خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب: پس از درگذشت سیدکاظم رشتی، محمد کریمخان کریمخانی که داماد فتحعلیشاه بود، پیشوایی شیخیان را برعهده گرفت. اما برخی از اصحاب سیدکاظم رشتی زعامت او را گردن نگرفتند و در مسجد کوفه به چله نشستند. این حلقه چلهنشین شامل برخی از شخصیتهایی بود که بعدها با حضور در جنبش باب نامشان در تاریخ ثبت شد که از جمله آنها میتوان به ملاحسین بشرویهای، ملامحمدعلی بارفروشی، سیدحسین یزدی و… اشاره کرد. همگی این شخصیتها اهل ریاضتهای شاقه هم بودند و در فرقه بابیه به نام حروف حی معروف شدند.
حروف حی منظور آن تعداد هجده نفر اولی است که به باب ایمان آوردند و وظیفه داشتند آئین باب را تبلیغ کنند. (قره العین هم از حروف حی بود.) حتی اینها پیش از اینکه باب را شناسایی کنند هم دست به تبلیغ زده بودند. به عبارتی میتوان گفت که اینها سازنده یا پرورنده خود باب و آئینش بودند. یکی از مهمترین کتابها و منابعی که این چلهنشینی را روایت کرده «نقطةالکاف» نوشته میرزا جانی کاشانی است. این کتاب درباره تاریخ ظهور باب و شرح حوادث هشت سال اول تاریخ آئین بیان است که با تلاش ادوارد براون و با مقدمه مفصل او به چاپ رسید.
جانی کاشانی در «نقطةالکاف» چنین نوشته است: خلاصه بعد از آنکه نجم وجود آن سید بزرگوار غروب نمود بعضی از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور نظر بفرمایش آن نیر اعظم در مسجد کوفه مدت یک اربعین معتکف گردیده و ابواب ما تشتهی الأنفس را بر روی خود بسته و روی طلب بر خاک عجز و نیاز گذارده و دست الحاح بدرگاه موجد کل فلاح برآورده و بلسان سر و جهر در پیشگاه فضل حضرت رب المتعال عارض گردیده که بار الها ما گمشدگان در وادی طلبیم و از لسان محبوب موعود بظهور محبوبیم و بجز حضرت تو مقصد و پناهی نداریم اینک از تموج بحر بی کرانت مستدعی چنانیم که احجاب غیریت را از میانه ما و ولیت برداشته تا چشم فواد ما بنور طلعت معرفتش روشن گردد و دل سوخته ما را از آتش فراق آن سرور افئده موحدین بآب وصالش تسلی بخش، چونکه فرمایش حضرت خداوند رحمن در این خطاب بود بعباد مقبلین خود که ادعونی استجب لکم و لهذا تیر دعای با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده دعوت باجابت رسیده و در عالم اشراق بتجلی معرفت جمال غیبی آن شمس وحدت مرآت فؤادش متجلی گردیده و بیت طلوعش را که کعبه حقیقت بوده عارف شده و لهذا قدم طلب در سبیل وصالش گذارده…»
این تلاشها به سال ۱۲۶۰ ه. ق با ادعای یکی از همدرسان جوان این طیف به نام سیدعلی محمد باب به نتیجه رسید. او که مدتی به تجارت تریاک اشتغال داشت در این تاریخ ادعای بابیت امام زمان (عج) را کرد. باب مدعی را به تاریخ ۱۸ تیر ۱۲۲۹ به پیشنهاد امیرکبیر و فرمان ناصرالدین شاه تیرباران کردند، اما اثر او در تاریخ ایران برجای ماند و هرچند شاخه اصلی این مثلاآیین از بین رفت، اما فرقه ضاله منشعب شده از آن تا به امروز به حیات خود ادامه داده است.
