از سپهر فکری حافظ تا عقلگرایی کانت :: حمید اندیشان
تحلیلی از سیاست چندفرهنگی تا اگزیستانس چندفرهنگی به نظر میرسد که ما ایرانیها با مفاهیم «انسان چندفرهنگی»، «هویت چندفرهنگی» یا آنطور که من میگویم «اگزیستانس چندفرهنگی» بیگانه نیستیم. تو گویی این سرنوشت تاریخی ما بوده که در طول...
تحلیلی از سیاست چندفرهنگی تا اگزیستانس چندفرهنگی
به نظر میرسد که ما ایرانیها با مفاهیم «انسان چندفرهنگی»، «هویت چندفرهنگی» یا آنطور که من میگویم «اگزیستانس چندفرهنگی» بیگانه نیستیم. تو گویی این سرنوشت تاریخی ما بوده که در طول تاریخ این نوع بودن را تجربه کنیم. فیلسوفان ما هم مسلمان بودهاند، هم یونانی میاندیشیدهاند. شاعران ما هم فارسی مینوشتهاند، هم در بلاد ترک زندگی میکردهاند
در ایران یکی از نخستین کسانی که نامی از چندگانگی فرهنگی آورد داریوش شایگان بود. آثار شایگان اما در بستر فلسفه سیاسی نوشته نشدهاند. شایگان چندگانگی فرهنگی را در فضایی ورای مرزهای سیاسی تعریف میکند آثار شایگان فرامرزی و بین کشوری و بین قارهیی است، آنهم نه قارههای جغرافیایی و سیاسی بلکه قارههای فکری و فرهنگی
دانشنامه فلسفی استنفورد چندگانگی فرهنگی را یکی از شاخهها و بحثهای فلسفه سیاسی معرفی میکند. این نگاه رایج و استاندارد به چندگانگی فرهنگی است، یعنی چندگانگی فرهنگی (multiculturalism) نظریهیی است مطرح بر بستر فلسفه سیاسی.۱ موضوع اصلی این بحث نحوه برخورد یک دولت فراگیر با خرده فرهنگهای موجود در چارچوب یک نظام سیاسی است بهطوری که از یک طرف حقوق آن خرده فرهنگها آسیبی نبیند و حتی تقویت نیز بشود و از طرف دیگر وحدانیت و کلیت آن نظام سیاسی حفظ شده و از هم نپاشد. به بیان دیگر نظریه چندگانگی فرهنگی در پی یافتن یک سازش فراگیر در بین خرده فرهنگهای متعدد موجود در یک محدوده سیاسی (کشور) است، بهطوری که این سازش بتواند در مسائل مختلف هم خرده فرهنگها را محدود کند هم مجال خودمختاری به آنها بدهد. حال اینکه مصداق مفهوم خرده فرهنگ چه گروههایی هستند و حقوق مورد نیاز آنها چه میتواند باشد طیف وسیعی از نظرها را شامل میشود. گروههایی مانند زنان، اقلیتهای فرهنگی زبانی و دینی، مهاجرین و… همه مصادیق یک خرده فرهنگ هستند که در بحث چندگانگی فرهنگی به حقوق آنها توجه شده است. سیاست چندفرهنگی خواهان برقراری نظامی سیاسی است که این حقوق را برای خرده فرهنگها محترم شمارد: حق برابری فرصتهای کاری و تحصیلی، برابری در مقابل قانون، حق پرداختن به آداب و مناسک دینی و فرهنگی خاص بدون مزاحمت فرهنگ کلان محاط، حق حفظ و ترویج زبان خاص، حق معافیت از قوانینی کلی که با یک خردهفرهنگ سازگار نیست و دهها موارد دیگر. برای درک بهتر این نظریه میتوان به وضعیت کشوری مثل کانادا اشاره کرد که در یک محدوده سیاسی سعی میکند بین استانهای مختلف با گرایشات سیاسی و فرهنگی مختلف سازش و اتحادی یکپارچه ایجاد کند و مثلا به استان کبک خودمختاریهای مشخصی میدهد که این استان هم در اتحاد ملی باقی بماند و هم ارزشها و آرمانهای مشخص و منحصربه فرد خود را از دست ندهد.
