روایت همسایه ها از رفتار های خانواده خرمدین


روایت همسایه ها از رفتار های خانواده خرمدین

جمعه هفته پیش در خانه روبه‌رو را می‌زند، یک کارتن می‌گیرد و می‌رود.» این روایت همسایه نزدیک خانواده خرمدین است. او می‌گوید این کارتن را اکبرآقا (قاتل) از آن‌ها گرفته و احتمالا می‌خواسته اعضای بدن بابک را داخل آن بگذارد. همه همسایه‌های نزدیک در شوک هستند و معمولا جواب خبرنگاران را نمی‌دهند.

روایت همسایه ها از رفتار های خانواده خرمدین
هیچ همسایه‌ای نیست که رفتار مشکوک یا بدی از اکبر خرمدین یا همسرش ایران دیده باشد. همه از او به خوبی یاد می‌کنند. از همان پیرمرد قدبلند و چهارشانه ۸۱ ساله‌ای که شنبه همین هفته پسرش را کشته است هیچ‌کس خاطره بدی ندارد. اکبر و ایران چهار فرزند داشتند: آرزو (متولد ۱۳۵۰)، بابک (متولد ۱۳۵۳)، افشین (متولد ۱۳۵۵) و آزیتا یا آذر (متولد ۱۳۶۱). از بین این چهار نفر، همسر اول آرزو، خود آرزو و بابک به ترتیب در سال‌های ۱۳۹۰، ۱۳۹۷ و ۱۴۰۰ توسط این پدر و مادر به قتل رسیده‌اند.


روزنامه هفت صبح در ادامه نوشت: یکی از آن‌ها که شب قتل بابک، اکبر خرمدین را دیده اینطور روایت می‌کند: «او مثل هیچ‌وقت نبود. هر وقت ما را در محله می‌دید ساعت‌ها می‌ایستاد و گرم می‌گرفت، ولی آن‌شب خیلی سریع سلام کرد و رفت. دو هفته قبل برادرش فوت کرده بود؛ من هم فکر کردم به‌خاطر از دست دادن برادرش ناراحت است؛ وگرنه همیشه می‌ایستاد، حال و احوال می‌کرد و حرف می‌زد.»

هیچ همسایه‌ای نیست که رفتار مشکوک یا بدی از اکبر خرمدین یا همسرش ایران دیده باشد. همه از او به خوبی یاد می‌کنند. از همان پیرمرد قدبلند و چهارشانه ۸۱ ساله‌ای که شنبه همین هفته پسرش را کشته است هیچ‌کس خاطره بدی ندارد. اکبر و ایران چهار فرزند داشتند: آرزو (متولد ۱۳۵۰)، بابک (متولد ۱۳۵۳)، افشین (متولد ۱۳۵۵) و آزیتا یا آذر (متولد ۱۳۶۱). از بین این چهار نفر، همسر اول آرزو، خود آرزو و بابک به ترتیب در سال‌های ۱۳۹۰، ۱۳۹۷ و ۱۴۰۰ توسط این پدر و مادر به قتل رسیده‌اند. از میان حرف‌های همسایه ها، هم‌محله‌ای‌ها، مغازه‌ها و تاسیسات و نگهبانی روایات مهم را کنار هم گذاشته‌ایم تا تصویری از شخصیت‌ها و زندگی هرکدام از این خانواده ۶ نفره به دست بیاوریم.

آرزو، فرزند اول
آرزو دختر بزرگتر که سال ۹۷ به قتل رسیده تا چند وقت قبل از مرگ در کافه کوچکی روبه‌روی بلوک کار می‌کرد. سوپر محله می‌گوید آرزو بیمار بود؛ حتی حالش یک بار جلوی مغازه بد شده و با کمک بچه‌های محل به خانه می‌رود. از حرف‌های همسایه هم مشخص است که آرزو مبتلا به ام‌اس بوده است. حتی مریضی‌اش بعد از مرگ شوهر دوم بیشتر هم می‌شود. این روز‌ها بیشتر همسایه‌های خانواده خرمدین در یکی از ورودی‌های آخر شهرک اکباتان، در را قفل می‌کنند و وقتی صدای زنگ را می‌شنوند قبل از باز کردن اول داخل چشمی نگاه می‌اندازند. یکی از آن‌ها که تا امروز تصمیم داشت با خبرنگاران حرف نزند، نظرش را تغییر داده و اینطور می‌گوید:

