ناگفتههایی درباره شهید احمدی روشن / قضیه حضور 3 تفنگدار در سازمان انرژی اتمی!+ تصاویر
رکنا: مهندس آبنیکی روایتی از حواشی دوران حضور شهید مصطفی احمدیروشن در سازمان هستهای کشور را بیان میکند.
به گزارش رکنا، ملت مسلمان ایران از ابتدای انقلاب اسلامی تا به امروز به حضور و فعالیت انسانهایی همچون مصطفی احمدیروشن به خود میبالد، به جوانهایی که با تلاش و مجاهد در عرصهی علم حضور یافته و تراز علمی انقلاب اسلامی را در سطح جهانی بالا بردند، به جوانهایی که با حرکت در مسیر ولایت اهداف خدایی را برگزیدند و در این راه گام برداشتند، این ملت به وجود احمدیروشنها که از زندگی خود گذشته و اهداف جبهه حق را در رأس امور خود قرار دادند افتخار میکند.
مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور ماه 1358 در شهر همدان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در زادگاهش همدان آغاز کرد و پس از گذراندن دوره راهنمایی در مدرسه خیام، دوره متوسطه را در رشته ریاضی فیزیک دبیرستان ابن سینا همدان به اتمام رساند و پس از آن در آزمون سراسری دانشگاه ها شرکت کرد. در سال 1377 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی شیمی آغاز کرد. در سال 1381 در رشته مهندسی شیمی موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد و در همین رشته در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و پس از آن وارد مرحله دکترای رشته نانو بیوتکنولوژی شد.
در دوران تحصیل در دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام شد، همکاری داشت و چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر علمی جهان به چاپ رساند. مصطفی احمدیروشن که در صنعت هستهای کشور فعالیت خودش را آغاز کرده بود، توسعه و تحولات گستردهای را در این صنعت ایجاد کرد. سرانجام این مرد آسمانی در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت 8:30 صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور و به شهادت رسید.
مهندس حسین آبنیکی همکار و دوست شهید احمدیروشن که از تیرماه سال 1388 به درخواست مصطفی و دیگر دوستانش جزو تیم آنها در سازمان هستهای کشور شده بود به مناسبت ایام شهادت شهید احمدیروشن به گفتوگو پرداخت و سرگذشت تیم سهتفنگدار را از لحظه تشکیل تا سال 1392 تعریف کرد.
شما قبل از اینکه جزو تیم شهید احمدیروشن (سهتفنگدار) شوید، در سازمان هستهای کشور فعالیت داشتید؟
من از سال 1385 و شهید احمدیروشن از سال 1383 در سازمان بود، در سازمان انرژی اتمی در پروژه تدوین راهبردهای چرخهی سوخت صنعت هستهای که به دنبال تعیین استراتژیهای جمهوری اسلامی در چرخهی سوخت بود فعالیت و ناظر فنی پروژه بودم و همچنین در ستاد سازمان شورای راهبردی فعالیت میکردم. آنجا با یکی از دوستان که قبل از من در سازمان انرژی اتمی حضور داشت آشنا شدم و دورادور با هم ارتباط داشتیم، اما با شهید احمدی روشن ارتباطی نداشتم.
اولین باری که شما شهید احمدیروشن را دیدید چه زمانی بود؟ تیم سهتفنگدار از چه زمانی شکل گرفت؟
بنده علاوه بر فعالیت کمرنگم در سازمان انرژی اتمی، در وزرات بهداشت مدیرکل بودم. تیرماه سال 1388 یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: با شما کار داریم و میخواهیم ملاقاتی داشته باشیم، من هم موافقت کردم. دوستمان به همراه یک نفر دیگر به اتاق من آمدند، در واقع آن روز ما سه نفر برای اولینبار دور هم جمع شدیم و یکدیگر را دیدیم، جمع سه نفره ما برای اولین در طبقه یازدهم وزارت بهداشت در اتاق دفترم شکل گرفت و برای اولینبار مصطفی را آنجا دیدم. من و شهید احمدیروشن و دوست دیگرمان بعد از سالها به سهتفنگدار معروف شدیم.
