣ بود که ازدواج کردند، نرگس اول معتاد نبود، ولی بعد از ازدواج با شهرام معتاد شد. با هم می‌رفتند در اتاق و مواد می‌کشیدند.
شهرام چطور معتاد شد؟
اوایل در آژانس کار می‌کرد، بعد به فرودگاه رفت. آنجا بود که معتاد شد، بعد هم راننده‌های دیگر را به انباری می‌برد و با هم مصرف می‌کردند و حتی این کار باعث اعتراض همسایه‌ها هم شد.
این اتفاقات مال کی بود؟
خیلی قدیم؛ شاید ١۵ سال قبل، بعد از آن بود که شهرام دیگر کار نمی‌کرد.
اختلافات شما از کجا شروع شد؟
ما با هم اختلافی نداشتیم، من او را مثل جانم دوست داشتم.
یعنی رفتار او بعد از اعتیاد عوض نشده بود؟
عوض شده بود، همه طلا و نقره‌ای را که از مادرم به من ارث رسیده بود فروخت، حتی قالیچه‌های نفیسی که داشتم. این اواخر هر شب حدود ١٠ هزار تومان از من پول می‌خواست که وقتی نداشتم، همه‌چیز را می‌شکست.
آیا هیچ‌وقت او را تنبیه کردید؟
نه، هیچ‌وقت این کار را نکردم، چون نگران بودم که با خودش فکر کند چون فرزند من نیست من او را تنبیه کرده‌ام و از من ناراحت شود.
اولین‌باری را که او با کسی دعوا کرد یا چیزی را شکست به یاد دارید؟
اول دبیرستان بود که در کلاس را شکسته بود و من را خواستند و تعهد دادم و آن‌موقع از من ۵٠‌ هزار تومان گرفتند.
برای شهرام چه کا‌ر‌هایی کردی که زندگی بهتری داشته باشد؟
هر کاری از دستم بر‌می‌آمد، چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ احساسی، همان روزی که در کلاس را شکست، به او گفتم شهرام من می‌خواهم به تو افتخار کنم و آرزو دارم کاری کنی که روزی روی تابلو نوشته شود: دکتر سیدشهرام…، اما او خودش نخواست و بزرگ‌تر که شد، ترک تحصیل کرد و در یک مکانیکی مشغول شد. حتی حساب بانکی مشترک داشتیم که هرکدام به‌تنهایی اجازه برداشت داشتیم و من خانه و اموالم را به نفع شهرام صلح عمره کرده بودم، دیگر چه کار باید می‌کردم؟
آیا برای درمان اعتیاد شهرام کاری کردید؟
او اصلا قبول نمی‌کرد که معتاد است و می‌گفت خودش می‌داند چه می‌کند. حتی چند بار خواستم برای درمانش اقدام کنم اما او پرخاش کرد، فقط یک‌ بار او را به بیمارستان بردم و بستری شد؛ بعد که بهتر شد دوباره شروع کرد.
شما با نرگس مشکلی نداشتید؟
چرا؛ مشکل داشتم. اما به خاطر شهرام او را پذیرفتیم، او اصلا از طبقه اجتماعی ما نبود و فرهنگش با ما فرق داشت. این اواخر هم که دائم به من و همسرم فحش می‌داد.
یعنی چه؟
مدت زیادی بود که هیچ کاری نمی‌کردند، دائم در اتاقشان بودند و هر وقت غذا آماده می‌شد، برمی‌داشتند می‌بردند، می‌خوردند و ظرف‌ها را می‌گذاشتند در ظرفشویی، هر موقع هم دلشان می‌خواست، سر یخچال می‌رفتند. کلا هیچ کاری نمی‌کرد.
از تصمیم به قتل بگویید ؛چه شد که این کار را کردید؟
من نمی‌خواستم آنها را بکشم اما به جنون رسیدم و این کار را کردم، به پدرم فحش دادند و داشتند دوباره شروع به شکستن می‌کردند که این‌جور شد.
آیا با مشاور یا کارشناس انتظامی مشاوره کرده بودید؟
بله، بارها اما نتیجه نداشت، حتی آخرین بار سه شب قبل از قتل بود که کارمان به کلانتری کشید و آنجا او فحاشی می‌کرد. مأموران به صورتش اسپری فلفل زدند و من از آنها خواهش کردم این کار را نکنند؛ جگرگوشه‌ام است.
اگر شما برای قتل تصمیم قبلی نداشتید، چرا همسرتان را به خانه خواهرش فرستادید؟
من همسرم را دوست دارم، این کار را کردم که کمتر اذیت شود. صورتش به خاطر کتک‌های شهرام و نرگس کبود شده بود.
یعنی او را به خانه خواهرش نفرستادید که شهرام و نرگس را بکشید؟
نه، من فقط می‌خواستم جلوی دست آنها نباشد که اذیت نشود، آن شب هم وقتی شروع به پرخاش کردند و به پدرم فحش ‌دادند، یک لحظه جنون گرفتم و این اتفاق افتاد.
بعد از قتل چه کردید؟
جسد‌ها را به حمام بردم و با اره‌برقی که مال خود شهرام بود، جسدها را تکه‌تکه کردم و بعد از دو روز شروع کردم به پخش‌کردن اجساد در چند جای شهر که شناسایی نشوند.
چرا نمی‌خواستی شناسایی شوند؟
چون اگر شناسایی می‌شدند، من‌ گیر می‌افتادم و من به خاطر همسرم نمی‌خواستم این اتفاق بیفتد. او نیاز به پرستاری داشت و اگر من دستگیر می‌شدم، کسی نبود از او مراقبت کند.
فکر می‌کردی دستگیر شوی؟
نه اصلا. اما اشتباه کردم. باید در ازبین‌بردن اجساد دقت بیشتری به خرج می‌دادم تا قابل شناسایی نباشند.شناسایی نشوم!
می‌دانی این کاری که تو کردی، وحشت و تعجب زیادی را در شهر ایجاد کرد؟
نه، نمی‌دانم چون روزنامه و موبایل ندارم که خبردار شوم، من نمی‌خواستم کسی را بترسانم فقط می‌خواستم دستگیر نشوم. الان هم که دستگیر شده‌ام. چیزی برای ازدست‌دادن ندارم، من مدت‌هاست که از زندگی لذت نمی‌برم. این کار را کردم که آنها را راحت کنم.
کدام رفتار شهرام و نرگس شما را اذیت می‌کرد؟
آنها من و همسرم را تحقیر می‌کردند و کتک می‌زدند، غیر از این، دو سگ هم داشتند که همه خانه را کثیف می‌کردند.
چرا از آن خانه نمی‌رفتید؟
کجا می‌رفتم؟ آنجا خانه من بود؛ جای دیگری نداشتم بروم. فکر اساسی یعنی چه؛ در تمام مدت هر کاری برای شهرام از دستم برآمد، کردم.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فرزندخوانده(نازنین)اموال والدین راغارت کرد،نقشه قتل نامادری را کشید.