وقتی به آثار نویسندگان مطرح در این حوزه مانند چارلز تیلور۲، ویل کیملیکا۳، طارق مدود۴، بیخو پارخ۵ و دیگران نگاه میکنیم همه بر بستر فلسفه سیاسی نوشته شدهاند. همه به دنبال این هستند که در یک جامعه که دارای اقلیتهای فرهنگی است چگونه میتوان بین حقوق گروهی و قانون حاکم بر جامعه تعادلی برقرار کرد که به اصطلاح، نه سیخ بسوزد و نه کباب.
در ایران یکی از نخستین کسانی که نامی از چندگانگی فرهنگی آورد داریوش شایگان بود. آثار شایگان اما در بستر فلسفه سیاسی نوشته نشدهاند. شایگان چندگانگی فرهنگی را در فضایی ورای مرزهای سیاسی تعریف میکند. هرچه آثار کیملیکا درون مرزی است و دغدغه حل اختلافات فرهنگی در یک واحد سیاسی را دارد، آثار شایگان فرامرزی و بین کشوری و بین قارهیی است، آنهم نه قارههای جغرافیایی و سیاسی بلکه قارههای فکری و فرهنگی. در نظر کیملیکا چندگانگی فرهنگی سیاستی است که یک دولت در پیش میگیرد تا آرامش و تعادل درونی خود را حفظ کند در حالی که از نظر شایگان چندگانگی فرهنگی هم فردی است، هم گروهی، هم دولتی است، هم منطقهیی است و هم جهانی. برای شایگان فضای جولان این مفهوم از شرق تا غرب است و کسی مثل شایگان خود را چندگانه فرهنگی میداند زیرا دریافتی شرقی- غربی از شخصیت و هویت خود دارد.
چارلز تیلور
چارلز تیلور، از جمله متنفذترین فلاسفه قرن بیستم است. او در زمینه عاملیت انسانی، هویت و موضوع «خویشتن» (self) زبان، محدودیتهای معرفتشناسی، تفسیر و تبیین در علوم اجتماعی، اخلاق و سیاست دموکراتیک قلم زده است. مساعی او به دلیل پرداخت خلاقانهاش به مسائل فلسفی دیرپا (خصوصا مسائلی که ناشی از کار بست معرفتشناسی روشنگری در تئوریهای زبان، «خویشتن» و کنش سیاسی بودند) ممتاز و برجسته است. او معمولا در آثار خود ترکیبی از گرایشها و رویکردهای فلسفی «تحلیلی» و چشماندازهای «اروپای قارهیی» (غیر آنگلوساکسون) را به کار میبرد و این نیز وجه شاخص کارهای اوست.