شهید احمدیروشن و دوست دیگرشان برای چه موضوعی با شما جلسه گذاشتند؟
من در وزارت بهداشت به انرژمی اتمی معروف نبودم و کسی نمیدانست من در سازمان انرژی اتمی رفت و آمد دارم، مصطفی در آن جلسه بحثهای انرژی اتمی را به میان آورد، به دوستم گفتم ایشان چه کسی است؟ میتوانم در مورد این صنعت صحبت کنم؟ گفت بله مصطفی همراه خودمان است، نگران نباش.
مصطفی برای تحول در صنعت غنیسازی کشور در سال 1383 فعالیت خود را به همراه یک نفر دیگر شروع کرد، پس از مدتی به نتیجه رسیدند که یک نفر را در حوزه برنامه ریزی و طراحی استراتژیک نیاز دارند، به همین علت با توجه به آشنایی بنده با نفر دوم این تیم سراغ من آمدند و ما در قالب یک تیم، فعالیتمان را از سال 1388 آغاز کردیم و تحولات زیادی را همین تیم در صنعت به وجود آورد و بعد از ماهها فعالیت، معروف شدیم به سهتفنگدار که حتی رئیس سازمان ما را با این لفظ خطاب میکرد.
من در آن جلسه متعهد شدم در حد یک و یا دو روز به آنها کمک کنم و طرحهایشان را بنویسم، از آن به بعد آشنایی ما بیشتر شد و این ارتباط به قدری بالا رفت که باعث شد من وزارت بهداشت را رها کنم و در سازمان انرژی اتمی در نطنز جزو تیم آنها شوم.
چه چیزی باعث شد که شهید مصطفی احمدیروشن و نفر دوم تصمیم بگیرند که یک تیم به وجود بیاورند؟
اگر بخواهیم این موضوع را بفهمیم باید فعالیت مصطفی را از سال ورود بررسی کنیم تا متوجه شویم هدفشان چه چیزی بوده است.
مصطفی خودش برای ما تعریف میکرد که سال 1383 با ورود به این صنعت تعلیق شده بود، در ایام تعلیق سعی میکرد که از لحاظ علمی و فنی به صنعت مسلط شود. او در آن دوران با توجه به بلوغی که رسیده بود اولویت کشور را صنعت غنیسازی دانست و تلاش کرد تا وارد این صنعت شود اما توسط مدیرعامل شرکت در گزینش رد شد. آشنایی مصطفی با نفر دوم تیم سهتفنگدار در همان جلسه گزینش بوده است.
بعد از مدتی این دو نفر با هم آشنا شدند و مصطفی با تلاشهایی که انجام داد با ورود به صنعت غنیسازی جزو تیم اولیه و محدود این صنعت شد و توانستند برای اولینبار سمپل غنیسازی 3/5 درصد را در سال1385 به دست آورند.
دلایلی باعث شده بود که مصطفی و تیم همراهش کنار گذاشته شده شوند، اما او تلاش میکرد که باقی بماند و در جهت ارتقا این صنعت مسیر خودش را ادامه دهد و تحول ایجاد کند، بعد از سال 1385 این صنعت با توجه به افت و خیزهای خیلی جدی و بحرانهای عمیق به دلیل خرابکاریهای مختلف و سومدیریتها روند نزولی و بحرانی را طی میکرد، تلاش مدیرهای سازمان بعد از یکسال در نبود مصطفی و افراد دیگری همچون او به نتیجه نرسید و به سمت شکست نزدیک میشد، به همین علت از مصطفی خواستند که برگردد، مصطفی با آنها شرط کرده بود که باید دوستانش برگردند. بعد از برگشت مصطفی او احساس کرده بود برای تحول در این صنعت به یک تیم منسجم نیاز دارد.
رفتار و خصوصیات شهید احمدیروشن در این چند سالی که شما با هم همکاری میکردید چگونه بود؟
من در اولین برخوردم با مصطفی متوجه شدم آدم عجیب و متفاوتی است، بعد از مدتی که بیشتر باهم ارتباط برقرار کردیم فهمیدم اولویتهای مصطفی اولویتهای نظام است، مصطفی بچه حزباللهی، دلسوز، علاقهمند و کاملاً جدی و در صنعت غنیسازی بسیار مسلط بود.