باب و براندازی قاجاریه و تشکیل حکومت بیانی
با آغاز دعوت باب بسیاری از شاگردان شیوخ فوق الذکر و همچنین پیروان شیخیه به او پیوستند و جنبش باب در ایران به شدت پا گرفت. باب در کتاب اولش با عنوان «قیوم الاسما» که نام دیگرش «تفسیر سوره یوسف» است به پیروانش تعلیماتی میدهد که آنها بر این اساس با هدف براندازی قاجاریه و برپایی پادشاهی آئین بیان (چون مهمترین کتاب باب «بیان» است این جنبش را به نام بیانی نیز میخوانند) دست به شورش مسلحانه میزنند تا زمینه را برای ظهور امام دوازدهم و ایجاد حکومت او فراهم کنند. لذا با آغاز دعوت باب، هم قاجاریه و هم علمای اسلام به شدت آن برخورد کردند.
نورالدین مدرسی چهاردهی (پژوهشگر فقید حوزه ادیان و مذاهب) که با تعدادی از بابیها پس از منشعب شدنشان (بابیها پس از باب به دو گروه ازلیه و بهاییه منشعب میشوند) دوستی نزدیک داشت، در کتاب «باب کیست و سخن او چیست؟» مینویسد: «این ناچیز از بزرگان ازلیه و بهاییه شنیدهام که که باب و حروف حی همگی در صدد تغییر حکومت قاجاریه بوده و به جای آن تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن حکومت بیان کرده بودند و اگر میرزا تقی خان امیرکبیر نبود مسلماً به مقصود خود میرسیدند.»
نخستین شخص از حروف حی ملاحسین بشرویهای است و او نخستین کسی بود که به باب گروید و همو بود که در واقعه قلعه طبرسی در مازندران رهبری گروه شورشی بابیه علیه حکومت را در دست داشت و در همین واقعه کشته شد. از دیگر حروف حی مشهور طاهره قرةالعین است که اتفاقاً به دلیل آنکه از خانواده علمای شیخی بود و نزد آنان تحصیل کرده بود، دانش بالایی هم داشت. او در واقعه گردهم آیی پیروان باب در بدشت (واقع در حوالی شاهرود) کشف حجاب کرد و به نسخ احکام اسلام پرداخت.
از سال ۱۲۶۰ تا ۱۲۶۵ سه جنگ بزرگ بین بابیها و مخالفانشان، در مازندران، زنجان و نیریز رخ میدهد. اما دعوت همه جانبه باب به امام زمان و زمینه سازی برای ظهور او تا سال ۱۲۶۴ قمری ادامه داشت، اما بعد از این سال باب اعلام کرد که شریعت اسلام نسخ شده است و خودش را پیامبر آئین جدید و مظهر ظهورالله معرفی کرد.
مظهر ظهور الله هم معنای عجیبی داشته است و آن یعنی اینکه خداوند از زبان او به صورت مستقیم و بدون واسطه فرشته با مردم سخن میگوید. این موارد با عقاید اسلامی در تضاد شدید بود و همین باعث شد تعدادی از پیروانش که او را باب قائم آلمحمد میدانستند، از کنارش پراکنده شوند، اما از قدرت این جنبش چندان کاسته نشد و عده بسیاری در کنارش ماندند و آئین او را به عنوان آئین جدید پذیرفتند.
چگونگی بالا گرفتن جنبش باب و دستگیری او
پیش از آغاز دعوت، باب از بوشهر قصد سفر مکه کرد اما به شهادت منابع به دلیل بد بودن اوضاع جوی نتوانست این سفر را به سرانجام برساند و به بوشهر بازگشت. پس از بازگشت یاران خود را برای تبلیغ به نقاط مختلف فرستاد و دعات او در فارس علناً تبلیغ میکردند. عوامل حکومت اوایل اعتنای چندانی نمیکردند، اما پس از بالا گرفتن کار او دستور به محدودیتش آمد. حاکم فارس حسین خان نظام الدوله دستور به بازداشت او داد و پس از بازداشت نیز به فرمان او مجلسی با حضور علمای شیراز تشکیل شد تا با باب به گفتوگو بنشینند. در پایان این مجلس برخی حکم تکفیر باب را دادند و علمای معتدلتر حکم به جنون او.
