فرق مشروطه با مشروطه مشروعه در اندیشه شیخ فضلالله نوری
رکنا: سید امیر مکّی نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران با بررسی دلالتهای تاریخی درباره گرایش شــیخ فضل الله نوری به مشــروطه و ســپس رویگردانیاش از آن ، به این پرسش پاسخ میدهد که چه تفاوتی میان مشروطه با مشروطه مشروعه است؟
به گزارش رکنا ،14 مرداد ماه امسال قریب 117 سال از سالگرد انقلاب مشروطیت مردم ایران در زمان مظفرالدین شاه قاجار میگذرد؛ نهضت مشروطه یکی از فرازهای مهم در تاریخ تحولات سیاسی ایران است که حاوی عبرتهای فراوانی بود چراکه با گذشت تنها سه سال از آن رخداد، در 11 مردادماه 1288 شیخ فضلالله نوری از پیشقراولان مشروطه از سوی فاتحان تهران اعدام و به شهادت رسید.
عبرت گرفتن از مشروطه و علل انحراف این نهضت عظیم مردم ایران در قرن گذشته، موضوعی است که هنوز جای بررسی دارد و ابعاد مغفول این حادثه را باید واکاوی کرد.
سید امیر مکّی نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در یادداشتی با بررسی دلالتهای تاریخی درباره گرایش شــیخ فضل الله نوری به مشــروطه و ســپس رویگردانیاش از آن ، به بررسی بنیانهای اجتماعی و سیاسی در اندیشه شیخ فضل الله نوری پرداخته و به این پرسش پاسخ میدهد که چه تفاوتی میان مشروطه با مشروطه مشروعه است!
متن زیر یادداشت آقای مکّی است که در ادامه میخوانید:
مشروطه یکی از مهمترین رویدادهایی است که در تاریخ چند قرن اخیر ایران میتوان سراغ گرفت؛ رویدادی که هنوز زنده و جاری است و ابهامات بسیاری درباره مشروطه و مشروطه خواهان مطرح است و همچنان زوایای تاریک فراوانی بر آن چیره شده است؛ پژوهش ساختاری نه فقط به خاطر وجود حرکتها و انجمنهای پنهان مورد نیاز بوده، بلکه به سبب ارائه برداشتهای متعددی که از آن دوره صورت گرفته حائز اهمیت و بازخوانی است.
شیخ فضلالله با مشروطه خواهی موافق اما با نسخه غربی آن کاملا مخالف بود
مسلما میتوان گفت که شیخ فضل الله یکی از برجسته ترین مخالفان اندیشه غربی مشروطه خواهی بوده و به واقع با مشروطه خواهی موافق اما با نسخه غربی آن کاملا مخالف بوده و به راستی جایگاهی مهم و بس والا در تکوین آن داشته است؛ آنچنانکه در نامهای به یکی از علما آورده است: «... مگر چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟»
شیخ فضل الله نوری، فرزند حاج مولی عباس نوری، در سال 1223 شمسی به دنیا آمد. بعد از گذران دوران کودکی ، در عنفوان جوانی به تحصیل علوم اسلامی مشغول شد و بعد از مدتی به کمک دایی خود مرحوم حاج میرزا حسین نوری به نجف اشرف رفته و در کلاس درس میرزای شیرازی – صاحب فتوای معروف تنباکو- حاضر شده و به کسب معارف اسلامی پرداخت. وی پس از مدت کوتاهی که از حضورش در درس مرحوم میرزا میگذشت به درجه اجتهاد نائل شد.
شیخ بر فقه، اصول، حکمت و عرفان احاطه داشت و پس از نیل به درجه اجتهاد بنا به تقاضای میرزای شیرازی، از نجف به تهران بازگشت و به مرور از روحانیون طراز اول کشور شد.