جایی که مصطفی فعالیت میکرد حقوق بالایی نداشت و جایی نبود که احترام و قدردان زحمات او باشند، کار آنجا کاملا فنی و پیچیده بود، او در جایی کار میکرد که حتی مدیر ارشد او را قبول نداشت، او جایی بود که حتی یک میز و صندلی به او ندادند و مصطفی روی رادیاتور شوفاژ مینشست.
محل فعالیت مصطفی 300 کیلومتر خارج از تهران بود و 30 تا 80 متر در زیر زمین کار میکرد. او مجبور بود هفتهها خانوادهاش را نبیند، من خودم میدیدم پسر مصطفی خیلی مریض میشد و او میگفت «هر موقع علیرضا مریض میشود من در محل کار دست و پایم را گم میکنم و از پسرم مریضتر میشوم.» مصطفی مجبور بود در آنجا بماند و همسرش تنهایی به اوضاع علیرضا رسیدگی میکرد.
مصطفی سالیان طولانی در این راه ماند و سختیهای کار را با همت بسیار بالا تحمل کرد. در تمام این مدت مصطفی کالای تحریمیای وارد نکرده است که خرابکاریای در آن توسط دشمن ایجاد شده باشد، بیشترین حجم توسعه صنعت غنیسازی از سال 88 تا 92 شکل گرفته است، اما هیچکسی حتی یک عدد کالای خرابکاری شده در این صنعت پیدا نکرد.
به خاطر دارم دوستان اطلاعات میگفتند 13 کشور منسجم شدهاند تا نگدارند شما کالایی را وارد کنید، اما مصطفی روشها ومسیرهایی را طراحی کرد که دشمنان نتوانستند مسیر واردات کالاهای صنعتی را شناسایی کنند.
حقوق ایشان بسیار پایین بود، مثلاً ما مدیر یکی از مؤسسههای کشور را با توجه به توانمندیای که داشت میخواستیم وارد فوردو کنیم اما او نمیآمد با ما کار کند، گفتیم چرا؟ گفت حقوق شما پایین است.
بعد از آن با مسئول یکی از سازمانها که اتفاقاً از استادان دانشگاههای دولتی معتبر تهران بود صحبت کردیم که بیاید فوردو، اما او گفت «اگر اولویت نظام اینجا بود حقوقش اینقدر پایین نبود، پس معلوم است که اولویت نظام نیست.» آن شخص وارد این صنعت نشد و در صنعت خودرو در یک شرکت خارجی مشغول به کار شد. البته بعد از شهادت مصطفی برگشت و گفت: من اشتباه کردم و حاضر هستم در اینجا مشغول به کار شوم.
مصطفی در کارش خیلی مسلط بود، او تمام صنعت را میشناخت و اهداف دشمن را تشخیص میداد. مثلاً یک روز مصطفی درخواست جلسه اضطراری داد و گفت تمام افراد کلیدی حضور داشته باشند، این جلسه در حالی بود که تصمیم داشتیم 5 نفر از کارکنان کلیدی سایت به سفر زیارتی حج برویم. مصطفی در جلسه گفت «قرار است به ما در حوزه سایبر حمله شود و کل ماشینهای ما را از بین میبرد» مصطفی با تحلیلهایی که انجام داد تمام افراد را متقاعد کرد و گفت دشمن فکر میکند نفرات اصلی سایت به سفر میروند، به همین خاطر مطمئن میشود که میتواند به ما کند. با صحبتهایی که در آن جلسه انجام شد تصمیم گرفتیم تا بنده سفرم را لغو کنم.
به مصطفی گفتم چه روزی و چه ساعاتی این حمله صورت میگیرد؟ گفت «تقریباً ساعت 2 بامداد روز جمعه، چون تعطیل است و بچهها در آن ساعت شیفیتها را تغییر میدهند». ما برای این حمله آماده باش بودیم، اما شب جمعه حمله صورت نگرفت، تقریباً حوالی ساعت 3 صبح روز شنبه حمله اتفاق افتاد و چون ما آماده بودیم تلفات کمی دادیم. حمله بهگونهای بود که اگر خدا کمک نمیکرد و پیش بینی مصطفی نبود تمام ماشینهای ما از بین میرفت.
