همشهری آنلاین – سمیرا باباجانپور: یکی از نخستین یادداشت های روزانه ناصرالدین شاه، روزنامه شکار کن و سولقان است که توسط شاهزاده ملک قاسم میرزا، بیست و چهارمین پسر فتحعلیشاه قاجار نوشته شده است. ملک قاسم میرزا در مراسم شکار، تفریح و طبیعت گردی ناصرالدین شاه با او بود و لحظه به لحظه را به رشته تحریر در میآورد. این روزنامه نخستین و قدیمیترین سفرنامه مسافرتها و اردوهای شکار ناصرالدین شاه است که به دستور او نوشته شده و به عنوان یکی از نسخههای خطی ارزشمند در کتابخانه ملی ایران، حدود ۱۷۲ سال قدمت دارد. در ادامه گزیدهای از یادداشتهای روزانه سفر ناصرالدین شاه به کن و سولقان را میخوانید که در این روزنامه چاپ شده است:
شکار در قوری چای!صدای توپ شکار به گوش بندگان رسید. اسبها را زین کرده، سوار شدیم و بیرون ده رفته، با سر کشیک چیباشی و سایر خدام، ایستاده صحبت میکردیم که اعلیحضرت شهریاری با جناب اتابک اعظم، صحبتکنان آمدند رو به طرف قوری چای رفتند. (قوری چای یا قوریچای از نواحی کوههای کن و سولقان است که در گذشته دارای گلههای بزرگ آهو و شکارگاه مورد توجه سلاطین قاجاریه بوده است.)
حق مطلب، چندین سال و چندین نوبه به طهران آمده بودم، آنقدر سوار مکمل و مسلّح ندیده بودم. خداوند از چشم بد محافظت کند. خوانندگان این روزنامه خیال نکنند که من باب تملق و خوشخوانی است. نه، به نمک پادشاه دین پناه دروغ ندارد. این بنده آستان ارادت شعار که ندیده بود، باری از دست راست راه، از سر کوه تا پایین کوه، هزارسوار ولو شده بودند، تا یک ساعت هیچ ندید، بعد از آن گله تیهو پاشده، همه کس قوش سردادند، محشری شد، من هم دست خود را نگاه نداشته، قوش خود را کشیدم، به بنه زدند، سواران شکاری ریختند که من قوش خود را گرفته، گریختم. ترسیدم اگر کسی را بزنم، کتک بزنند. اگر ادب کنند، سر و دست میشکند، پس بهتر آن است که راه گریز پیش بگیرم.
باز همه جا از سر کوه میرفتیم تا نزدیک قوری چای رسیدیم. دو، سه تیهو دیده شد، گویا گرفتند. قبله عالم به ناهار پیاده شد، حقیقه برای من این شکار بهتر از تیهو و کبک بوده. آمده با نواب فریدون میرزا فرمانفرما و فیروز میرزا فرمانفرما با بنده فرمانفرما، ما دو معزول و سه هم منصب، یک جا نشستیم تا ناهار خواستند کباب آهو و پلو چلو صحیح خوردیم.
چای صرف کردیم، اعلیحضرت شهریاری به سولقان تشریف میبردند. صدای شیپور بلند شده، سوارها حاضر شدند. بنده شرمنده به جهت درد چشم ممکن نشده سوار شوم. به نواب ملک منصور میرزا گفتم عذر نیامدن مرا بخواهد. عجب وکیلی معین کردم که حرف خودش را نمیتواند بزند، حرف مرا از کجا خواهد زد!؟ چون راه بد بود، حکم کرده عمله رفته، راه را ساخته بودند. با نهایت خوبی تشریف بردند، در آنجا کباب زیاد پخته، بندگان خورده بودند و تفنگاندازان در حضور مبارک تیراندازی کرده، قبله عالم خود به دست مبارک، سر دست ایستاده، سه رأس نر زدند، دو تیهو هم جعفر قلیخان ایلخانی زده بود. به تماشای قبر سید نوربخش (امامزاده ای در روستای سولقان) رفته بودند. قدری هم برف باریده، طرف عصر برگشتند. سرکار اتابک اعظم در خدمت بوده، شکر خدا به خدام درگاه در این عهد بسیار خوش میگذرد. پادشاه جوان در حقیقه ایران جوانی از سر گرفته است، همیشه با سواری و خوشگذرانی هستند.
