عقده‌ی رهبری و بابا در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما


در این یادداشت از رهبری برای این «عقده‌ی رهبری» یاد شده است‌که در جامعه‌ی ما رهبری تا مدیریت و خدمت جامعه باشد، بیش‌تر عقده‌ی دو طرفه است؛ عقده‌ی کسی‌ که ادعای رهبری دارد و عقده‌ی افرادی که در پی رهبر هستند. کهن‌الگوی پدر اساطیری، خاستگاه...

در این یادداشت از رهبری برای این «عقده‌ی رهبری» یاد شده است‌که در جامعه‌ی ما رهبری تا مدیریت و خدمت جامعه باشد، بیش‌تر عقده‌ی دو طرفه است؛ عقده‌ی کسی‌ که ادعای رهبری دارد و عقده‌ی افرادی که در پی رهبر هستند. کهن‌الگوی پدر اساطیری، خاستگاه رهبرپرستی و باباپرستی است‌که این کهن‌الگو، بیانگر قداست و کاریزمای شخصِ رهبر است.

بحث کیش شخصیت رهبر بنابر مناسبات فرهنگی و اجتماعی دوران باستان و معاصر (رنسانس اروپایی) تفاوت می‌کند. رهبر و کیش شخصیت رهبر براساس مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعه‌های باستان مصداق اعتقادی، فرهنگی و اجتماعی دارد: نخست این‌که مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعه‌های باستان در محور کهن‌الگوی قداست فرد پدر شکل می‌گیرد؛ یعنی رهبری جامعه، پدرمحور (فردمحور) است. دوم تصور بر این است شخص رهبر ذات یا گوهر و نژادی خاص بشری دارد که به نیروهای یزدانی و الهی تعلق می‌گیرد. رهبر یا پادشاه در اساطیر اوستایی (ایرانی) دارای فر مشخصی بنام فر کیانی است. فر نیروی اهورایی و یزدانی (الهی) است‌ که شاه را از نظر بشری از مردم متفاوت و ممتاز می‌سازد و در ضمن از شاه در برابر چشم‌زخم‌ها و بدی‌ها نگهبانی می‌کند. سوم این‌که مردم در فرهنگ و اعتقاد بشری باستان، نادان، گمراه، گناهکار و کم‌سعادت دانسته می‌شود. بنابراین نیاز است‌که رهبری برای رهنمایی، سعادت و رستگاری آن‌ها وجود داشته باشد.

بنابراین انگارها کیش شخصیت رهبر و رهبرپرستی در فرهنگ و اعتقادات جامعه‌های باستان، جایگاه فرهنگی، اعتقادی، اجتماعی و هستی‌شناسانه (اساطیری) داشته است. اما در جهان معاصر، وضعیت فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی جامعه‌ها تفاوت کرده است؛ بنابراین بحثِ مفهوم رهبری نیز تحول و تغییر کرده است.

رهبر معمولا از درون یک بحران و آشوب اجتماعی برمی‌خیزد و خود را در یک جامعه تثبیت می‌کند. وضعیت‌های اجتماعی و سیاسی آرام برای این رهبرساز نیست ‌که جامعه در وضعیت اجتماعی و سیاسی آرام سرگشته نیست‌که نیاز به یک هدایتگر داشته باشد. اما در وضعیت بحرانی ایجاب می‌کند که مرجع تصمیم‌گیری واحد شکل بگیرد.

اگر به رویدادهای تاریخی توجه کنیم، رهبرهای مقتدر و کاریزما از درون یک حادثه پیدا می‌شوند، حادثه را مدیریت می‌کنند و جایگاه رهبری خود را در جامعه تثبیت می‌کنند. کوروش، اسکندر، موسا و … همه نتیجه‌ی حوداث‌اند. رهبر از درون بحران و حادثه بیرون می‌آمده است، اختیار مردم و قدرت مردم را در دست می‌گرفته است؛ سپس قدرت به فرزندانش انتقال می‌کرده است. فرزندان رهبر پادشاه بوده‌اند نه رهبر. تا این‌که جامعه دچار آشوب و بحران می‌‌شد، کسی آشوب و بحران را مدیریت می‌کرد، موقف رهبری می‌یافت.

جامعه‌های کنونی، نظام‌های سیاسی با ثبات دارند و سیستم‌محور است. نظام و سیستم، جامعه را مدیریت می‌کند. افراد در واقع مهره‌اند که در یک نظام و سیستم نقش رییس‌جمهور، وزیر و … را بازی می‌کنند. یک فرد از طریق رای مردم برای چند سال مشخص رییس‌جمهور می‌شود، طبق قانون صلاحیت‌های اجرایی دارد؛ فراتر از صلاحیت‌های اجرایی، برتری نسبت به شهروندان ندارد.