حال سوال اینجاست که به راستی حد و مرز بحث چندگانگی فرهنگی کجاست؟ چگونه میتوان این دو قطب این بحث را به هم مربوط کرد؟ آیا صحبت درباره چندگانگی فرهنگی صرفا در فضای فلسفه سیاسی معنا دارد یا از جوانب دیگر چندفرهنگی بودن هم میتوان سخن گفت؟ به بیان دیگر نگاه آفاقی و انفسی به چندگانگی فرهنگی چگونه به هم مربوط میشوند. من به نوبه خود دوست داشتم وقتی به سراغ بحث چندگانگی فرهنگی میرویم حرفهایی بشنویم از سنخ دیوان شرقی-غربی گوته، از سنخ آمیزش افقهای۶ شایگان اما هر چه بیشتر جلو رفتم کمتر یافتم. هر چه بود بحثهای سیاسی و حقوقی بود مبنی بر اینکه مثلا اقلیت مسلمان در جوامع غربی چگونه میتواند آداب و مناسک خود را داشته باشد، بدون اینکه درگیریای بین آن و فرهنگ قالب غربی ایجاد شود (بحثهای طارق مدود) . این دغدغه به جای خود محترم، مهم، درخور توجه و از همه مهمتر مورد نیازتر است (به خصوص برای کشورهایی که بهطور عملی با این مساله مواجهند مثل کانادا و انگلستان) اما تعریف چندگانگی فرهنگی صرفا به عنوان یک سیاست مملکتداری آیا محدود کردن این مفهوم نیست و آیا رویکرد سیاسی به مساله چندگانگی فرهنگی برای رسیدن به حقوق خرده فرهنگها کافی است؟
برای اینکه بحث روشنتر شود رویکرد ویل کیملیکا را اندکی تشریح میکنم. رویکرد لیبرال کیملیکا اقتضا میکند که شخصیت و اصالت فرد بر اصالت جمع ارجحیت یابد، در نتیجه وقتی یک مسلمانزاده میخواهد شخصیت خود را بسازد نیاز دارد که از منابع فرهنگی قابل دسترس خود بهرهمند شود تا شخصیتی راضیکننده برای خود بسازد. حال اویی که در یک کشور غربی زندگی میکند باید داشته باشد تا با شرکت در مجامع و مراسم اسلامی شخصیت فردی خود را بسازد و یک دولت غربی لیبرال هم چون به اصالت فرد معتقد است باید این امکان را برای او فراهم کند. در واقع با تصور فرد به عنوان واحد اجتماع، باید مواظب بود که حق فردی چه از طرف خرده فرهنگها و چه از طرف فرهنگ حاکم آسیب نبیند.
این راهحل برای من کمی ناکافی به نظر میرسد. من میپرسم چه حسی میتواند به قانونگذار غربی بقبولاند که به اقلیت مسلمان چنین حقی بدهد؟ کیملیکا میگوید اعتقاد آن دولت به لیبرالیسم. من برای باز شدن مساله مثالی میزنم. فرض کنیم شورای شهر لندن با اعضایش جلسه گذاشته تا درباره حجاب دختران مسلمانان در مدارس تصمیم بگیرد. آنها طبق اصول لیبرال دموکراسی و طبق رای کیملیکا چارهیی نمیبینند جز اینکه حق را به مسلمانان بدهند. زیرا اگر حق ندهند مخالف اصول لیبرال خود رفتار کردهاند. یک دختر مسلمان به عنوان عضوی از یک جامعه لیبرال حق دارد در تعیین هویت فردی خود بین داشتن و نداشتن حجاب مختار باشد و این میسر نمیشود مگر با آزادی حجاب او در همه جا از جمله مدرسه. به نظر شما آیا احتمال دارد که قانونگذار غربی در اعطای این حق، با خود نجوا کند که لعنت به این شرایط! ما به دست خود گورمان را میکنیم. لیبرالیسمی که خود ساختهایم شده است بلای جان خودمان! آن روزی که از اصالت و آزادی فرد صحبت میکردیم، نمیدانستیم روزی بر اساس همین اصل فلسفه سیاسی غربی مجبوریم با مسلمانها در دل جامعه خودمان کنار بیاییم تا هرطور که میخواهند بروند و بیایند و هر کس هم که اعتراضی کرد فریادها به سرعت بلند شود که ما بر اساس لیبرالیسم حق داریم چنین کنیم و چنان کنیم. اگر فرض کنیم که چنین دیالوگ درونی در دل یک قانونگذار غربی احتمال وقوع دارد، سوال اینجاست که چگونه میشود دل و زبان او (و هر قانونگذار دیگر) را به هم نزدیک کرد؟ چگونه میتوان اعطای یک حق فرهنگی به یک خرده فرهنگ را نه ضرورتی سیاسی بلکه ضرورتی انسانی تلقی کرد؟
داریوش شایگان
در میان گفتمانهای روشنفکری ایران، داریوش شایگان را به استناد آرای او «فیلسوف فرهنگ» مینامند. شایگان همواره بحث «ایران فرهنگی» را در نظر داشته است: چه آنجا که در «هندوییسم و تصوف» به قیاس ظرفیتها و امکانات ایران فرهنگی برای تأثیرگذاری بر فرهنگ و آیین هندو و عناصر بینافرهنگی میپردازد، چه هنگامی که در «آسیا در برابر غرب» از هجوم دیگری و فرهنگی بیگانه و به ناچار نشانههای خطرآفرین برای ایران فرهنگی و هویت ایرانی سخن میگوید، چه آنجا که در «نگاه شکسته» با طرح بحث اسکیزوفرنی فرهنگی به دوپارگی این فرهنگ و هویت اشاره میکند.