«آرزو را سه سال بود که ندیده بودم و گمان می‌کردم او را در آسایشگاه بستری کرده‌اند؛ به خاطر همین سراغی از او نمی‌گرفتم. ولی بعدا دختر هفت ساله آزیتا (یا همان آذر) به همسایه می‌گوید که خاله‌ام رفته آلمان.» از حرف‌های نگهبان، ولی مشخص است که به او حرف دیگری زده‌اند. نگهبان می‌گوید که خرمدین گفته بود دخترش را فرستاده‌اند ترکیه. سوپر محل مثل همه همسایه‌ها و نزدیکان متوجه غیبت آرزو شده بود. او می‌گوید: «دوستانش نگران شده بودند. می‌گفتند که پدر و مادر آرزو هر بار یک حرف متفاوتی می‌زدند. آن‌ها همان سه سال پیش رفتند کلانتری و گزارش دادند به پلیس که دوستمان مفقود شده است.»

بابک، فرزند دوم
بابک فرزند دوم این خانواده بوده که همین شنبه گذشته خبر مرگ او پیچیده شد. همسایه‌ها می‌گویند نه بابک و نه دخترشان آرزو هیچ‌کدام رفت‌و‌آمد‌های متعدد- آنطور که پدر درباره‌شان گفته- نداشتند. «فقط یک دختر بود که بابک با آن دوچرخه‌سواری می‌کرد. به غیر از آن هیچ‌وقت با زنان دیگری ندیدمش.» این را نگهبان بلوک C۲ فاز یک اکباتان می‌گوید.

از طرف دیگر همسایه‌ها می‌گویند که آقای خرمدین کسی نبود که با روابط دختر و پسر مشکلی داشته باشد. هم‌محله‌ای آن‌ها اینطور می‌گوید: «اوایل خیلی خانواده مقیدی بودند، اما این سال‌های آخر خیلی نگاهشان و روابط‌شان فرق می‌کرد. مهمانی می‌گرفتند، بچه‌ها رفت و آمد داشتند، با سرو مشروب و روابط دختر و پسر مشکلی نداشتند، چه برسد به اینکه بخواهند فرزندانشان را به این خاطر به قتل برسانند.»

هیچ‌کس باور نمی‌کند که خرمدین با آن دست‌های پیر بچه‌هایش را قطعه قطعه و خاک کرده باشد. مردی که بابک را از نزدیک می‌شناخت و ساکن همان محله است، اینطور تعریف می‌کند که بابک سه چهار سال پیش افسرده شده بود. مرد مغازه‌دار دیگر هم همین روایت را تکرار می‌کند.

او اینطور می‌گوید: «بابک از ما خرید می‌کرد. خیلی مرد میزون، مردمی و جوونی بود. ولی از سه چهار سال پیش یکدفعه افسرده شده بود. همیشه یک اوورکت و یکی دو مدل تیشرت می‌پوشید و برخلاف قبل همیشه توی خودش بود.» سه سال قبل دقیقا همزمان می‌شود با قتل خواهر بزرگ‌تر، آرزو. آن‌ها اضافه می‌کنند: «اینکه می‌گوید دختران دانشجو می‌آمدند دروغ بود. حتی اگر می‌آمدند هم نباید کشته می‌شد، ولی اصلا از این خبر‌ها نبود.»

افشین، فرزند سوم
افشین فرزند دیگرشان، چند ماه برای مسافرت به شمال کشور رفته بود. تا قبل از این همان خانه زندگی می‌کرد، اما خیلی‌وقت بود که دیگر همسایه‌ها و نگهبان‌ها او را نمی‌دیدند. دست آخر هم همین دو روز پیش به همراه پلیس و خواهر کوچکتر به محل جرم سر می‌زنند که این آخرین دفعه‌ای است که همسایه‌ها آن‌ها را می‌بینند.

آزیتا، فرزند آخر
آذر یا آزیتا فرزند چهارم آنهاست که ازدواج کرده و به همراه همسر و دو فرزند کوچکش همان اکباتان زندگی می‌کند. او بعد از این حادثه عکس‌هایش را از اینستاگرام پاک کرده. یکی از همسایه‌ها که می‌خواهد رابطه خوب اکبرآقا با نوه‌ها را توصیف کند، به یک عکس قدیمی از اینستاگرام آزیتا اشاره می‌کند که اکبرآقا را مشغول دوچرخه‌سواری یاد دادن به نوه‌هایش نشان می‌دهد. او می‌گوید: «تا نوه دومی به دنیا آمد، مهمانی گرفتند و اکبرآقا از خوشحالی نوه‌دار شدن برای همه خانواده ما هم غذا خرید.» همسایه‌ها آزیتا را پنجشنبه یا جمعه هفته پیش دیده‌اند؛ یعنی یکی دو روز قبل از حادثه.

