سیروس آبای، عزای ابدی انزلی و فوتبال ایران (گزارش ویژه+ ویدیوی صحنه تصادف)
22 سال قبل در چنین روزی فوتبال ایران یکی از نوابغ فنی و الگوهای اخلاقی خودش را در اوج جوانی از دست داد.
22 سال قبل در چنین روزی فوتبال ایران یکی از نوابغ فنی و الگوهای اخلاقی خودش را در اوج جوانی از دست داد.
به گزارش خبرنگار ورزشی ایلنا، سیروس قایقران، نماد و سمبل فوتبال ملوان و فوتبال انزلی و هافبک شوتزن و خلاق و البته با اخلاق تیم ملی ایران 22 سال قبل، در روز 18 فروردین سال 77 در پی یک صانحه تصادف رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد و فوتبال ایران را در یک داغ ابدی فرو برد.
زنده یاد سیروس قایقران در اول بهمن ماه ۱۳۴۰ در محله کلویر بندر انزلی پا به عرصه هستی نهاد. سیروس از همان ابتدای کودکی به فوتبال در زمینهای خاکی کلویر روی آورد و با استعداد درخشانش به عضویت تیم فوتبال منتخب آموزشگاهها در آمد. وی در سن ۱۶ سالگی در سال ۱۳۵۶ موفق شد به عنوان یکی از مهرهای اصلی در تیمهای نوجوانان و جوانان ملوان استعدادهای خود را به نمایش بگذارد و با مهارتهای منحصر به فردش ملوان را به رتبه قهرمانی باشگاههای گیلان رساند. وی در سالهای ۵۷ تا ۶۳ افتخارات زیادی را برای ملوان و گیلان به ارمغان آورد و بازیهای خاطره انگیزی از خودش به نمایش گذاشت، مانند دو گلی که وارد دروازه پرسپولیس کرد و یا گل زیبایی که وارد دروازه تیم منتخب مازندران نمود.
سیروس در سال ۱۳۶۳ به تیم ملی دعوت شد و در سال ۶۶ تنها فوتبالیست شهرستانی بود که شادروان دهداری بازوبند پرافتخار کاپیتانی تیم ملی ایران را به بازوان او بست. در سال ۶۷ در جام ملتهای آسیا در قطر ، تیم ملی ایران با رهبری سیروس به مقام سومی دست یافت و در سال ۶۹ تیم ایران را با گلهای زیبایش پس از ۲۰ سال به قهرمانی در بازیهای آسیایی پکن رساند.
سیروس در آن دوران نه تنها در ایران بلکه در آسیا و اروپا هم به عنوان یک بازیکن استثنایی مطرح گردید و با وجود داشتن پیشنهاد از تیمهای آلمانی به الاتحاد قطر پیوست.
سیروس در سال ۷۲ به عنوان بازیکن و سپس مربی به تیم کشاورز تهران پیوست و نتایج قابل توجهی بدست آورد. وی سپس به تیم دسته دومی مسعود هرمزگان پیوست و مدتی در آنجا مشغول به مربیگری شد .
در سالهای ۷۶ و ۷۷ سیروس بارها تمایل خود را برای بازگشت به ملوان به عنوان بازیکن یا مربی اعلام کرد.
درگذشت مرحوم قایقران به همراه فرزند خردسالش
در اوایل سال ۷۷ که وی برای تعطیلات نوروز همراه خانواده اش به انزلی آمده بود در بازگشت و در حالیکه همراه فرزند، همسر و برادر همسرش در اتومبیل رنوی خود عازم تهران بود در حوالی امامزاده هاشم با کامیون خاور تصادف نمود که منجر به فوت وی و فرزندش گردید.
در اوایل سال ۱۳۷۷ وی که برای تعطیلات نوروز همراه خانوادهاش به انزلی رفته بود در بازگشت و درحالیکه همراه فرزند، همسر و برادر همسرش در اتومبیل رنوی خود عازم تهران بود در حوالی امامزاده هاشم با کامیون خاور تصادف کرد که منجر به فوت وی و فرزندش شد.
سیروس قایقران در دیار خودش به خاک سپرده شد. راستین قایقران فرزند سیروس قایقران متولد ۱۳۶۹/۱/۶ بود و در تصادف رانندگی به همراه پدرش جان باخت.