جایگاه و مقام برای او مهم نبود و اصلاً توجه نمیکرد به همین دلیل 300 کیلومتر خارج از تهران و در یک کارخانه در وضعیتی بسیار بسیار بد در شرایطی که مدیرهای بالا دست اصلاً این سبک از آدمها را قبول نداشتند و خیلی کم با او همراهی و همکاری و بعضی وقتها به او بیاعتنایی میکردند ایستاد و خودش را هزینه کرد.
مصطفی انسانی بلند همت بود. او خودش به من میگفت «من از نطنز اخراج شدم اما بیرون نرفتم، طوری شده بود که میز و صندلی من را جمع کردند و روی رادیاتور شوفاژ مینشستم، به من میگفتند ما به تو چجوری بگویم بگذار و از اینجا برو» مصطفی در آن شرایط بیرون نرفته و فقط شرکتی که در آن فعالیت میکرد را عوض کرده و همچنان پیشرفت صنعت غنیسازی را دنبال میکرد.
دلیل اینگونه رفتارها با شهید مصطفی چه چیزی بوده است؟
در صنعت غنیسازی دو تیپ فکر با هم کار میکردند، یک تیپ فکری اینگونه بود که بچه حزب اللهی را نمیپذیرفتند، به آنها علاقهمند نبودند و آنها را از لحاظ علمی قبول نداشتند. این تیپ فکری زیاد برای اهداف هرینه نمیکرد، بیشتر این افراد مدیر بودند و تصمیمات سازمان را میگرفتند، خیلی به سایت نطنز نمیآمدند، اعتقادی نداشتند که با تفکر انقلابی و جهادی میشود کار را جلو برد.
طیف دیگر مصطفی و بچههای شبیه مصطفی بود که صنعت غنیسازی را جزو اولویتهای جمهوری اسلامی میدانستند و با روحیه جهادی کار را جلو میبردند، این طیف حاضر بود وقت و هزینه بدهد و حقوق کم بگیرد. طیف مقابل اینگونه نبود، مثلاً میگفتند ما تلاشمان را میکنیم انشالله به اهداف برسیم، اما اگر هم نشد که نشده است.
افرادی مثل مصطفی میگفتند باید بشود و ما باید این کار را بکنیم و میتوانیم و میکنیم، اینجا بود که بین این طیف تعارض پیش میآمد و طیف بالا که مدیر و سیاستگذار بود این افراد را حذف میکرد، چون مانع تصمیمات میشدند.
مثلاً ماجرای سال 1385 که ما برای اولین بار سمپل 3/5 درصد را به دست آوردیم و 20 فروردین روز فناوری هستهای نام گذاری شد اینگونه بود که مصطفی و دوستانش بعد از دوران تعلیق تلاشهایشان کرده بودند و به نتیجه نرسیدند، هر چه تلاش کردند نتوانستند سمپل را به دست آورند، بعد از این مدیر گفت دیدید که نمیشود، اما تیم مصطفی میگفت صبر کنید اگر بیشتر وقت بگذاریم میتوانیم.
سر تیم مصطفی اعلام کرد 24 ساعت به ما وقت دهید و با این پیشنهاد موافقت شد، در آن 24 ساعت خداوند کمک کرد و با دعا و هرکاری که میتوانستند به موفقیت رسیدند و 15 فروردین اولین سمپل به دست آمد و بعد از ارائه دادن نتیجه، 20 فروردین خبر رسانهای شد و روز فناوری هستهای نام گرفت.
این اختلافها باعث شد تیم مصطفی و دوستانش اخراج شود. به تیم مصطفی گفتند بقیه کارها را خودمان جلو میبریم، شما فرایند را طراحی کردید و جواب گرفتید، حالا ما ادامه راه را میرویم و این صنعت را توسعه میدهیم، از همان زمان این تیم کنار گذاشته شد.