چندی قبل مرد میانسالی با پلیس تماس گرفت و از سرقت طلاها و دلارهای داخل خانه‌اش خبر داد. او گفت: در کار خرید و فروش فرش هستم و چند روز قبل برای معامله‌ای به یکی از شهرهای شمالی کشور رفته بودم. وقتی به خانه برگشتم شوکه شدم. همسرم بیهوش روی زمین افتاده بود و از دخترم نیز خبری نبود. همسرم را به بیمارستان بردم. پزشک معالجش گفت اگر کمی دیرتر او را آورده بودید جانش را از دست می‌داد.

علت بیهوشی او مسمومیت عنوان شد، ابتدا تصور می‌کردیم همسرم دست به خودکشی زده است. اما زمانی که به هوش آمد راز این ماجرا را برملا کرد.
مرد تاجر در ادامه گفت: من و همسرم بچه دار نمی‌شدیم.

سال‌ها قبل دختری را به فرزندخواندگی قبول کردیم.

«نازنین» بعد از چند سال فهمید که فرزند واقعی ما نیست اما مشکلی با این موضوع نداشت.

همسرم درباره شب حادثه گفت که« نازنین» به میهمانی رفته بود و بعد از بازگشت مقداری کیک آورد و گفت کیک تولد دوستش است. اما بعد از خوردن کیک بیهوش شد.
زمانی که همسرم از بیمارستان ترخیص شد و او را به خانه آوردیم

تازه متوجه شدم که تعدادی فرش قیمتی و طلاها و دلارهایم که حدود یک میلیارد تومان ارزش داشت به سرقت رفته است.