به نظر من این نکته مهم است که اگر قرار باشد در دل یک جامعه اقلیتی فرهنگی حق خاصی داشته باشد و به او اجازه داده شود که بر بستر قانون کلی جامعه تا آنجا که ممکن است نحوه زندگی خود را داشته باشد، باید این اجازه نه به اجبار نظام حاکم (تو بگو لیبرالیسم) بلکه به رضایت عقل باشد. منظور از رضایت عقل چیست؟ یعنی آن قانونگذار هنگام تصویب قانونی در جهت استقلال فرهنگی اقلیتها دلیلی عقلانی مجابش کند نه ضرورتی لیبرالیستی. این گفته من به این معنی نیست که عقلانیت و لیبرالیسم دو دایره ناهمپوشان هستند. نباید تصور کرد که اگر میگوییم دلیلی عقلانی باید مجابش کند یعنی دلیل لیبرال غیرعقلانی است بلکه منظور من این است که دلیل مستقیم و اولیه او برای مجابشدن باید عقل فردی او باشد نه ضرورتی بیرونی. حال چگونه عقل او مجابش خواهد کرد یا چگونه دست و زبان او در اعطای این حق یکی خواهد شد؟ اینجاست که باید درباره بنیادهای اگزیستانسی نظریه چندگانگی فرهنگی بیندیشیم. من از آن جهت از کلمه اگزیستانس استفاده میکنم چون هنوز هیچ معادل قانعکنندهیی برای آن ندارم و اصراری هم برای وضع معادل جدید نمیورزم. منظورم هم از این اصطلاح همانی است که در فلسفههای اگزیستانس از آن یاد میکنند یعنی آن نوع از بودنی که خاص انسان است. بر این بستر، اگزیستانس چندفرهنگی بیانگر توانایی چندفرهنگی بودن انسان است. وقتی میگوییم اگزیستانس چندفرهنگی یعنی آن نوع از بودنی که خاص انسان است و به او امکان میدهد که مطابق با فرهنگهای مختلف رشد و نمو کند. حال با بازگشت به مثال مطرح باید بگوییم وقتی من قانونگذار غربی در شهری غربی به اقلیتی شرقی حق میدهم که رفتاری شرقی بکند، باید این حق دهی کاملا بر بستر یک فهم درونی از نحوه بودن (اگزیستانس) خودم باشد نه به خاطر ضرورتی سیاسی؛ اما چگونه:
۱- نخست آنکه باید بفهمم این فعالیت خاص تو (مثلا داشتن حجاب) معنایش چیست. به بیان دیگر باید بفهمم که آداب و رسوم تو بیمعنا و پوچ نیست، نشان توحش نیست بلکه معنایی در پشت آن نهفته است. این معنا میتواند سمبولیک، برآمده از تاریخ یا متکی بر یک سری پیش فرضهای پنهان دیگر باشد.
۲- وقتی فهمیدم که معنایش چیست و از کجای تاریخ و فرهنگت ریشه میگیرد و بر اساس چه پیش فرضی توجیه میشود باید بفهمم که تو و اجدادت چگونه آن را موجه دانستهاید و در طول زمان زنده نگه داشتهاید. به تعبیر دیگر شما این رای و سنت را بیدلیل و توجیه قبول نکردهاید.