مهم‌تر از همه، افراد جامعه‌های امروز مانند افراد جامعه‌های باستان نادان و راه‌گم تلقی نمی‌شوند. افراد جامعه‌های معاصر، همه تحصیل‌کرده و دانایند؛ نیاز به هدایت‌گر، رهبر و رهنما طبق فرهنگ‌های اعتقادی و مناسبات اجتماعی باستان ندارند. بنابراین رهبر در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه‌های معاصر، مصداق اجتماعی و اعتبار اساطیری و هستی‌شناسانه ندارد.

بارک اوباما چند سال پیش رییس‌جمهور قدرت‌مندترین کشور جهان بود، اما امروز یک شهروند عادی است. در تصمیم‌گیری سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حکومت امریکا نمی‌تواند دخالتی داشته باشد. اوباما شخصیتی جذاب، تیزهوش، تحصیل‌کرده و سخن‌ور است‌که از بین افراد پایین جامعه، یعنی از بین سیاه‌پوستان امریکا برخاست و با رقابت رییس‌جمهور شد. این‌قدر راه‌آمدنِ اوباما کاری ساده نبود. در نهایت او یک مهره در نظام و سیستم سیاسی امریکا شد که طبق قانون در سیستم نقش بازی کرد.

در سیستم‌محوری، رهبر و کیش شخصیت رهبر به کاریکاتور و استعاره تبدیل می‌شود که نمی‌توان از مصداق اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اعتقادی رهبر در جامعه سخن گفت. بنابراین رهبرپرستی و کیش شخصیت رهبر را در روزگار معاصر باید براساس عقده‌ی شخصی و عقده‌ی جمعی بررسی کرد. ما در افغانستان آنچه که زیاد داریم رهبر است. اما آسایش و امنیت نداریم.

در افغانستان تعدادی افتخار می‌کنند که رهبرند؛ مردم افتخار می‌کنند که رهبر دارند. ریشه‌ی این افتخارها در کجا است؟ این افتخارها چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ نان نداریم، از گرسنگی می‌میریم، در انتحار و انفجار کشته می‌شویم، هرچه دار و ندار ما را در خانه‌ی ما و در شهر دزدان می‌گیرند و … اما در چنین وضعیتی، دچار فخر نیز هستیم. فخر می‌کنیم که رهبریم، فخر می‌کنیم که رهبر داریم. این فخر خنده‌آور، مضحک و قبیح نیست؟ ریشه‌ی این افتخارها در عقده نهفته است. خاستگاهِ عقده، کتمانِ خودکم‌بینی و نارسایی‌هایی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است.

در قوم، قبیله و جامعه‌ای‌که نه آسایش است و نه امنیت، اما افرادی خود را بر تعدادی می‌قبولانند که آن‌ها رهبران آن جامعه و قوم هستند، این افراد عقده دارند. معمولا گرایش روانی و تعلق خاطر به رهبر در جامعه‌های سنتی، عقب‌مانده و بسته مطرح است. در چین جامعه‌هایی، حضور رهبر یا رهبرانی در بین اقوام و قبایل توسط زور تثبیت می‌شود یا بنابر گرایش‌های روانی و فرهنگی تعلق خاطر افراد جامعه به رهبر، افراد موقف رهبری پیدا می‌کنند. بنابراین رهبری و رهبرپرستی در بین اقوام و قبایل اعتبار حیثیتی پیدا می‌کند. افراد جامعه باید از حیثیت رهبرهای‌شان پاسداری کنند. در افغانستان می‌بینم که مردم نان و امنیت ندارند اما روز تا بیگاه به حمایت این رهبر و آن رهبر فرق یکدیگر شان را می‌شکنانند که به رهبر ما بی‌احترامی شده، حیثیت رهبر، حیثیت ما است.

در این روزگار اگر فردی حضور خود را به‌عنوان رهبر با زور تثبیت کند، در این صورت مشخصا این فرد عقده دارد. یعنی عقده‌ی یک فرد مطرح است. در صورتی‌ که تعلق خاطر جمعی موجب شود که فردی اعتبار رهبری در جامعه‌ای پیدا کند. بنابراین در چنین جامعه‌ای عقده‌ی جمعی مطرح است ‌که جامعه با تعلق خاطر جمعی به رهبر می‌خواهد عقده و حقارت خود را در تعلق خاطر به رهبر کتمان کند.