روایت همسر مرحوم از روز حادثه
افسانه اسدان همسر قایقران که در آن سفر همراه او بود روز تلخ حادثه را اینگونه روایت میکند: ساعت 2:30 بعدازظهر از بندر انزلی بهطرف تهران حرکت کردیم. برادرم ایمان هم با ما بود. ما در تهران زندگی میکردیم. سالهای گذشته که تهران بودیم هرسال عید میآمدیم انزلی. سیروس پشت فرمان رنو بود و من بغلدستش، برادرم پشت من نشست و راستین همپشت سیروس نشسته بود. سیروس جلوی دکههای خارج از شهر رشت نگه داشت تا برای راستین نوشابه بخرد. من گفتم: سیروس، راستین فقط عاشق آب است، اگر نوشابه بخورد، بازهم آب میخواهد، برویم امامزاده هاشم آب بخوریم و صدقه هم بیندازیم. راستین که هیچ موقع قانع نمیشد، گفت: آره بابا، آنجا آب میخورم. سیروس هم گاز داد و رفت.
وی ادامه داد: وقتی به امامزاده هاشم رسیدیم، سیروس دست کرد توی جیبش، پول درآورد و به راستین داد و گفت: پسرم، آب که خوردی این پول را هم توی آن صندوق بینداز. سیروس اول نمیخواست پیاده شود. من هم خیلی کسل بودم و اصلاً حال نداشتم. انگار غم دنیا توی دلم بود، ولی بعد همگی پیاده شدیم و دست و رویمان را شستیم، آنجا یک شیر آب بود. وقتی سوار ماشین شدیم، راستین گفت: بابا چقدر خنک شدم...
همسر مرحوم قایقران در ادامه گفت: قبل از اینکه من بیهوش بشوم، دقیقاً یادم نمیآید. فقط یادم هست که یک خاور از روبرو در حال حرکت بود. من خیلی خوابم میآمد. یکبار تصادف کرده بودیم، همیشه از جاده میترسیدم و همیشه در طول راه بیدار بودم. تا چشم باز کردم آن صحنه را دیدم. از جایی که آب خوردیم تا محل تصادف خیلی فاصله نداشتیم. جیغ کشیدم، ولی مرا کشیدند و بردند. هی میگفتم که شوهر و بچهام را نجات دهید. برادرم را که دیدم، گفتم: وای جواب پدرم را چه بدهم؟ اصلاً نمیخواستم قبول کنم که بر سر آنها بلایی میآید. دوباره بیهوش شدم.
مرا به درمانگاه امامزاده هاشم بردند. چند ضربه به صورتم زدند که از درد به هوش آمدم و پرسیدم که چه اتفاقی افتاده و شوهر و بچهام کجا هستند؟ نجاتشان دادید؟ گفتند: بله شما نگران نباشید، حالشان خوب است. با سر اشاره میکردم که یعنی من سالم هستم و شما بروید به آنها برسید. من میخواهم خودم بروم آنها را نجات بدهم.
آدرس و شماره تلفن ما را پرسیدند. نمیگذاشتند بروم، تا بلند میشدم، دوباره مرا بهزور نگه میداشتند. آنها میگفتند: ما به خانواده شما اطلاع دادهایم. آمبولانس هم نبود. خدا خیر بدهد دو تا آقا را که پیکان داشتند و میخواستند مرا به بیمارستان برسانند. گفتم: من نمیآیم. میخواهم پیش شوهر و پسرم بروم. یکی از آن دو مرد گفت: خواهر، سیروس مثل نور چشم ما است، ما او را نجات میدهیم. بهزور مرا سوار پیکان کردند. من مردم را میدیدم که میرفتند و میآمدند و به داخل پیکان نگاه میکردند و سر تکان میدادند و میگفتند: بیچاره! ولی من نمیفهمیدم، یعنی نمیخواستم قبول کنم.
در بیمارستان پور سینای رشت، مرا بستری کردند. پسازاینکه از بیمارستان پور سینای مرخص شدم، در ماشین دلشوره داشتم. یکلحظه دلم ریخت و شک کردم، دائم به خودم دلداری میدادم و میگفتم مگر امکان دارد که سیروس و راستین من بمیرند؟ اگر برای سیروس اتفاقی افتاده باشد، رشتیها خیلی سیروس را دوست دارند و حتماً برایش پرده و حجله میزنند. هر چه گشتم پرده مشکی و حجله عزاداری ندیدم. امیدوار شدم و با خودم گفتم: حتماً اتفاقی نیفتاده و آنها زندهاند و در بیمارستان بستری هستند.