پیش از طلوع آفتاب توپ صدا کرد، ماها نشسته بودیم که گفتند: قبله عالم تشریف بردند، با هزاران جان کندن رخت های خود را پوشیده سوار شدیم اینقدر تاخته تا به تیپ اعلیحضرت شهریاری رسیدیم. محشری بود امروز توله سگ تازی دو رگ کمک هر چه بود، همراه آورده بودند، بلکه همه آهو بگیرند، غلام ها هم اول شب به یافت آباد و فیروزآباد رفته بودند، حرکت کرده صبح چهار ساعت از دسته گذشته راه افتادند، قبله عالم پیاده شده در آنجایی که بایست بنشیند، ایستاده [با] دوربین نگاه میکردند. جناب اتابک اعظم در حضور مدتی ایستاده بودند که سوار حرکت کرده می آمدند. گاهی خرگوشی در میآمد، همه یک دفعه داد میزدند که آهو آمد. گاهی روباه در صحرا میجنبید، باز شاهزادگان و سایر مردم داد می زدند که آهای آهو آمد. گاهی گردباد پیدا میشد، سوار به هم میخورد که این است، رسید، تفنگها را سر پا میکشیدند و دلها میتپید، تازیها زوزه میکشیدند، سواران رشید اسب ها را سوار شده به پیش آمده، قبله عالم هم سوار شدند که بگیر بگیر، بلند شد، پشت نهر حاجی میرزا آقاسی که نهر کرج باشد، سوار شکار دوان، گرد کردند، سوار این طرف که دیدند باز بنای جنب جوش گذاشتند، پناه به خدا نزدیک بود همدیگر را عوض آهو بگیرند، خیر و الله نزدیک بود خر بگیر بکنند، قبله عالم دیدند که سوار از دست در آمدند، مقرر فرمودند، سواری رفته، خبر بیاورد.
ده دقیقه طول کشیده، سوار برگشت، معلوم شد روباهی بود که آن بد بخت پیش سوار افتاده بود، او را متعاقب کرده بودند و آن حیوان هم خود را به نهر حاجی علیه ما علیه انداخته، جانش را خلاص کرده بود. خجالت جزئی به سواران دست داد که در این بین، گرد دیگری بلند شد که این دفعه بنده هم داد زدم که: ای قوشچیها، قوشهای ایلخان را بیاورید! گرد را تعاقب کرده، سوار نزدیک رسید قوشها آمدند، همین که نزدیک شد دیدیم این هم خرگوش است، باز بنده با سایرین خجالت کشیدیم. قبله عالم دیدند که دیگر چیزی نیست فرمودند که ناهار باید خورد.
سر ناهار بودند که چندین سوار نزدیک بود به سر سفره بریزند. اعلیحضرت شهریاری فرمودند کنار باشید تا ناهار میل کنیم. ساعتی گذشت برادر مصطفی قلی خان افشار سر آهو را آورد که من زدهام. دقیقه گذشت، یک تازی خون آلود آوردند که این گرفته است. نزدیک به آخر ناهار آهو را آوردند که جای درست در او نمانده بود. غلام و عمله این آهوی تکه تکه را با سلام و صلوات آوردند، در کنار ایستادند تا اینکه ناهار تمام شده به حضور طلبیدند. که آمده، طی دعوای خود را حضورا بکنند. پناه بر خدا از این محشر. همه قسم میخوردند و یکان یکان میگفتند که من زدهام. در این بین نواب ملک منصور میرزا پیدا شد، من عرض کردم این هم خواهد گفت من زدهام. عرض من راست شد. تا رسید گفت که من زدهام. بسیار خنده کردیم.
عزیمت به کنما هم با محسن میرزا از صحرا راهی شدیم تا نزدیک کن. از مرحمت قبله عالم، سفری به این خوبی مدت ها بود ندیده بودیم، لذت برده، کیف کرده، شکار بسیار خوب شد...
بمحمد و آله الامجاد، به حرمت سوره فاتحه. سنه ۱۲۶۶.