۳- حال که فهمیدم این آداب و رسوم توجیه تاریخی و فرهنگی دارد باید بتوانم آن توجیه را برای خود قابل تجربه و تعقل کنم، یعنی به نوعی آن را برای خود ترجمه عقلانی کنم. این ترجمه عقلانی یک نکته کلیدی است و با مفهوم «فهمیدن» پیوند دارد. من در ادامه به شرح کارکرد مفهوم «فهمیدن» در این «ترجمه عقلانی» خواهم پرداخت.
۴- اگر توانستم با فهم آداب و رسوم تو را درک کنم، خواهم توانست به تو حق بدهم، زیرا الف- دیگر به مانند نقطه شروع با تو و آدابت غریبه هفتاد چشت نیستم، یعنی پیش خود میگویم «عجب، این هم برای خود مساله قابل توجهی است» و بدانم اگر ما فرضهایی را بپذیریم آنگاه فلان نتیجه مطابق با فرهنگ تو خیلی هم پر بیراه نیست؛ ب- فایده حضور تو در جامعه خود را میفهمم و میدانم که جامعهیی با دو امکان فرهنگی غنیتر است از جامعهیی با یک امکان فرهنگی.
گذر از مرحله «غریبگی عقلانی» تا «آشنایی عقلانی» به این معنی نیست که در اول راه دو عقل کاملا با هم مخالف بودند و حالا یکی مجبور است در دیگری حل شود یا اعلام شکست کند. برعکس در انتهای آشنایی عقلانی هر عقل میتواند دلیل عقل دیگر را «بفهمد» اما همچنان در تفاوت و تکثر باقی بماند، زیرا «فهمیدن» با «قبول کردن» فرق دارد. آن قانونگذاری که حق حجاب را تصویب میکند و در دل از حجاب نفرت دارد، در واقع حق را «قبول کرده» اما «نفهمیده». دلیل این همه کش مکش کشورهای غربی با مسائلی مانند حجاب و توهین به مقدسات مسلمانان این است که جامعه غربی به عنوان بستری برای این نزاعهای فرهنگی در بین دو قطب «فهمیدن» و «قبول کردن» در کش و قوس است. گاه از سر حسن فهم راه میدهد و اختلافات فرهنگی را محترم میشمارد و گاه از سر مقاومت راه میبندد و قرآن میسوزاند و فیلم موهن میسازد. من این کش و قوس عقلانی را دو دلی بین «سیاست چندفرهنگی» و «اگزیستانس چندفرهنگی» تصور میکنم. در برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت «قبول کردن بدون فهمیدن» به سازشی شکننده میانجامد اما «فهمیدن و قبول نکردن» به همزیستی سازنده. وقتی میگوییم «فهمیدن و قبول نکردن» بدان معنا نیست که سر خصومت و ناسازگاری در میان است. وقتی میفهمیم اما همچنان متفاوت باقی میمانیم و یکی نمیشویم یعنی گامی در جهت احترام و سازش برداشتهایم اما ترجیح میدهیم عقاید خودمان را داشته باشیم و همچنان اختلاف را حفظ کنیم. این نوع دیالوگ عقلانی بسیار نو و غریب است. چگونه میتوان در یک دیالوگ و بحث عقلانی شرکت و استدلال آوری کرد اما در نهایت منتظر شکست و تحلیل یکی در دیگری نبود؟ اگر تمایز «فهمیدن» و «قبول کردن» را در نظر داشته باشیم مساله قابل فهمتر میشود.