اقوام افغانستان، تاجیک، پشتون، اوزبیک و هزاره همه تعلق خاطر به حضور رهبر یا کهن‌الگوی پدر دارند؛ زیرا هنوز از نظر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، فردیت‌باوری لیبرال و ارزش‌های حقوق بشری مدرن اعتماد به نفس لازم را پیدا نکرده‌اند که به فردیت و به اهمیت فردی اجتماعی و شهروندی خود پی ببرند؛ بنابراین کوشش می‌کنند بابا (کهن الگوی پدر) داشته باشند و رهبرپرست باشند تا در محور پدر و بابا به هویت جمعی خویش معنا ببخشند، معنای هستی خویش را در کهن‌الگوی پدر احساس کنند و در اسطوره‌ی کهن‌الگوی پدر محو شوند و وحدت پیدا کنند. متأسفانه ما هنوز در چنین دلخوشی بدوی و قبیله‌‎ای زندگی می‌کنیم که از نظر مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جهانی، ارزش، معنا و مصداق ندارد.

رهبران و باباهای ما برای این‌که خودشان محور اجتماعی و سیاسی در بین قوم و قبیله باشند، طرفدار سیستم‌سازی نیستند. زیرا اگر سیستم ساخته شود، مردم اعتماد به سیستم پیدا کنند و از سیستم حمایت کنند، نقش اجتماعی و سیاسی رهبران و باباهای ما از بین می‌رود. رهبران ما بنا بر این درک معمولا آب را گِل‌آلود می‌کنند و ماهی می‌گیرند تا بتوانند جایگاه خود را محفوظ نگه دارند.

چند صد سال می‌شود که رهبران قوم پشتون حاکمیت را در اختیار دارند. این رهبران بحث حاکمیت را به حیثیت قومی تبدیل کرده‌اند این‌که اگر حاکمیت در دست قوم پشتون بود خوب اگر نبود حیثیت قوم پشتون نابود می‌شود. درحالی‌که چنین نیست، حاکمیت معاصر سیستم‌محور و نظام‌محور است، به حیثیت قومی و قبیله‌ای ارتباط نمی‌گیرد. متأسفانه این برخورد حیثیتی رهبران قوم پشتون با حاکمیت موجب شد که ساختار اجتماعی و فرهنگی قوم پشتون مدرن نشود، در ضمن موجب تولید رهبران قومی در بین اقوام دیگر افغانستان نیز شود. در نتیجه، افغانستان کشوری زادگاه رهبران و رهبرزاده‌ها شد و حکومت افغانستان نیز حکومتی مشارکتی رهبران و رهبرزاده‌ها است.

این رهبران چهار ویژگی دارند: فرصت‌طلب‌اند، خانواده‌محورند، مدیران نیمه‌راه‌اند و امکانات مردم افغانستان و کمک‌های خارجی برای افغانستان را بین خود تقسیم می‌کنند و به کشورهای خارجی برای سرمایه‌گذاری انتقال می‌دهند. فرصت‌طلب به این معنا که از هر فرصتی برای سوءاستفاده از احساسات و عواطف قومی و مذهبی مردم استفاده می‌کنند. خانواده‌محور به این معنا تا خودشان در قدرت بود، خودشان است، خودشان که نبود بچه‌های خود را در قدرت نصب می‌کنند. در بسا موارد خودشان وزیرند، بچه‌های آن‌ها در شورای امنیت یا در جاهای دیگر مشاورند. مدیران نیمه‌راه‌اند به این معنا، موقعی‌که منفعت آن‌ها در خطر است، مدیریت قوم را خوب یاد دارند که چگونه از احساسات افراد سوءاستفاده کنند، اما وقتی‌که با استفاده از احساسات قومی به منفعت خود رسیدند، قوم را در نیمه‌راه می‌گذارند، وارد معامله می‌شوند.

در جریان محتوای شناسنامه‌های برقی هستید که رهبران قومی چگونه از زمان کرزی تا اکنون از چگونگی محتوای این شناسنامه‌ها برای تأمین منفعت خود سوءاستفاده می‌کنند. تعدادی از رهبران قومی تاجیک برای این‌که رهبران قومی پشتون را در حکومت مورد فشار قرار بدهند، می‌گویند ما محتوای قومی این شناسنامه‌ها قبول نداریم، زیرا محتوای شناسنامه‌ها برای تبارز هویت قومی پشتون طراحی و مهندسی شده است. هنگامی‌که رهبران قومی تاجیک این شعار مخالف را بلند می‌کنند، افراد اقوام تاجیک، اوزبیک و هزاره از شعار آن‌ها حمایت می‌کنند. اما سرانجام رهبران قومی تاجیک بحث محتوای شناسنامه‌های برقی را کنار می‌گذارند و می‌روند با رهبران قومی قوم پشتون معامله می‌کنند.

منظورم این است‌که درگیری سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم افغانستان درگیری‌هایی است‌ که توسط این رهبران قومی برای تأمین و توسعه‌ی منفعت‌شان مدیریت می‌شود. من نمی‌گویم که شکاف‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در ساختار اجتماعی و قومی افغانستان وجود ندارد، وجود دارد، اما رهبران قومی برای رفع این شکاف‌ها برنامه ندارند، بلکه برای سوءاستفاده از این شکاف‌ها به نفع خانوادگی‌شان برنامه دارند.

بحث به درازا نکشد، عرض کنم که بحث رهبری، کیش شخصیت رهبر و رهبرپرستی، بحثی است‌ که از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در حکومتداری و دولتداری سیستم‌محور و نظام‌محور مدرن مصداق ندارد و قابل طرح نیست؛ زیرا بحث کیش شخصیت رهبر و رهبرپرستی از ویژگی‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه‌های ماقبل مدرن است.

در جامعه‌هایی‌ که اگر کیش شخصیت رهبر و رهبرپرستی وجود دارد، این جامعه‌ها جامعه‌های بسته‌اند یا این‌که حکومت در چنین جامعه‌هایی دیکتاتوری و مدهبی است، مانند حکومت کوریای شمالی، عربستان سعودی و نظام جمهوری اسلامی ایران. متأسفانه جامعه‌ی ما بنابر ساختار اجتماعی و فرهنگی عقب‌مانده و بدوی‌ای ‌که دارد، یک تعداد افراد زرنگ (که در غرب تحصیل کرده‌اند، زندگی کرده‌اند، آن کشورها را دیده‌اند، در آن کشورها تجارت و سرمایه‌گذاری دارند یا تازه با آن کشورها آشنا شده‌اند و رغبت سرمایه‌گذاری به آن کشورها پیدا کرده‌اند) با استفاده از این ساختار اجتماعی و فرهنگی، خود را رهبر جا زده‌اند و در پی سوءاستفاده از امکانات مادی در افغانستان‌اند. اگر چنین سوءاستفاده‌هایی وجود نمی‌داشت؛ این افراد می‌خواستند سیستم و نظام بسازند، امروز افغانستان دولت و حکومت نظام‌محور و سیستم‌محور داشت.

آسایش و آرامش مردم افغانستان قربانی غرایز، عقده‌ها و حقارت‌های موقف‌پرستی، کیش شخصیت‌پرستی و پول‌پرستی رهبران قومی‌شان است‌ که از مظلومیت بدوی و عقب‌ماندگی علمی و فرهنگی مردم افغانستان سوءاستفاده می‌کنند. این رهبران خود را فقط صاحبان منفعت مردم نه بلکه صاحبان دین نیز می‌دانند و می‌دانستند. روزگاری مردم را به جهاد و نگهبانی از دین فرا می‌خواندند و می‌گفتند علایق و تعلقات دنیوی ارزشی ندارد، دست از تعلقات دنیوی بردارید و به ارزش‌های اخروی و شهادت بگروید اما اکنون دنیوی‌ترین افراد جامعه کیست؟ چه کسانی بیش‌ترین زمین و دارایی و ثروت در داخل و خارج دارند؟ آن وقت روس بود؛ اکنون کیست؟ اکنون امریکا است. بروید بگویید بیایید جهاد کنیم، می‌گویند فعلا اسلام در خطر نیست، جهاد درست نیست. چرا؟ برای این‌که صاحبان دین اکنون دنیوی شده‌اند و تعلقات دنیوی به دنیا دارند.

صاحبان دین از کسانی‌ که خواستند دست از دنیا بردارند، جهاد کنند که دین در خطر است؛ اکنون در خانه‌های آن‌ها همسران بیوه و فرزندان بی‌پدر زندگی می‌کنند. کاش این صاحبان دین نظام و سیستم می‌ساختند که نظام برای فرزندان افرادی‌که کشته‌ شده‌اند، حداقلِ خدمات اجتماعی را ارایه می‌کرد. اگر فرزندان رهبران و صاحبان دین در دانشگاه‌های انگلستان و امریکا تحصیل می‌کردند فرزندان سربازان دین (کشته‌شده‌ها) در دانشگاه‌های افغانستان می‌توانستند تحصیل کنند.

رهبران ما چرا نظام بسازند؟ اگر نظام بسازند، ساختار اجتماعی و فرهنگی عقب‌مانده و بدوی جامعه تغییر می‌کند. ساختار اجتماعی و فرهنگی که تغییر کرد؛ رهبری و رهبران قومی در آن جامعه به کاریکاتور تبدیل می‌شوند. بنابراین رهبران ما علیهِ نظام‌سازی و سیستم‌سازی‌اند؛ زیرا در صورتی‌که نظام و سیستم ساخته شود، آن‌ها چگونه و بر چه کسانی رهبری کنند؟ نمی‌خواهند با ساخته‌شدن نظام، ملت بی‌بابا، بی‌رهبر و بی‌پدر شود.

یعقوب یسنا
اطلاعات روز


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

(تصاویر) مخوف‌ترین مرکز بازداشت و شکنجه در دمشق