شیخ در جریان تحریم تنباکو نقش بسیار مهم و حساسی داشته و به عنوان رابطی مطمئن میان مرکز مرجعیت شیعه نجف و تهران ایفای نقش کرده و به واقع مشغول فعالیت عملی علیه قرارداد مذکور بوده است. پس از آن نیز هنگامی که صحبت از عدالتخانه به میان آمد، با اشتیاق هرچه تمامتر از آن ایده پشتیبانی و برای بسط عدالت و ترویج و اجرای احکام اسلامی به تلاش و حرکت منحصر به فردی برخاست.
در طول حیاتش از طرف مخالفان یکبار به او سوءقصد شد اما جان سالم به در برد. شیخ فضل الله در اعتراض به انحراف نهضت مشروطه با ذهنی روشن و به دور از غربگرایی، نود روز در صحن حضرت عبدالعظیم با بیش از پانصد نفر از طلاب، روحانیون و مردم متدین تهران تحصن و بست نشینی را انتخاب کرد؛ از آنجا که این حرکت، اثری عمیق و گسترده در سطح جامعه داشت ، مجلس شورای ملی مجبور شد قانون و لایحه التزام به اسلام به شور گذاشته و تصویب کنند.
پس از فتح تهران و خلع محمدعلی شاه از سلطنت، اقدام کنندگان علیه مشروطه مطلق نیز دستگیر و در دادگاه عالی انقلابی محاکمه شدند و سرانجام شیخ فضل الله نوری نیز با این اتهام بازداشت و نهایتا در یازدهم مرداد سال 1288 خورشیدی به دار آویخته شد.
شیخ فضل الله رسالات سیاسی مختلفی ازجمله رساله حرمت مشروطه و قانون اساسی ؛ رساله لوایح شیخ فضل الله نوری؛ رساله تذکره الغافل و ارشادالجاهل را از خود به یادگار گذاشت و علاوه بر کتب یادشده، شیخ مکتوبات متفرقه دیگری نیز دارد که توسط آقای محمد ترکمان همراه با سایر تألیفات او جمع آوری و طبع رسیده است. این کتاب با عنوان «مجموعه ای از رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات و روزنامه شیخ فضل الله نوری» در سال 1362 شمسی به چاپ رسیده است.
مهارت او در فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی و همچنین شناخت وی از مسائل متفرقه اجتماعی و سیاسی زمان خود موجب شد تا به سرعت مورد استقبال مردم ، طلاب و روحانیان قرار گیرد. کلاس درس شیخ در تهران دارای اعتبار و اهمیت فوق العادهای بود و بسیاری از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند و اغلب علمای تهران از افادات علمی او بهره میبردند. به همین سبب بود که از این حوزه درس ، شخصیتهای بزرگ و عالمی فارغ شدند.
در بین روحانیون و عالمان بزرگ حوزه علمیه نجف آیات عظام آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و میرزا حسین تهرانی با اطلاعات نادرستی که از طرف مشروطهخواهان به آنها میرسید به حمایت از مشروطه برخاستند اما در مقابل شیخ فضلالله به تلاش خود برای اصلاح وضع موجود ادامه میداد. او در مورد اصلاح قانون اساسی پیشنهادهایی به مجلس داد؛ ذکر مذهب جعفری به عنوان مذهب رسمی کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شورای ملی از جمله این پیشنهادها بود که از هوشیاری و شمّ سیاسی او حکایت داشت. با اینهمه مجلس با نظرات وی مخالفت کرد و او نیز به نشانه اعتراض مجلس را ترک کرد.
از این زمان به بعد شیخ فضلالله مورد حملات ناجوانمردانه روشنفکران غربگرا ، فراموسونها و دیگر ناآگاهان اجتماعی قرار گرفت. یکی از نمایندگان در مذاکرات مجلس درباره شیخ فضلالله گفت: «چون او ریاستی پیدا نکرد، راه مخالفت پیش گرفت تا از این راه به ریاست برسد.»
