خرمن گیسو....


خرمن گیسو....

تا به چشم خود کشیدم سرمه ی این خاک را روزگاری دارم از اجزا رهی غمناک را گوش افراطم نخواهد بشنود حتی دگر در ته قلب جوانان آه‌ شهوتناک را التماس کودکان, توپ است و بازی یک کمی خنده و الاکلنگ و بچه ای...

تا به چشم خود کشیدم سرمه ی این خاک را
روزگاری دارم از اجزا رهی غمناک را
گوش افراطم نخواهد بشنود حتی دگر
در ته قلب جوانان آه‌ شهوتناک را
التماس کودکان, توپ است و بازی یک کمی
خنده و الاکلنگ و بچه ای چالاک را
زیر ناخن‌های مردم بستری از آرزو
می کشد خونی به خود عصیانی تبناک را
داستان آتش و خاکستر آمد بر بقا
و آتشی سوزان کند این کنده های تاک را
این پریشانی موی عاشقان منزلت
خرمن گیسو فشاند پهنه ی افلاک را
داستان شاعری دانی چه باشد ای سعید؟
خون فشانی خواهد و دیوانه ای بی باک را


منم