اشعار شب قدر و شهادت حضرت علی (ع) را در این بخش مجله روزانه گرداوری کرده ایم. این شعر های زیبا در مورد شب های قدر و همچنین ضربت خوردن امام علی می باشند.
اشعار شب قدر و شهادت و ضربت خوردن حضرت علی (ع)
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بیصدا، غم دل بود و آه بود
دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید همچو دل شب سیاه بود
دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود
خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود
یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
اشک شبش به غربت روزش گواه بود
دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
عدلش به چشم بینگهان اشتباه بود
همصحبتی نداشت که در نیمههای شب
حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود
مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود
وقتی که از محاسن او میچکید خون
عباس را به صورت بابا نگاه بود
«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود
استاد سازگار
شعر شهادت حضرت علی
من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست
این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست
این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است
به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست
منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او
پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست
آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است
بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست
لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد
که جهان، آینه در آینه حیران علی ست
کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است
تا بدانیم کلید در این خانه علی ست
از دم صبح ازل نام علی را می خواند
دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست
محمد حسین صفاریان
شعر شهادت امام اول
تابوت دل شکسته ای رو می برن رو شونه های خسته ای
بر سر و سینه می زنن با چشمای به موج خون نشسته ای
نگاهاشون پریشون خاطر و سـرده
دلاشون مصحف اشک و غم و درده
می پیچه تو آسمونا ، ناله ماتم و عزا
که شبونه ، داره میره ، مرد غریب کوچه ها
« هر دلی محزون ، خسته پریشون
همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »
علی غریبه(۳)
چی میکشن اون دمی که خاک میریزن روی تن بی رمقش
بوسه آخرو حسین می گیره از چهره رنگ شفقش
تو آتیش غریبی می سوزه دلها
دلم خـونه به یاد داغ عاشـورا
امون از اون مرثیه حسین و دفن پیکرش
می ذاره لب زینب روی رگای سرخ حنجرش
« هر دلی محزون ، خسته پریشون
همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »
علی غریبه(۳)
شاعر : یوسف رحیمی
اشعار ضربت خوردن حضرت علی
محمد حسین رحیمیان
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا نداردرفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا نداردرفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا نداردخونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارددنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا نداردرفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا نداردرفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا نداردفکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد
اشعار مذهبی شهادت حضرت علی
ای به همه عالم ولی یا علی یا علی
نور حق از تو منجلی یا علی یا علی
دل و دلبر،به همه یاور،ساقی کوثر،یار پیغمبر
مدح تو رو،میخونم آقا،با دلی مضطر،وَ دو چشم تر
کاش می شد ماها از بند گناه جدا شیم
کاش می شد پیرو واقعی تو باشیم
علی علی علی علی علی…یا حیدر
من که غلام قنبر سائل حیدرم
میخونه چشمای ترم سائل حیدرم
هر کی میشه،سائل حیدر،آبرو دار،همه ی دنیاس
هر کی میشه،سائل حیدر،بی برو برگرد،مادرش زهراس
ایشالا که با ولای مرتضایی
قرار ِ ماها یه روز ایوون ِ طلایی
علی علی علی علی علی…یا حیدر
دلا شده به غم مبتلا مبتلا مبتلا
بده یه برات کربلا کربلا کربلا
حاجت ماس،که به زودی ها،پای پیاده،بریم ای آقا
با نوحه و،دم ِ یا حسین،چشای گریون،سوی کربلا
بخونیم روضه ی شاه بی کفن رو
امام ِ تشنه ی خونین بدن رو
یا حسین عزیز فاطمه…ثارالله
شاعر : حاج امیر عباسی

اشعار ویژه شب قدر
سید حمید رضا برقعی
زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهمالسلام وعلیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهممستی ام را بیا دوچندان کن
جام می پشت جام می خواهمگاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهمتا بگردم کمی به دور سرت
طوف بیت الحرام می خواهملحظه مرگ چشم در راهم
از تو حسن ختام می خواهمدر نجف سینه بی قرار از عشق
گفت لایمکن الفرار از عشقوقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بودکعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بودکوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بودشور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بوددر و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بودشوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بودخار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بودسایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بودناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بوددر نجف سینه بیقرار از عشق
گفت “لا یمکن الفرار” از عشق
شعر زیبا برای شب قدر
سر به زیر آمده خورشید گدایی بکند
ماه را روی تو هر بار هوایی بکند
روسیاه آمده تا با قلم گلدسته
روی خود را پر از انوار طلایی بکند
آمد از دور غریبی دم ایوان طلا
تا که با بردن اسم تو صفایی بکند
پای عشق تو گرفتار شده کهنه گدا…
پس محال است اگر فکر رهایی بکند
از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت
میشود گفت علی کار خدایی بکند…
کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد
بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد
کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد
با خودش حال مناجات و دعا می آورد
عطر نان و رطبش , عطر بهشت است یقین…
لقمه ای را که فقط دست خدا می آورد
تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد
با خودش حرز علی را همه جا می آورد
از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است
مست بودن فقط از جام ولایت خوب است
مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید
علی از خوف خدا تا به سحر می بارید
وقت رزمش همه دیدند که باران آمد
از هوا روی زمین یکسره سر می بارید
آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد
که فقط بر سر او چشم نظر می بارید
او خودش دید میان در و دیواره ی باغ
که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید
کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید
بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید
گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست
لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست
شاعر : ایمان کریمی
اشعار شب قدر
رضا رسول زاده
دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت
از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشتاز خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت
می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفتگفتم بیا تو این سحری را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا این اذان مروجانسوز تو نگاه بر این آسمان مکن
خاک عزا بیا و سر خاندان مکنمی رفت و گفت موعد دیدار آمده
وقت زیارت رخ دلدار آمدهمی رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
می برد با خودش دل پر خون ما همهخالی ست جای فاطمه تا دیده تر کند
یا ناله ای کشد همه را خون جگر کندخالی ست جای فاطمه یار پدر شود
در کوچه های کوفه برایش سپر شودآتش دگر به شهپر روح الامین نشست
فرق علی شکافت و روی زمین نشستمحراب مسجد است چنین پر شکوفه است
امشب سیاه پوش علی شهر کوفه استای خاک بر سرم سر بابا شکسته است