پس از آن نیز چالشی دیگر صورت گرفت و بحث آزادی مطبوعات مطرح و دستاویزی برای حمله به مقدسات دینی و مذهبی شد. روزنامه کوکب دری در شماره 13 سال اوّل خود نوشت: «شما مردم نادان چرا اینقدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شدند و قشون فرستادند، خود (و) همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضهخوانی مینمایند، خرج میدهند و مال خود را بیجهت تفریط مینمایند. یک جماعتی به خاک کربلا اعتقاد دارند، این خاک چه مزیت و برتری با خاکهای دیگر دارد.»
هر چند که با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغییراتی به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد ، اما شیخ فضلالله که شاهد توهین روزافزون روزنامهها به دین و ائمه معصومین (علیهمالسّلام) بود، دریافت که هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای این کار نشود فردا بسیار دیر خواهد بود.
وی با حکومت مشروطه مخالفتی نداشت و در واقع بحث او در کیفیت این نوع از حکومت در جامعه اسلامی ایران بود. او معتقد بود که قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو دین اسلام هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد تا عنوان حکومت، از مشروطه به «مشروطه مشروعه» باشد؛ وی بارها متذکر می شد که : «من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بیدین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامهها را که لابد خواندهاید که به انبیا و اولیا توهین میکنند.»
شیخ در یکی از سخنرانیهای خویش خطاب به مردم حاضر و متحصن در حرم حضرت عبدالعظیم فرمود: «بارها این را گفتهام و باز به شما میگویم که من در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت هیچ حرفی ندارم و هیچکس نمیتواند این موضوع را انکار کند، بلکه برای اصلاح امور مملکت و محدودیت سلطنت و تعیین حقوق و وظایف دولت، قانون و دستورالعمل لازم است. امّا میخواهم بدانم در مملکت اسلامی که دارای مجلس شورای ملی است، قوانین آن مجلس باید مطابق قوانین اسلام و قرآن باشد یا مخالف قرآن و کتاب آسمانی؟»
وی در ادامه ، قرآن کوچکی را از جیب خود بیرون آورد و قسم یاد کرد: «من مخالف اساس مشروطیت و مجلس نیستم بلکه اوّل کسی که طالب این اساس بود من بودم و فعلاً هم مخالفتی ندارم امّا مشروطه به همان شرایطی که گفتم ، باید قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت مطابق با شرع باشد.»
تحصنکنندگان برای بیان و توضیح مواضع و اهداف خود روزنامهای به نام لایحه منتشر کردند. مجلس که از افشاگری و تبلیغات آنها احساس خطر میکرد، با انتشار اطلاعیهای اعلام کرد که کلمه مشروطه نمیتواند چیزی مخالف با دین و احکام شرعی باشد.
این اطلاعیه که پاسخی در حد گفتار و نوشتار به خواستههای متحصنین بود موجب شد تا شیخ فضلالله و یارانش به ناچار حرم را ترک کرده و به شهر باز گردند، امّا این یک برنامه حساب شده برای تفرقه اندازی و از هم پاشیدن متحصنین بود و مشروطهخواهان در عمل همان مسیر سابق را میپیمودند.
** حکومت و مجلس دوم؛ هر دو در دست فئودالها و خدمتگزاران امپریالیسم
با مرگ مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه به سلطنت رسید. وی دارای خوی استبدادی بود و به هیچوجه مطیع قانون نبود. علاوه بر این ، وی پرورش یافته روسها بود و با حکومتی که بر اساس خواست و منافع انگلستان روی کار میآمد موافق نبود. از اینرو به وسیله سربازان دولتی و قزاقان روسی به مجلس شورای ملی حمله کرده و عدهای از نمایندگان را کشته و برخی دیگر دستگیر و تبعید شدند و به وضوح بساط مشروطه برچیده شد و دوران استبداد صغیر آغاز شد.
خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطهخواهان موجب شد تا نیروهای شمال به رهبری سپهدار تنکابنی و نیروهای بختیاری به رهبری سردار اسعد بختیاری به تهران حمله کرده، شهر را به تصرف خود درآورند. با شکست نیروهای دولتی و فتح تهران ، محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهده شد. فاتحان تهران مجلسی با عنوان مجلس عالی در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهی برگزید و بقیه مناصب حکومت را نیز بین خود تقسیم کردند.
اکثر مشروطهخواهانی که حکومت را به دست گرفتند از عوامل روسیه و انگلستان بودند و به این ترتیب «حکومت و مجلس دوم هر دو به دست فئودالها و خدمتگزاران امپریالیسم افتاد.» آنچنانکه حکومت روی کار آمده حتی با معیارهای غربی نیز یک حکومت مشروطه نبود.
فاتحان تهران و حامیان مشروطیت یعنی سردار اسعد و سپهدار هیچیک اعتقادی به حکومت ملی نداشتند زیرا یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی مشروطیت، برانداختن نظام شبه فئودالیسم ایرانی و نفی قدرتهای محلی همانند سپهدار و سردار اسعد بود که انجام نگردید.
مشروطهخواهان پس از برقراری حکومت به تسویه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند، طرفداران استبداد یعنی شاه و درباریان وحشتزده هر کدام به جایی پناه بردند امّا طرفداران مشروطه مشروعه به رهبری شیخ فضلالله چون کوهی مقاوم و استوار ایستاده و بر حرف خود پایبند بودند ، پیشنهادهای مختلفی به شیخ فضلالله رسید تا به محلی یا مکانی پناهنده شود، سعدالدوله برای او پیام فرستاد که با وزیر مختار روس و انگلیس گفتگو کردم و برای شما جای مناسبی در سفارتخانه تهیه کردهام تا از خطر محفوظ باشید.
یاران شیخ فضلالله خوشحال شدند امّا شیخ بدون عکسالعمل در مقابل این پیام «لا حول و لا قوه الاّ بالله» میگفت.
پیشنهاد دیگری شد که اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بیطرفی است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمی استهزا آمیز فرمود: «باید پرچم ما را روی سفارتخانه بیگانه نصب کنند؛ چطور ممکن است که صاحب شریعت به من که از مبلغین احکام هستم اجازه فرماید، پناهنده به خارج از شریعت شوم.»
وی در پاسخ پیشنهاد دیگری نیز اینچنین فرمود: «آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم.»
سرانجام مشروطهطلبان برای انتقام از شیخ فضلالله به منزل وی حمله کردند و شیخ را به شهربانی بردند. شیخ فضلالله چند روزی در شهربانی بود و سپس او را برای محاکمه به عمارت گلستان بردند. «مدیر نظام نوابی» از مأموران شهربانی و از محافظان شیخ فضلالله، ماجرای محاکمه شیخ را اینگونه نقل میکند :
«اعضای دادگاه شش نفر بودند که مقابل آقا روی نیمکت نشستند. شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان دادستان دادگاه از آقا سئوال میکرد. او در موقع محاکمه به آقا حمله و بیاحترامی میکرد و یکبار نیز گفت: شیخ، من از تو عالمترم!! از مخارج تحصن سؤال شد و آقا بر ایشان توضیح داد و گفت دیگر پول نداشتیم وگرنه ادامه میدادیم. در بین محاکمه آقا اجازه نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبایش را همان نزدیکی روی کف تالار پهن کرد و نماز ظهرش را خواند امّا اجازه ندادند که نماز عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سؤال کردند.»
وسیله دار و مقدمات اعدام از شب قبل آماده شده بود و در روز یازدهم مرداد ماه سال 1288 شمسی در میدان توپخانه گرد هم آمدند، هنگامی که آقا به طرف میدان توپخانه میرفت نگاهی به جمعیت و بعد رو به آسمان کرد و گفت: أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِباد!