س از آن باب را به اصفهان تبعید کردند و او گفتوگویی هم با علمای اصفهان داشت و پس از آن به دستور محمد شاه به ماکو و قلعه چهریق تبعید شد. از همین محبس بود که او را برای گفتوگو با علمای تبریز در مجلسی با حضور ناصرالدین میرزای ولیعهد (به سال ۱۲۶۳ قمری) به این شهر آوردند و مجلسی برگزار شد و عمده علما حکم به قتل او دادند، اما بازهم بحث جنون او پیش آمد و بنابراین اعدام نشد. روایت این مجلس گفتوگو در منابعی چون «روضة الصفای ناصری» اثر رضا قلی خان هدایت و «ناسخ التواریخ» میرزا محمدتقی سپهر (لسان الملک) درج شده است.
پس از مرگ محمد شاه پیروان او از فرصت استفاده کرده و در جای جای ایران تبلیغ و شورش کردند تا اینکه در نهایت ناصرالدین شاه به پیشنهاد امیرکبیر حکم به تیرباران او داد. به تاریخ ۱۸ تیر ۱۲۲۹ باب را به همراه یکی از یارانش به نام محمدعلی زنوزی که حاضر نبود از باب جدا شود، اعدام کردند.
خیانت برادر بزرگتر به برادر کوچکتر
باب در سال پایانی حیات خود اطاعت از جوانی ۱۹ ساله به نام میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل را به پیروانش دستور میدهد و او را به نام صراط الحق العظیم میخواند. از طرف دیگر باب معتقد بود که سلسله مظاهر الهیه بعد از او قطع نمیشود و پیامبری بعد از هر پیامبر خواهد آمد. پیامبری که آئین بعدی را خواهد آورد در ادبیات بابی به «من یظهره الله» نامیده میشود یعنی کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد. مطابق وعده باب در کتاب «بیان فارسی» ظهور من یظهره الله بین ۱۴۵۰ تا ۲۰۰۱ سال بعد از مرگ باب به وقوع خواهد پیوست.
در روزهای پس از اعدام باب یحیی صبح ازل در عراق به صورت مخفیانه میزیست و برادر بزرگش یعنی میرزا حسینعلی نوری نیز پیشکار و عامل ارتباط او با پیروان بود. در کمال تعجب اما پس از چند سال میرزا حسینعلی ادعای من یظهراللهی کرد و عده بسیاری از بابیها به او پیوستند. برخی نیز بر عهد قدیم و آئین بیانی باقی ماندند. میان این دو گروه یعنی ازلیها و بهاییها نزاعهای خونین رخ داد و حکومت عثمانی ازل و ازلیها را به قبرس و بها و بهاییها را به فلسطین تبعید کرد. این دو گروه در رد همدیگر نزاعهای قلمی هم داشتند. از جمله این نزاعها کتاب معروف «تنبیه النائمین» یا مشهور به رساله عمه است. یحیی و حسینعلی خواهری به نام عزیه خانم داشتند که در نزاع طرف یحیی را گرفت و او را بر حق دانست. بها نامهای به او نگاشت و عزیه خانم پاسخ دندانشکنی به او داد.
باب پیش از اعدام وصیت میکند که نعشش را برای خاکسپاری به دست صبح ازل برسانند و میدانیم که پس از آن هم نزاعهای خونین بین پیروان صبح ازل و برادرش بها درگرفت. صبح ازل جسد باب را در امامزاده معصوم تهران خاک کرد و گویا محل اصلی قبر را به کسی نگفت. بهاییها اما اعتقاد دارند که جسد باب را عباس افندی (عبدالبها، جانشین بهاالله) از تهران به فلسطین برد و در حیفا خاک کرد.
در این باب کتاب «تاریخ بی غرض» شیخ مهدی شیخ الممالک قمی روایت جالبی دارد. این کتاب را مقداد نبوی رضوی با عنوان فرعی «جنبش باب و جنبش مشروطیت به روایت مورخ بابی و مشروطه خواه» تصحیح کرد و به سال ۱۳۹۹ در نشر نگاه معاصر با شمارگان هزار نسخه، ۷۰۰ صفحه و بهای ۱۲۹ هزار تومان به چاپ رساند. متن اصلی تاریخ بی غرض البته کمحجم است و مابقی این کتاب را مقدمه مفصل نبوی رضوی به همراه اسناد و پیوستها تشکیل میدهد.