این درحالی است که در این مدت از «نازنین »خبری ندارم و هر چه با تلفن همراهش تماس می‌گیرم خاموش است. مطمئنم دزدی کار دختر خوانده‌ام است و از شما می‌خواهم که او را پیدا کنید.
بازگشت از ترکیه
درحالی که تحقیقات برای یافتن رد و سرنخی از نازنین ادامه داشت، چند روز بعد مأموران پلیس پایتخت متوجه شدند که «نازنین به سفارت ایران در ترکیه» رفته و با کمک آنها به ایران بازگشته است. بدین ترتیب تحقیقات از دختر جوان آغاز شد و او گفت:

چند ماه قبل در فیس‌بوک با مرد ۴۰ ساله‌ای به‌نام کوروش آشنا شدم. کوروش چهره خوبی داشت و مدعی بود که وضع مالی خوبی هم دارد. بعد از مدتی او به من ابراز علاقه کرد.
حتی به خواستگاری‌ام آمد اما پدرم با این ازدواج مخالفت کرد. پدرم در تحقیقات متوجه شده بود کوروش یک بار ازدواج کرده اما از همسر اولش جدا شده است از طرفی فهمید کوروش سابقه کیفری داشته و به اتهام جعل در زندان بوده است.
پدرم به هیچ عنوان حاضر نشد ما ازدواج کنیم اما من عاشق کوروش شده بودم. او که علاقه مرا به خودش دید می‌گفت تو دختر خوانده این خانواده هستی و برای همین هم هست که دل شان نمی‌خواهد خوشبخت شوی.
دختر جوان گفت: با پیشنهاد کوروش به بهانه شرکت در جشن تولد، کیکی تهیه کرده و داخل آن داروی بیهوشی ریختیم. بعد از اینکه مادرم کیک را خورد و بیهوش شد در خانه را برای کوروش باز کردم و او وارد شد و تمام طلاها و دلارهای پدرم را سرقت کردیم.

چند روزی در خانه یکی از دوستان کوروش ماندیم و درنهایت قاچاقی از کشور خارج شدیم. کوروش می‌گفت می‌خواهد مرا به استرالیا پیش خانواده‌اش ببرد .
با هم به ترکیه رفتیم و دو روزی در هتل بودیم روز سوم کوروش به بهانه اینکه می‌خواهد به سراغ یکی از اقوامش در ترکیه برود مرا ترک کرد و دیگر برنگشت. من که نه پولی داشتم و نه آشنایی برای کمک درمانده شده بودم تا اینکه یک ایرانی را دیدم و به من پیشنهاد داد که حتماً به سفارت ایران در ترکیه بروم و خودم را معرفی کنم.
من هم به سفارت رفتم و با کمک آنها به ایران برگردانده شدم. به‌دنبال اظهارات دختر ۱۷ ساله تحقیقات برای دستگیری کوروش ادامه دارد./۱۴ آذر ۱۳۹۸روزنامه ایران

***

مصاحبه به پسرخوانده ای که ناپدریش راکُشت

ساعت ۱:۳۰ بامداد یکشنبه ۲۱ بهمن وقوع یک قتل در طبقه چهارم مجتمعی مسکونی در بلوار دریا از سوی ماموران کلانتری ۱۳۴ شهرک قدس به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد. با اطلاع از این خبر بازپرس جنایی به همراه تیم بررسی صحنه جرم راهی محل حادثه شدند.آنها با حضور در محل با جسد مرد ۶۸ ساله درحالی که دست و پاهایش بسته و خفه شده بود مواجه شدند.

دستگیری تنها مظنون

در بررسی های اولیه مشخص شد مقتول سه بار ازدواج کرده و یک پسر از همسراولش داشته که تمام اموالش را نیز به نام او کرده بود. پسر مقتول به تیم جنایی گفت: ساعتی قبل از کشف جسد پدرم، بهروز – برادر ناتنی ام- با من تماس گرفت و گفت به مقابل خانه پدرم رفته اما او در را باز نمی کند. من که به ماجرا مشکوک شده بودم بلافاصله خود را به خانه پدرم رساندم که با جسد او مواجه شدم.

درحالی که بهروز مدعی بود رابطه خوبی با پدر خوانده اش داشته و مدام به او سر می زده، اما پسر مقتول مدعی بود بهروز که فرزند خوانده پدرش بوده با او اختلاف مالی داشته است.اظهارات ضد و نقیض پسر خوانده مقتول و مدارکی که در صحنه جنایت بدست آمد، فرضیه دست داشتن بهروز در این جنایت را مطرح کرد. بدین ترتیب به دستور بازپرس جنایی وی بازداشت شد و تحقیقات از او صورت گرفت. وی در بازجویی ها سرانجام لب به اعتراف گشود و گفت یکی از اراذل و اوباش منطقه ستارخان به نام شاهین پدر خوانده اش را کشته است.