ایران خانم، شریک جرم خاموش
درباره ایران، مادر ۷۰ ساله این خانواده اطلاعات زیادی گفته نمی‌شود. زن کم‌حرف و ساکتی بوده و تنها چیزی که همسایه‌ها به یاد دارند این است که خیلی آرام و کند کارهایش را انجام می‌داد. «هر وقت زنگ خانه‌شان را می‌زدیم نیم ساعت طول می‌کشید در را باز کند.»، اما حامی، یکی از دوستان خانواده خرمدین جزئیات بیشتری درباره رابطه اکبر با ایران درمیان گذاشته و در توئیترش نوشته است: «اکبر خرمدین جوری با زنش رفتار می‌کرد که انگار سگ دست‌آموزش است. می‌گفت و می‌خندید و دستور می‌داد و مسخره اش می‌کرد. ایران هم همیشه یه لبخند عجیب روی لبش بود. اصلا همینجوری بارش آورده بود.

ایران خانوم زن خرمدین همیشه در جواب اکبر می‌گفت: چشم اکبر، باشه اکبر. خیلی کم‌حرف بود، با لبخند بی‌حال و عجیب همیشگی‌اش.» به گفته او رابطه خرمدین با همسرش آنقدر خوب نبوده است، ولی همسایه‌ها بدرفتاری خاصی ندیده‌اند.

علایق ناسیونالیستی اکبرآقا
یکی از دوستان خانوادگی خرمدین‌ها می‌گوید: «آن‌ها بعد از به دنیا آمدن بابک (در سال ۱۳۵۳) فامیلیشان را به خرمدین تغییر دادند.»

حامی که سال‌ها دوستی نزدیکی با این خانواده داشته هم می‌گوید که او سال‌ها می‌گفت قصد دارد برای ادامه زندگی به کلیبر برود. کلیبر همان شهری است که قلعه بابک منسوب به بابک خرمدین در آن ساخته شده است و روایات زیادی از رویارویی او با مهاجمان عرب در تاریخ وجود دارد. حامی توضیحات دیگری درباره شخصیت اکبر خرمدین (قاتل) داده که تصویر او را در ذهن ما روشن‌تر می‌کند.

او نوشته است: «توی اتاق خواب خودش و زنش روبه‌روی تخت یه نقشه بزرگ به پهنای دیوار داشت که با ریسه تزئین کرده بود. بالاش هم بزرگ نوشته بود: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک. هرکسی میومد تو اون خونه اول می‌بردش جلوی اون نقشه و شروع می‌کرد از بابک خرمدین حرف می‌زد.» همسایه‌ها می‌گویند خرمدین عادت‌های نظامی داشته، اما نه عادت‌های آزاردهنده.

حامی هم این را در توئیترش تایید کرده و نوشته است: «هروقت می‌رفتیم خونه خرمدین، بچه‌ها باید از اتاقاشون میومدند پیش مهمون‌ها، مرتب و دست به سینه می‌نشستن. یکهو (مثلا با خنده و بذله‌گویی) دستور می‌داد که سرود‌ای ایران بخونید! اون بدبخت‌ها هم همه با هم شروع می‌کردند. عمو اکبر از جنگ هم زیاد می‌گفت. می‌گفت اونجا رئیس بوده، کلی عراقی کشته و مثلا خیلی زرنگ و آگاه به اطرافش بوده.»

اکبر آقا کلکسیون جمع می‌کرد
مردی که پارکینگشان چسبیده به سمند زردرنگ مخصوص تاکسی اکبر خرمدین بوده می‌گوید که او کلکسیون کبریت داشت و کبریت‌های مختلف از کشور‌های مختلف جمع می‌کرد و اصرار داشت که همه برای دیدن آن‌ها به خانه‌شان بروند. حامی هم در توئیتر خود اینطور نوشته که او یک کلکسیون نمکدان در خانه داشته که به آن‌ها افتخار زیادی می‌کرد. از طرف دیگر به گفته حامی و همسایه‌ها او تیمسار نبود، ولی به همه می‌گفت تیمسار است.