معرفی راوی
شیخ مهدی قمی یکی از کوشندگان راه مشروطیت بود که نشریهای طنز به نام «استبداد» را منتشر میکرد و امضای شیخ الممالک را پای نوشتههای خود میگذاشت و به همین دلیل به شیخ مهدی شیخ الممالک مشهور شد. علی قیصری مجله استبداد را تا ۳۴ شمارهاش گردآوری کرد و در سال ۱۳۹۸ به چاپ رساند.
شیخ مهدی خود در معرفیاش چنین گفته است: «اسمم مهدی، لقبم «شیخ الممالک» پسر شیخ حسن (ملقب به شیخ استاد) پسر ملأ علی صحاف حضرت معصومه پسر ملأ آقابابا پسر حاجی رضی پسر حاجی بنیاد. در بدایت سن، مشغول تحصیل مقدمات علوم شده و پس از بلوغ، به تحصیل علوم متفرقه بدون اسباب داخل شدم و فرانسه، تلگراف، ریل، طب، نجوم ایرانی، ادبیات، از این قبیل، از هر چیزی و چیزی تحصیل نموده و در سن ۲۴ سالگی داخل در نوکری شدم ابتدا، به عنوان معلمی نزد حکومت یزد رفتم و بعد از آن، به سمت منادمت، در سنه ۱۳۰۰، نزد ناصرالدوله فرمانفرما به کرمان رفتم و ۹ سال آنجا بودم تا شاهزاده وفات نمود.
باب دعوی الوهیت نمود و مقام ربوبیت را به ازل واگذار نموده، پس از آن به او این نوع خطاب مینمود که: «من الله المهیمن القیوم إلی الله المهیمن القیوم.» در این صورت، معلوم میشود هر مقام را به أول من آمن آن مقام تفویض نموده است
بعد از آن، یک سال نزد برادرش، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، بودم و چون اخلاق او را نپسندیدم، کناره نمودم، سفری با ناظم الدوله میرزا اسدالله خان به فارس رفتم. سفری با جلال الدوله (پسر ظل السلطان) به یزد رفته، آنجا نایب الحکومه بودم. در زمان طلوع نیر مشروطیت در ایران، مجلهای موسوم به مجله استبداد، با بی اسبابی، طبع و نشر نمودم، سی و پنج جزو که به طبع رسید، محمد علی شاه مجلس را به توپ بسته، ننگ تاریخی را قبول نموده، جراید تعطیل شده سهل است، چنانچه در فوق عرض شد، اداره بنده به چپاول رفت…
اکنون که رمضان ۱۳۲۷ هجری قمری است، در قم جزو عدلیه هستم. تمام مردم از ترتیب بنده تمجید مینمایند، یعنی مقام حسین قبول یافته، جناب مستطاب آقای میرزا محمد باقر متولی باشی نیز همه قسم رعایت میفرمایند و به قاعده طبیعی باید عمر من به پایان رسیده باشد، اگرچه مسلم ۵۴ سال بیش نیست و لیکن، مرض عصبانی قلبی مزاجم را علیل دارد؛ مرضی است خطرناک.» (به نقل از تصحیح نبوی رضوی از کتاب تاریخ بی غرض)
یکی از دوستان کرمانی شیخ الممالک قمی این سرگذشت را چنین پی گرفته است: در حدود سال ۱۳۲۹، به سمت مدعی العمومی استیناف به کرمان آمده، در منزل شیخ المشایخ، خارج شهر کرمان، منزل داشت و میخواست حزب اتفاق ترقی تشکیل بدهد؛ در همان اوقات، به مرض سکته قلبی مبتلا و مرحوم ش، سنه ۱۳۳۱. در قبرستان چوپان محله که نزدیک منزل آن مرحوم بود دفن گردید. (همان منبع)
شیخ حسن قمی یعنی پدر شیخ مهدی از مؤمنان به باب بود و عموی او یعنی ملأ فتح الله قمی در سن بیست و پنج سالگی یکی از سه تن بابیهایی بود که دو سال پس از اعدام باب به ترور ناصرالدین شاه روی آوردند، اما موفق نبودند و باعث رواج بابی کشی شدند. خود ملأ فتحالله نیز پس از دستگیری به طرز فجیعی اعدام شد. در سفر ادوارد براون به ایران و حضور براون در کرمان شیخ مهدی با او نزدیکی و موانست یافت. براون در مکتوبات خود از شیخ مهدی یاد کرده است.