خدا شاهد است که توان سؤال کردن از همراهانم را نداشتم. همینکه وارد خیابان واحدی شدیم، یک حجله دیدم. سریع نگاه کردم و اعلامیه را دیدم. اما تار دیدم و عکس یک آدمبزرگ و یک بچه را تشخیص دادم. نفهمیدم که اعلامیه و عکسها متعلق به چه کسانی هستند؟ ماشین هم سریع گاز داد و رفت و اجازه نداد که من متوجه شوم. هر ماشینی که از کنار ما میگذشت، یک اعلامیه پشت شیشه آن نصبشده بود. به پل واحدی که یکطرفه است رسیدیم. ما ماندیم تا ماشینهای آنطرف بیایند و رد بشوند. اولین ماشین که رد شد، پشت شیشه آن، یک اعلامیه بود. ناگهان از جا کنده شدم و پشت سرم را نگاه کردم. خوب که نگاه کردم و به چشمهایم فشار آوردم، دیدم نوشتهشده: «سیروس قایقران» محکم بر سروصورتم زدم، دیگر هیچچیز نفهمیدم و تا رسیدن به منزل، همهاش بر سرم میکوبیدم.
وقتی هم که سر کوچه خودمان رسیدیم، دیدم همهجا اعلامیه زدهشده و حتی جلوی در خانه ما اعلامیه زده بودند. ولی من بازهم نمیخواستم باور کنم که سیروس عزیز من مرده است. سیروس همیشه مهربان و بامحبت بود. ولی در این روزهای آخر، خیلی مهربانتر و بامحبتتر شده بود و هیچوقت به من یا راستین در این مدت نه نگفت و هرگز بیاحترامی و بیوفایی از سیروس ندیدم، بهجز در این سفر آخری که بیوفایی کرد و مرا با خود نبرد. یکشب در اوایل عید همان سال سیروس روی تختخواب دراز کشیده بود و راستین هم پیش او بود. وقتی داخل اتاق رفتم دیدم که سیروس دارد درد دل میکند. او به پسرش میگفت: راستین جان، من یک ماه بیشتر مهمان شما نیستم.
سردیس سیروس را هم شکستند
سردیس مرحوم قایقران در فروردین ۱۳۹۵ ساخته و در بلوار ساحلی بندر انزلی نصب شد، در شهریور ۱۳۹۸ تصاویری از سردیس شکسته شده وی در فضای مجازی منتشر شد که با انتقادات زیاد افراد و بهویژه شهروندان بندر انزلی مواجه شده بود.
تاکنون عامل شکسته شدن سردیس این فوتبالیست مشهور مشخص نشده است.
بازی های ملی سیروس قایقران
سیروس قایقران در ۱۰۰ مسابقه ملی حضور داشت که ۴۳ بازی، رسمی بوده است. در ۲۱ بازی کاپیتان تیم ملی بوده و ۱۴ گل برای تیم ملی به ثمر رسانده است که بهترین آنها به تیم کره جنوبی در نیمهنهایی بازیهای آسیایی ۱۹۹۰ پکن بود. وی اولین بازی ملی خود را در ۳۰ دیماه ۱۳۶۳ برابر یوگسلاوی و آخرین بازی ملیاش را در ۲۶ فروردین ۱۳۷۲ برابر بوسنی انجام داد، اولین کاپیتانی تیم ملی را در ۱۱ آذر ۱۳۶۷ برابر قطر به عهده گرفت.
سابقه مربیگری سیروس قایقران
کشاورز تهران (با این تیم به مقام سوم لیگ کشور رسید) مسعود هرمزگانباوجود گذشت بیش از دو دهه از درگذشت سیروس قایقران، وی هنوز محبوب قلب انزلیچیها است، عکسش همچنان روی دیوار مغازههای شهر و یادش در قلب اهالی بندر انزلی ماندگار شده است. سیروس قایقران این شانس را داشت تا هوادارانش پاهای لرزان و موهای سفید شدهاش را نبینند