این اختلاف همچنان باقی بود و برخی از دوستانمان از صنعت هستهای کناره گیری کردند، اما افرادی مثل مصطفی ماندند و از آن شرکت رفتند آنها از صنعت غنیسازی به صنعت ماشینهای سانتریفیوژ انتقال پیدا کردند.
ماجرای برگشت شهید مصطفی به صنعت غنیسازی چگونه بود؟
وقتی افراد باقی مانده در سازمان به بن بست رسیدند دوباره شهید احمدیروشن طرحی را به رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ارائه داد و او هم قبول کرد، مصطفی به او گفت: تیم قبلی با همان روحیه باید برگردد، آنها هستند که میتوانند کار کنند. تیم مصطفی برگشت و دوباره فعالیتش را شروع کرد و از تیر سال 1388 تا زمانیکه مصطفی به شهادت رسید این فرایند دنبال شد و بعد از آن، همان تیم تقریباً همهی تحولات این صنعت را به وجود آورد.
کار در سازمان هستهای بسیار سخت و پیچیده است، شهید احمدیروشن در طول فعالیت چگونه گره و بنبستهای مشکلات را حل میکرد؟
واقعیت این است کارهایی که در سازمان انجام میشد بسیار سخت و ظاهر بعضی از بنبستها باز نشدنی بود. مثلاً در ماجرای استاکس واحد 8200 سازمانهای امنیتی اسرائیل، موساد و حتی NSA کار میکردند، قویترین برنامه نویسهای دنیا دور هم جمع شده بودند، از شرکتهای مطرح دنیا مثل ماکروسافت و... اطلاعات فنی را گرفته بودند و این تیم بدافزاری را به اسم "استاکس" تولید و به سیستمهای نطنز وارد کرد. عقل بشری میگفت ویروس را نمیشود از بین برد. اما ما در عمل متوجه شدیم اگر ما انسانها در جهت اولویتهای ولی جبهه حق و تحقق اهداف این جبهه جلو برویم نصرت الهی میآید و به ما کمک میکند. آنجا است که خداوند با تمام قدرتش به کمک شما میآید و خیلی ساده خرابکاریهای وارد شده را شناسایی و ویروسهایی مثل استاکس را شکست میدهی و ما 10ها خرابکاری اینگونه را با توجه به تحریمها و مشکلات کنار میزدیم.
این موضوعی است که بیشتر وقتها ما در معادلاتمان در نظر نمیگیریم و میگوییم نمیشود. پیروزیهای ما جز این نیست که امداد الهی پشت این افراد بود، نظام عالم اینگونه طراحی شده است و ما به تجربه این را دیدیم که هر وقت شما در راستای تحقق ولی جبهه حق، رهبر معظم انقلاب که همان اهداف امامزمان(عج) است تلاش کنی باید پیروز شوی.
در این مدتی که با شهید احمدیروشن ارتباط داشتید آیا از شهادتش چیزی میگفت؟
مصطفی علاقهمند شهادت بود و احتمال ترور ایشان وجود داشت، ما میدانستیم که اگر کارها و فعالیتهای خودمان را برای رساندن جمهوری اسلامی به اهدافش جلو ببریم نباید فروردین سال 90 را ببینیم چون غرب تحمل این پیشرفت را نداشت و باید متوقفش میکرد. وقتی چهارم فروردین در سایت، جلسه داشتیم و دور هم جمع شدیم دوستان با خنده میگفتند ما بار دیگر یکدیگر را دیدیم.
مصطفی چندین ماه قبل از ترور، ارتقا و بومی سازی صنعت را دنبال میکرد و در حال حل کردن چالشهای هستهای کشور بود، او وقتی در این حوزه گام برداشت به فاصله دو و یا سه ماه ترور شد.
شما خبر شهادت شهید احمدیروشن را چه زمانی متوجه شدید؟
ما قصد داشتیم در بخش صنعت غنیسازی فعالیتهای کلیدی را آغاز کنیم، به همین علت جلسهای سه نفره را در تهران تدارک دیدیم. قرار جلسه ساعت 8 صبح بود، من و نفر دوم با ماشین به محل جلسه آمدیم و مصطفی چون راننده و ماشین داشت قرار بود خودش بیاید و البته آخرین روزی بود که مصطفی راننده داشت و تصمیم سازمان بر این بود که در مرحله بعد ماشین و راننده از مصطفی گرفته شود.