اما «تاریخ بی غرض» در سه باب نوشته شده: «در ذکر اطلاعاتی که نگارنده را در شهر یزد حاصل شده و در آن چهار فصل است»، «در بیان اطلاعات از سید باب و ازل و بها و عباس افندی که در کرمان و طهران و یزد تحصیل و تحقیق شده و در آن ۲۷ فصل است» و «در ذکر مختصری از وقایع تاریخی که در حین نگارش این تاریخ حادث شده و در آن یازده فصل است».
شیخ مهدی همانطور که عنوان کتابش معلوم است تاریخ خود را بی غرض نوشته و به برخی مدعیات باب از جمله ادعای ربوبیت او نیز اشاره کرده است. ذکر دعاوی باب و ماجرای اعدام و دفن او را در ادامه به نقل از «تاریخ بی غرض» بخوانید:
در ذکر دعاوی سید باب
اول سید باب خود را شیعه کامل میدانست.
دویم، دعوی بابیت نموده … و اول کسی که تصدیق این دعوی را نمود، ملأ حسین بشرویهای بود.
سیم، در مکه دعوی قائمیت کرد و مقام بابیت را به ملأ حسین بشرویهای عطا نموده، بعد از آن او را «باب الباب» گفتند و پس از مقتول شدن «سیدالشهداء» خواندند و زیارتنامهای از سید باب برای او در دست بابیه موجود است و میرزا علی محمد، بعد از دعوی قائمیت، شرع اسلام را نسخ نموده، شریعتی تازه نهاد.
چهارم، دعوی ربوبیت کرده، در این وقت، مقام قائمیت را به ملأ محمدعلی بارفروشی که از طرف باب ملقب به «قدوس» بود، سپرد و عمامه سبز برایش فرستاده، او نیز بر سر نهاد و اول کسی که ربوبیت او را تصدیق نمود، میرزا یحیی ازل بود.
پنجم، دعوی الوهیت نمود و مقام ربوبیت را به ازل واگذار نموده، پس از آن به او این نوع خطاب مینمود که: «من الله المهیمن القیوم إلی الله المهیمن القیوم.» در این صورت، معلوم میشود هر مقام را به أول من آمن آن مقام تفویض نموده است.
در ذکر آوردن سید باب را از چهریق به تبریز و کشتن او
پس از جلوس ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت، میرزا تقی خان اتابک (امیرکبیر) به شاه عرض کرد که نائره اتباع باب منطفی نمیشود جز به کشتن او، والا، تا او زنده است، اینها مشغول فتنه و فساد هستند. شاه قبول نموده، سلیمان خان افشار را برای این کار روانه آذربایجان داشتند. حکومت آذربایجان در این وقت با حمزه میرزای حشمة الدوله بود. سلیمان خان وارد تبریز شده، فرستاد سید باب را از چهریق به تبریز آوردند. حشمة الدوله ابتدا خواست مجلسی از علما تشکیل دهد که عقاید او را شنیده، حکم به قتلش دهند؛ علما گفتند: «لازم نیست، بر همه ما ارتداد و کفر او ثابت است و قتلش واجب.»