انگار باز پهلوی زهرا شکسته استانگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده یاد کوچه دوباره برادرمانگار تازه روضه ی شهر مدینه شد
روی پدر خضاب از آن خون سینه شد
اشعار شهادت امام اول
حسن لطفی:
آن که امشب در تب وصل خداست
سفره دار مردمان بی نواستآن که گوید راز دل را با زمین
نیست مردی جز امیر المومنینپُر شده گوشِ تمامی فلک
از صدای لطمه ی خیلِ مَلکمرد می آید به سوی سجده گاه
ماه می گوید که بر بندید راهدر میان کوچه، بالِ جبرئیل
بسته راه رفتنِ پیرِ دلیرکی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامن پاکت امیرعالمی را غرقه در ماتم نکن
سایه ات را از سرِ ما کم نکنیا به تنهایی مرو مولای من
یا کسی بفرست دنبال حسندستِ هستی شد گره بر دامنش
بادها بستند راهِ رفتنشنوح آمد با تمام انبیا
مرتضی در ازدحام انبیاهر یک از خیل رسل تا می رسید
آستینش یا عبایش می کشیدکی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامنِ پاکت امیرماه، پیش پاش صد چاک افتاد
عشق، پاره پاره بر خاک افتادمی روی از عشق هم دل می بری
باید از نعش من اول بگذریکاش از مشرق نیاید آفتاب
تا نبیند کس، غروب بوترابتا عبایِ خویش را بالا گرفت
دامنش از دامنِ دریا گرفتدر میان کوچه، کوچه باز شد
نوحه خوانیِ فلک آغاز شدخوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت
هر کسی در پیش پاش، از هوش رفتآن که راه خویش را وا می کند
زیر لب آرام نجوا می کندکی دلِ غمدیده ام، آرام گیر
ساعتی دیگر زبان در کام گیرتا که چشم خویش را بر هم زنی
تا لقاء الله همراه منیصبر جایز نیست، وقت رفتن است
خسته ام دیگر، زمان خفتن استزندگی بی یار طولانی شده
آسمان سینه، طوفانی شدهدود بود و دود بود و دود بود
گل میانِ آتش نمرود بود
شعر ضربت امام علی
سعید بیابانکی
ای سجود باشکوه و ای نماز بینظیر
ای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیردر هجوم بغضها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکستناپذیرشرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیرفرش آستانهات بوریایی از کرم
تخت پادشاهیات دستبافی از حصیرکاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیربعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک
یا ببندیام به سنگ یا بدوزیام به تیردست بیوضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بیحیا شرم کن وضو بگیرلَختی ای پدر درنگ پشت در نشستهاند
رشتههای سرد اشک، کاسههای گرم شیر
شعر شهادت حضرت علی
سید محمد جواد شرافت:
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آهخون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آهدوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آهزخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آهاز آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آهزخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آهحالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه
شعرر ویژه شب قدر
محمد سهرابی:
دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر داردعاشقی قصه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر داردهر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر داردما که رندیم و باده نوش چه غم
گر کسی جا نماز برداردآن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر داردنکشم پا ز آستانه دوست
سائلش ز آن که تاج سر داردلب من در ترّنم یادش
ذکر او هر شب و سحر داردعَجَز الواصفون عَن صفتک
ما عَرفناک حقّ معرفتکالسلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمانیا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکانبا تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمانلب لعل تو چشمه احیا
چشم پاک تو چشمه حیوانموی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربانتویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهاندشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهانجای باران سر از هوا ریزد
ذو الفقارت اگر دهد جولانشیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریانما همه در صفیم بذلی کن
که قبول خدا شود قربانماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضانپای بوس تو ماه ذی القعده
دست بوست محرّم و شعبانمی سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیانهم? انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمانمصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآنای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمانجای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربانسخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسانهست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوانبی تو جنت جهیم پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایانای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهانضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیانبطن سبحان ربّی الاعلی
هست تقدیس زاده عمرانمی کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیم شود ز حق غفرانعجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حقّ معرفتکیا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظهیر فُلک نجاتاین محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفاتدر مثل رشحه غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فراتدوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیاتجای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان مماتای کریم مدینه و مکّه
ای جوان مرد کوفه در خیراتیک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثباتای که دادی به دست سلمانت
جلوه طور را به پیر براتمالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه همه ملکاتکوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفاتهمه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بناتهر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصاتهمسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکاتتویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلاتدر تصرف به ما ز ما اولی
صاحب مال ما ز خمس و زکاتبر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلواتگر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دواتمی سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحاتعجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتکیا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجریدیکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشیدما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدیدیا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدیدتویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابیدغیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دیدنخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عیدخانه جان من ز بت پر شد
ای تبردار فتح کعبه رسیدبا تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدیداز پدر می رسد پسر را فیض
از تو دارد حسین نام شهیدمی رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردیدعجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتکجگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم بادماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظم بادفخر حوّا از کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم بادپدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم بادهر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدم بادکربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم بادقهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم بادروی دست پدر پسر جان داد
همه ماه ها محرّم بادعجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک
امیدواریم از این اشعار زیبای شب قدر لذت برده باشید.