ما تا ساعت 8:15 دقیقه منتظر مصطفی ماندیم، بعد از اینکه ایشان نیامد گفتیم بحثها را شروع کنیم ایشان هم میآید.
تقریبا ساعت 9 بود که نگران شدیم چرا دیر کرده است!؟ تلفنهایمان را چک کردیم، دیدیم پیام و تماسهای زیادی گرفته شده است، در همان لحظه تلفن همراه من در حال زنگ خوردن بود، بعد از اینکه تلفنم را پاسخ دادم یکی از دوستانم گفت یک نفر از بچههای هستهای در پل سید خندان ترور شده است و ظاهر قضیه این است که او مصطفی است، سریع زنگ زدم به قائم مقام معاون امنیت سازمان و ایشان هم خبر را تایید کرد.
بعد از شهادت مصطفی خیلی وقتها که کارمان به مشکل میخورد ایشان را در کنار خودمان احساس میکردیم، ما در صنعت ساخت ماشین سانتریفیوژ به بنبست رسیده بودیم، اما با شهادت مصطفی خیلی از مشکلات حل شد.
بعد از شهادت مصطفی تکلیف تیم سهتفنگدار چه شد؟
بعد از شهادت مصطفی خیلی از کارها افت پیدا کرد اما بچهها سعی کردند بدون مصطفی ادامه دهند. چون سیستم توسعه پیدا کرده بود و نیروها زیاد شده بودند تیم تا سال 1392 کار خودش را بدون مصطفی پیش برد. فوردو راه اندازی شد، 20 درصد غنیسازی با 19 هزار ماشین سانتریفیوژ تکمیل و تولید شد و نصب ماشینها در حال انجام بود و غنیسازی با تمام توان پیش میرفت، چالشهای فنی حل شده بود و هیچ مشکلی وجود نداشت.
بعد از سال 1392 با توجه به مذاکرات، اهداف مسئولین سازمان تغییر کرد و سازمان تصمیم گرفت نفرات اصلی لایههای اول و دوم که همراه مصطفی تیم را تشکیل دادهاند و این فرایند را دنبال میکنند و صددرصد نیروهایی که با مصطفی همکاری میکردند اخراج شوند، البته ابتدا گفتند که استعفا دهید و از سازمان بروید، اما این کار را انجام ندادیم. در نهایت مدیران سازمان غنیسازی در یک فاصله زمانی 6 ماهه اخراج شدند، اما هنوز هم برخی از افراد در لایههای پایین باقی مانده و تلاش میکنند همان چیزی که از صنعت باقی مانده است را حفظ کنند.
سال 1392 محدویتهای خیلی زیادی به این صنعت وارد شد، ماشینهای سانتریفیوژ باز شد، مواد غنی شده یا تبدیل به سوخت و یا رقیق شد، ماشینهای فوردو باز شد، 19 هزار ماشین به 5 هزار کاهش یافت اما تعدادی از ماشینها که بگوییم این صنعت را داریم باقی ماند.
همین الان هم اگر کسی در سازمان در پروندهاش احراز شود با بچههایی شبیه مصطفی ارتباط دارد مشکل برایش پیش میآید.
پس از مدتی بنده با رئیس سازمان انرژی اتمی جلسه داشتم و موضوع جلسه ما پیرامون تیم سهتفنگدار بود، ما با او چالشهایی را داشتیم و اعتراضاتی را ایشان به این تیم میکرد.
اما رئیس به من انتقاد کرد و گفت «ما قصد داشتیم فوردو را تحقیقاتی کنیم، اما بچههای این تیم در زمان حضور بنده با من مخالفت میکردند، بعد از نبود من شما این صنعت را عملیاتی کردید!» بعد از صحبتهایی که صورت گرفت، فردای آن روز حکم اخراج من خورد، به مدت یک ماه بعد نفر سوم این تیم اخراج شد و رسماً اعلام کردند تیم احمدیروشن باید از سازمان برود و این اخراج چراغ سبزی به کشورهای معاند بود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید