خلوت با خدا
گوشه می خانه تنها مانده ام تا خود مسجد پریشان رفته ام مستی و میخواری و یار تنها دیده ام گوشه مسجد خراباتی تنها با آرزوها مانده بود مفتی و می خواره را گفتم که تنهایی چرا گفت در آسمانها با خدا بنشسته...
گوشه می خانه تنها مانده ام
تا خود مسجد پریشان رفته ام
مستی و میخواری و یار تنها دیده ام
گوشه مسجد خراباتی تنها با آرزوها مانده بود
مفتی و می خواره را گفتم که تنهایی چرا
گفت در آسمانها با خدا بنشسته ام
آن که در مسجد تنها مانده بود
یک نگاهی بر من انداخت و گفت خدا با یار توست
گفته است کم کن ریا تا با تو هم تنها شوم
وه خدایا
این چه راز است و چه ممکن نوبتی
تآ کجا باید دوید تا با تو هم خلوت کنم
تا خود مسجد پریشان رفته ام
مستی و میخواری و یار تنها دیده ام
گوشه مسجد خراباتی تنها با آرزوها مانده بود
مفتی و می خواره را گفتم که تنهایی چرا
گفت در آسمانها با خدا بنشسته ام
آن که در مسجد تنها مانده بود
یک نگاهی بر من انداخت و گفت خدا با یار توست
گفته است کم کن ریا تا با تو هم تنها شوم
وه خدایا
این چه راز است و چه ممکن نوبتی
تآ کجا باید دوید تا با تو هم خلوت کنم