در بررسی ها مشخص شد شاهین از متهمان سابقه دار اداره آگاهی است که به اتهام سرقت، زورگیری، ضرب و جرح، تهدید شهروندان و آزار و اذیت بارها به زندان افتاده است و آخرین بار سال ۹۱ به اتهام آزار و اذیت پسری ۲۱ ساله دستگیر و در آن پرونده به «ابلیس سیاه» معروف شده و حدود چهار ماه پیش نیز از زندان آزاد شده است.

با بدست آمدن هویت متهم اصلی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی دریافتند که متهم در منطقه ستارخان تردد دارد که با زیر نظر گرفتن محل موفق شدند ۲۳ بهمن او را دستگیر کنند.شاهین با معرفی دو همدستش در تحقیقات گفت: مدتی قبل بهروز گفت که پدر خوانده اش رفتار مناسبی با او ندارد. بعد از آن هم گفت که وضع مالی پدرخوانده اش خوب است و گاوصندوقی پر از پول و طلا در خانه اش دارد. آنجا بود که پیشنهاد سرقت گاوصندوق را به من داد و من هم به همراه دو نفر از دوستانم نقشه سرقت از خانه پیرمرد را طراحی کردیم. قرار بود پول و طلاها به ما برسد و اسناد و مدارک ملکی را هم به بهروز بدهیم.

او ادامه داد: وقتی وارد خانه شدیم دست و پاها و دهان مقتول را بسته و به دنبال گاوصندوق گشتیم اما اثری از گاوصندوق نبود. درنهایت پول ها و طلاهای او را در یکی از اتاق ها پیدا کرده و بعد از سرقت هم فرار کردیم.

سردار علیرضا لطفی، رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ در این باره گفت: به دنبال اظهارات متهم دو همدستش نیز بازداشت شده و برای تحقیقات در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شدند.

در ادامه بررسی ها، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ اطلاع پیدا کردند که شاهین و همدستانش سرقت های مشابه دیگری نیز در پرونده خود دارند.

گفت و گو با پسر خوانده مقتول

چرا نقشه قتل پدر خوانده ات را کشیدی؟

من نمی خواستم او کشته شود. نقشه ما سرقت بود نه قتل. من مشکلات مالی زیادی داشتم. یک روز که با شاهین در این باره حرف می زدم او پیشنهاد سرقت از خانه پدر خوانده ام را داد.

من قبول نکردم، اما او مرا تهدید کرد که اگر با آنها همکاری نکنم بلایی سر بچه هایم می آورد.

با شاهین چطور آشنا شدی؟

۲۰ سالی است که او را می شناسم. اما ۴ ماه قبل به طور اتفاقی او را دیدم. او تازه از زندان آزاد شده بود.

مشکل مالی ات چه بود؟

من دو میلیون و ۵۰۰ هزار تومان پول نزول گرفته بودم اما نتوانستم این پول را پرداخت کنم. قرار بود ۷ میلیون تومان به جای دو میلیون و پانصد هزار تومان برگردانم که نتوانستم و این پول به ۲۰ میلیون تومان تبدیل شد.

برای پدرخوانده ام و پسرش این پولی نبود و آنها به راحتی می توانستند به من بدهند.

روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

قرار بود من و خانواده ام به خانه پدر خوانده ام برویم. تنها کاری که من باید انجام می دادم این بود که در خانه را باز بگذارم. همین کار را هم کردم ساعت ۵ عصر به خانه پدرخوانده ام رفتیم و نیم ساعت بعد هم از آنجا بیرون آمدیم. بعد از ورود ما شاهین و همدستش وارد خانه شده و خودشان را به پشت بام رساندند. در آنجا مخفی شدند و بعد از خروج ما شاهین خودش را به مقابل آپارتمان مقتول رساند و با معرفی خود به عنوان یکی از همسایه ها از او می خواهد در را باز کند.قرار بود آنها سرقت کنند و در ازای این همکاری ۷ میلیون تومان به من بدهند تا بدهی ام را پرداخت کنم.بعد از این که آنها خانه را ترک کردند هر چه با مقتول تماس گرفتم جواب نداد. شاهین هم می گفت کاری جز سرقت نکرده اند، نگران شدم و با پسرش تماس گرفتم.

شغلت چیست؟

من دکترای مدیریت استراتژیک دارم، دیپلم افتخار از دانشگاه آکسفورد هم گرفته ام اما در شرکتی خصوصی کارهای بازاریابی انجام می دهم که ماهی یک و نیم میلیون تومان حقوق می دادند./۲۵ بهمن ۱۳۹۷روزنامه ایران



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

جمله معنادار پزشکیان به اردوغان درباره سوریه