نعش او را در بیرون شهر انداختند و چنین گمان کردند که طعمه جانوران شده و لکن، سید حسین آن نعش را با معاونت سایر احباب و نوشتجات باب برداشته، بردند در طهران و به صبح ازل سپردند و او در امام زاده معصوم، در محل مخصوصی آن نعش را مدفون نمود
چون حشمة الدوله از علما اطمینان حاصل نمود، مجلسی از نوکرباب تشکیل داده، شبی که روز دیگر آن میخواست سید باب را به قتل رساند، سلیمان خان صاحب اختیار و میرزا حسن خان وزیرنظام (برادر امیراتابک) و حاجی میرزا علی پسر حاجی میرزا مسعود را حاضر نموده، سید باب را نیز حاضر ساخت و تقریباً مثل مجلسی بوده که در حضور ولیعهد تشکیل یافته بود. حاجی میرزا علی که خود را از فضلاء میدانست، آنچه سوال نمود، جواب «لا أدری» شنود. حشمة الدوله گفت: «برای این چراغهای بلور آیهای نازل کن!» فوراً آیهای به مناسبت خواند.
حشمة الدوله در جزو سپرده بود که آیه او را بنویسند، گفت: «در ثانی همین آیه را بخوان!» وقتی که سید باب دیگرباره بخواند، قسم دیگر بود. شاهزاده گفت: «اگر وحی آسمانی بود، نباید تغییر کند» و اشاره نمود تا او را با دو نفر از اتباع او که در همه جا با او بودند؛ یکی، سید حسین یزدی و دویمی، ملأ محمد علی زنوری (پسرخوانده سید علی زنوزی که از علمای تبریز است) به حبس بردند. به روایت دیگر، با باب، سید حسین یزدی و سید احمد محبوس بودهاند.
سید باب مطلع شد که امشب شب آخر حیات اوست؛ به رفقای خویش اطلاع داده، گفت: «یکی از شما باید به کلی از من تبری نموده، نوشتجات و نعش مرا به ازل برسانید!» سید حسین قبول این امر را نمود. روز دیگر حشمة الدوله حکم نمود سید باب را به خانههای علما بردند. سید حسین تبری نموده باب را لعن کرده، خلاص شد و لکن، آخر در طهران، در زمان بابی کشی، گرفتار شده کشته گردید.
خلاصه، پس از آن که سید باب را به دور شهر گردانده، آوردند در میدان و با ملأ محمد علی زنوزی به دیوار به توسط طناب و میخها بستند و به فوج بهادران که ارمنی بودند، حکم نمودند تا یک دفعه به آنها شلیک نمودند. وقتی که دود برخاست، ملأ محمد علی را مقتول و سید باب را مفقود دیدند، در تفحص برآمده، معلوم شد گلولهها بندها را پاره نموده و سید در حجرهای پنهان گردیده است. او را مجدداً آوردند، بستند و به ضرب گلوله کشته، نعش او را در بیرون شهر انداختند و چنین گمان کردند که طعمه جانوران شده و لکن، سید حسین آن نعش را با معاونت سایر احباب و نوشتجات باب برداشته، بردند در طهران و به صبح ازل سپردند و او در امام زاده معصوم، در محل مخصوصی آن نعش را مدفون نمود.
به شخص بابی گفتم: سید باب در این مورد سو تدبیر نمود، زیرا که او میدانست کشته خواهد شد؛ در این صورت، هرگاه پس از استخلاص از بند ایستاده بود، دیگر مسلمان و ارمنی جرئت قتل او را نمیکردند؛ به علاوه، معتقدین به او زیاد میشده.
گفت: «مگر نشنیدهای که: «الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین؟» گفتم: «صحیح است، لیکن، اینجا خبط شده.»
بهاییها از محل دفن باب بیخبر بودند
اعتقاد بهاییها این است که عباس افندی، بعد از فوت بها، نعش باب را از طهران برده و در جبل کرمل مدفون ساخته، بر قبر او بنای عالی نهاده؛ چنانچه آن بناء سبب اتهام او در نزد دولت عثمانی شده که استحکامات برای طغیان میسازد. بابیها میگویند: «بهاییها از محل دفن سبد باب در طهران بی خبر بودند و از صبح ازل پرسیدهاند که: در این عمل چه میگوئید؟ جواب داده که: نعش سید باب در امام زاده معصوم طهران مدفون است و به جای دیگر نبردهاند و گفته: هرکس سید باب را میخواهد زیارت نماید، در آنجا برود.»
***
برای مطالعه دیگر مطالب این پرونده به این نشانی بروید.