یکی از همسایه‌ها درباره او اینطور تعریف می‌کند: «آقای خرمدین ۱۰ سال جبهه بود، بعد هم در کردستان کار می‌کرد. بازنشسته که شد تاکسی گرفت و کار کرد. هر کاری می‌کرد که بچه‌هایش زندگی خوبی داشته باشند. گاهی از خانه آن‌ها صدای داد و بیداد می‌آمد. اما سر و صدا‌ها همان‌قدر بود که خانه هرکسی ممکن است دعوا باشد و نه بیشتر.»

قاتل مرموز مهربان
هر دو نفری که توی محوطه شهرک راه می‌روند، دارند درباره همین خانواده حرف می‌زنند. همه شوکه شده و فقط اخلاق و رفتار خانواده را مرور می‌کنند که شاید کسی چیزی خاطرش بیاید. همه فقط می‌گویند خانواده خیلی محترم و خوش‌برخوردی بودند. حرف همه، از سوپری، تاسیسات، باغبان تا همسایه‌های بالا و پایینشان یکی است: «آقای خرمدین بسیار متشخص و مهربان بود.» همین فردی که همسایه‌ها از محترم بودنش حرف می‌زنند دختر، داماد و بعد پسرشان را به فاصله چند سال از هم کشته است. نگهبان می‌گوید: «من ۱۵ سال است اینجا کار می‌کنم. هیچ بدی‌ای از این خانواده ندیدم. نه با هم و نه با دیگر همسایه‌ها. بابک گاهی سر به سرم می‌گذاشت که با دوچرخه‌ام یک دور بزند، ولی خودش هم دوچرخه داشت.»

دختر یکی از همسایه‌ها نمی‌تواند باور کند که خرمدین همه این کار‌ها را کرده باشد: «خیلی آدم مهربانی بود. من چاق شده بودم، یک کتاب ورزش بهم هدیه داد. توصیه می‌کرد که چه بخوریم، چه نخوریم که سالم بمانیم. مادرم که مریض بود آمد بهمان سر زد. از یک طرف ازش عصبانی هستیم، اما از طرف دیگر می‌گوییم چه طور این کار از مردی به این مهربانی برآمده. آن‌ها خیلی نزدیک به خانواده ما بودند. موقع جنگ خرمدین نبود، وقتی خمپاره می‌زدند بچه‌ها و ایران خانم می‌آمدند خانه ما.

بعدا که اکبرآقا برگشت، کمی قبل از ما خانه‌شان را وقتی خواستند بازسازی کنند گفت باید همه خانواده بروند و خودش توی خانه مانده بود که بچه‌ها اذیت نشوند. تنهایی با کارگر همه کار‌ها را کرد. خانه که کامل تمیز شد گفت خانواده‌اش بیایند. اخلاق‌های نظامی و سخت‌گیرانه‌ای داشت و بچه‌ها از دست این اخلاقش ناراحت بودند، اما نه اینکه بخواهد بلایی سرشان بیاورد.» خانه اکبرآقا و خانواده‌شان به گفته مامور تاسیسات از آن مدل‌های سه‌خوابه فلت اکباتان است. الگوی ساخت همه‌شان هم یک‌جور است. یک حمام بزرگ در راهرو دارد که محل قتل بابک و فزند دیگرشان بوده. مامور تاسیسات اضافه می‌کند که بابک همین سال پیش داشت اکباتان فیلم می‌ساخت.

او می‌گوید: «من شاید ۲۰۰ بار خانه‌شان رفته باشم. هیچ‌وقت چیز مشکوکی ندیدم. حتی با همسایه‌شان هم درگیری نداشتند. خرمدین گاهی می‌آمد پایین چایی می‌خوردیم. حتی یک رفتار عجیب از او ندیدم.» مقابل ورودی C۲ فاز یک اکباتان برای بابک خرمدین یک حجله نصب کرده‌اند. هم دانشگاهی‌ها و شاگردانش عکسش را به حجله زده و روی یک میز گذاشته‌اند. هرکسی از روبه‌روی عکسش رد می‌شود یک توقف می‌کند، نگاه به عکس روی حجله می‌اندازد، آه می‌کشد و می‌رود. دیروز ساعت ۶ در میدان هگمتانه شهرک اکباتان برای آقای کارگردان مراسمی گرفتند و یاد او را گرامی نگه داشتند. مردی که هنوز مشخص نیست برای چه مرده، برای چه افسرده بوده و چه راز‌هایی را در دلش سال‌ها مخفی کرده بوده است.

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

(تصاویر) مخوف‌ترین مرکز بازداشت و شکنجه در دمشق