راه دیگر برای فهم این تمایز این سوال است که آیا مفهوم «چندگانگی فرهنگی» صرفا مفهومی سیاسی است یا اینکه میتوان آن را در بستری بزرگتر نیز به کار برد. مثلا آیا میتوان از اگزیستانس چندفرهنگی یاد کرد یا خیر؟ از هویت چندفرهنگی چطور؟ وقتی از جامعه چندفرهنگی صحبت میکنیم لزوما در عرصه سیاسی هستیم، یعنی داریم به جامعهیی اشاره میکنیم که میکوشد در قوانین خود حق همه فرهنگهای درون خود را رعایت کند. اما وقتی از انسان چندفرهنگی صحبت میکنیم معنایش چیست؟
به نظر میرسد که ما ایرانیها با مفاهیم «انسان چندفرهنگی»، «هویت چندفرهنگی» یا آنطور که من میگویم «اگزیستانس چندفرهنگی» بیگانه نیستیم. تو گویی این سرنوشت تاریخی ما بوده که در طول تاریخ این نوع بودن را تجربه کنیم. فیلسوفان ما هم مسلمان بودهاند، هم یونانی میاندیشیدهاند. شاعران ما هم فارسی مینوشتهاند، هم در بلاد ترک زندگی میکردهاند. دانشمندان ما هم دل در گرو ناسا دارند و هم دل در گروی آبگوشت مادربزرگ. از این همه بسیار است اگر بخواهیم بشماریم. بیآنکه بخواهم زبان در قبول یا رد این نوع بودن انسانی (اگزیستانس) باز کنم فقط میخواهم بگویم که تاریخ بیش از هر فرهنگ دیگری ما را در این چندفرهنگیبودن مجرب کرده و از این روست که در چهره ما از هر قومی خط و نشانی است.
برش
نظریه چندگانگی فرهنگی در پی یافتن یک سازش فراگیر در بین خرده فرهنگهای متعدد موجود در یک محدوده سیاسی (کشور) است، بهطوری که این سازش بتواند در مسائل مختلف هم خرده فرهنگها را محدود کند هم مجال خودمختاری به آنها بدهد. حال اینکه مصداق مفهوم خرده فرهنگ چه گروههایی هستند و حقوق مورد نیاز آنها چه میتواند باشد طیف وسیعی از نظرها را شامل میشود.
پس اگر سخن گفتن از چندگانگی فرهنگی محصور به امر سیاسی نیست و میتوان از «اگزیستانس چندفرهنگی» یاد کرد پس شاید این نوع از چندگانگی فرهنگی بتواند دست و زبان هر قانونگذاری را هنگام اهدای حق تفاوت به خرده فرهنگها یکی کند. دانستن اینکه هیچ هویت و بودن انسانیای محض و یکدست نیست و هریک از ما موزاییکی از عناصر فرهنگی مختلف هستیم به ما کمک میکند تا تفاوت فرهنگی دیگری را آسانتر احترام کنیم. اگر قانونگذار غربی بفهمد که این سیاهپوست فقط یک موجود عقلا عجیب نیست بلکه یکی از پایههای مدرنیته و مدنیت امریکایی است، خواهد فهمید که او (قانونگذار) خودش هم به نوعی سیاه است اگرچه پوستش سیاه نیست. اگر هریک از ما به عنوان اعضای فرهنگ حاکم بفهمیم که چقدر در هویت خود به خردهفرهنگها وابستهایم رفتارمان با افراد آن فرهنگ فرق خواهد کرد. اگر ما ایرانیهای فارس زبان که به ادبیات فارسی خود غره هستیم بفهمیم که یک افغانی چقدر زیباتر از ما فارسی صحبت میکند و دمی همدمی با او چه دریچههای زیبای زبانی رفته از یادی که بر ما نخواهد گشود، دیگر این رفتارهای زشت معاصر را در مقابل این اقلیت نخواهیم داشت.
اگزیستانس چندفرهنگی شبیه آن چیزی است که شایگان تفکر سیار مینامد. اگرچه این اصطلاح او فقط به آگاهی سیار بین لایههای مختلف آگاهی اشاره میکند، اگزیستانس چندفرهنگی دایره بزرگتری دارد. شایگان در کتاب افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار در فصل – چندگانگی فرهنگی- به وضعیت چندگانه بودن انسان معاصر میپردازد. او در این فصل بیشتر رویکردی توصیفی از اندیشههای مختلف مطرح در این حوزه دارد اما در فصل سه – هویت چهل تکه- به دفاع از نوعی تفکر میپردازد که دیگر متعلق به یک نظام معرفتی خاص (مثلا تفکر دینی یا تفکر مدرن) نیست و سیار و متغیر است و عصارهیی از همه تفکرات مختلف است. شایگان با ارجاع به دیدرو – آن مرقعکار بازیگوش- تفکری را به تصویر میکشد که بازیگوشانه و بدون تقید به نظامها و ساختارهای معرفت شناسانه از هر نظامی تکه زیبایی را برمیدارد و با کنارهم گذاشتن آنها نه یک آش درهم جوش بلکه ظرف سالادی درست میکند. او اجزا را در هم نمیآمیزد تا ترکیب جدیدی درست کند، بلکه فقط تکهها را موزاییکوار در کنار هم میگذارد تا در عین اینکه تصویر یگانهیی درست میکنند، از هم مستقل هم باشند.۷ حال اگزیستانس چندفرهنگی نیز بر شانههای نظریه هویت چهل تکه شایگان میایستد.
وقتی ما دیگر نمیتوانیم در چارچوب معین یک نظام اندیشه و جهانبینی باقی بمانیم و هر نظام اندیشهیی برایمان ناکافی است مجبوریم به قول شایگان گاه در سپهر فکری حافظ گامبرداریم و گاه چون کانت عقلگرا باشیم، گاه سنتگرایی کنیم و گاه خردگرایی. این سیار بودن در بین نظامهای آگاهی متفاوت ناگزیر به نوعی بودن چندگانه نیز میانجامد. به بیان دیگر آگاهی چندفرهنگی به اگزیستانس چندفرهنگی خواهد انجامید و آگاهی به اگزیستانس چندفرهنگی میتواند پایه محکمی برای سیاست چندفرهنگی باشد.
پینوشتها :
۱- برای مطالعه مدخل چندگانگی فرهنگی در دانشنامه فلسفی استنفورد رجوع کنید به این آدرس اینترنتی:
http://plato.stanford. edu/entries/multiculturalism/
۲- Taylor, Charles, and Amy Gutmann. Multiculturalism:examining the politics of recognition. Princeton: Princeton University Press, 1994.
۳- ویل کیملیکا، فیلسوف مشهور کانادایی کتابهای بسیاری در دفاع از پیوند چندگانگی فرهنگی و لیبرالیسم دارد. از آن جمله میتوان به شهروندی چندفرهنگی (multicultural citizenship) و ادیسههای چندفرهنگی (multicultural Odysseys) اشاره کرد.
۴ -Tariq Modood
۵- Bhikhu Parekh
۶- شایگان، داریوش، آمیزش افقها منتخباتی از آثار داریوش شایگان، گزینش و تدوین محمد منصور هاشمی، فرزان روز، ۱۳۸۹. شایگان همچنین در فصل دوم و سوم کتاب افسون زدگی جدید به طرح اندیشه چندگانگی فرهنگی و هویت چهل تکه پرداخته است. مشخصات کتابخانهیی این کتاب چنین است:
– شایگان، داریوش، افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار، ترجمه فاطمه ولیانی، فرزان روز، چاپ اول ۱۳۸۰. همچنین بنگرید به:
– شایگان، داریوش، چندگانگی فرهنگی، مجله گفتوگو، شماره ۲، ۱۳۷۲، ص ۴۰.
شایگان اصطلاح آمیزش افقها (fusion of horizons) را از هانس گئورگ گادامر فیلسوف معاصر آلمانی و شاگرد هایدگر گرفته است. برای مطالعه بیشتر درباره نظریه آمیزش افقهای گادامر بنگرید به این مقاله خواندنی:
Vessey, David. «Gadamer and the Fusion of Horizons» in International Journal of Philosophical Studies Vol. 17 (4) , 531–۵۴۲.
۷- این تشبیههایی که آوردم (دیگ آش درهم جوش، ظرف سالاد و موزاییک) همه مثالهای رایج بر زبان مفسران نظریه چندگانگی فرهنگی است.
منبع: روزنامه اعتماد / شنبه ۶ آذر ۱۳۹۳