میدان توپخانه از جمعیت موج میزد. نیروهای دولتی مردم را کنار میزدند تا راه باز شود. در این لحظه شیخ فضلالله را روی چهارپایه قرار دادند و او از آنجا آخرین سخنان خویش را بیان کرد. سخنان او تأکیدی بر موضع اصولی و مکتبی گذشتهاش بود. وی خطاب به جمعیت تماشاچی فرمود:
«خدایا! تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم. خدایا! تو خودت شاهد باش که در این دم آخر، باز هم به این مردم میگویم که مؤسسان این اساس، بیدین هستند و مردم را فریب دادهاند. این اساس ، مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیغمبر اسلام.»
قبل از اینکه ریسمان دار را به گردن وی بیندازند یکی از مشروطهخواهان برای او پیغام آورد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید! شیخ فضلالله گفت: «من دیشب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب مهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد» و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهارپایه را از زیر پای وی عقب راندند و طناب را بالا کشیدند.
** مخالف نشان دادن شیخ فضلالله برای تبرئه غربگراها و فراماسونها
یکی از ابهاماتی که برخی از مورخان دانسته یا ناآگاهانه در مورد شیخ مطرح و ترویج میکنند، القاء این جمله است که شیخ مدافع استبداد و مخالف مشروطه بود! در حقیقت این فریب در ابتدا برای مبارزه و از بین بردن شیخ و سپس برای فرار از ننگ قتل شیخ شهید و در راستای تبرئه جریان فراماسونها و غربگرایان مورد ترویج قرار میگرفت و کماکان نیز ادامه دارد
جریان سازان علیه شیخ که نمیتوانستند آشکارا نیت پلید خود را مطرح کنند با ایجاد جنگ روانی علیه شیخ و پیروان ایشان چنین تبلیغ میکردند که ایشان مدافع نظام سلطنت استبدادی است و با تغییر و اصلاح طلبی و نوگرائی در اجرای روش حکومت مردمی ، مخالف است و نهایتاً با حجم گسترده تبلیغات که از سوی دستگاه جاسوسی سفارت انگلیس حمایت کامل میشد توانستند افکار عمومی را فریب داده و زمینه را برای از میان برداشتن شیخ فراهم سازند.
در طی بیش از یکصد و چهارده سال، همواره تاریخ سازان غربی، تاریخ سازان عصر مشروطیت و دوران پهلوی اتهاماتی از این دست را به پیروان راستین پیامبر اسلام وارد ساخته و از این راه به برخی از اهداف پلیدشان نائل آمدند ، متأسفانه این گونه اتهامات از سوی برخی نویسندگان آگاه ولی مغرض و برخی از نویسندگان بیغرض ولی ناآگاه در مقالات و کتابها به وفور ملاحظه میگردد.
اعدام «فضل الله کجوری» ملقب به شیخ فضل الله نوری ازمجتهدان برتر درتهران و از پیشروان جنبش مشروطه ایران نقاب از چهره مدعیان دروغین آزادی و عدالت برداشت و مردم فهمیدند که مشروطیت، سرابی بیش نبوده است.
آرام آرام روحانیان دیگر نیز از مجلس و دولت کنار گذاشته شدند و زمینه جدایی دین از سیاست فراهم شد؛ آیات عظام نایینی، آخوند خراسانی، طباطبایی، بهبهانی و طباطبایی یزدی همگی از شهادت شیخ فضلالله متأثر شدند و دریافتند که واقعیتهای تلخی در پشت ظواهر فریبنده پنهان بوده اما چه کنند که دیگر دیر شده بود.
حقیقت این است آن مطلبی که شیخ در مورد مشروطه میگفت به واقعیت بسیار نزدیک بود! مشروطه، پرسشی نبود که توسط خود ایرانیها طرح شده باشد. مشروطه ایرانی عبارت بود از مجموعهای سوءتفاهمات از طرف بسیاری از دستاندرکاران آن روزگار ، به گونهای که از مبانی و اساس آن تا سالها بعد نیز اطلاعاتی حاصل نشد و تصور بر این بود، مشروطه آن است که هر کس هر طور میل دارد با دیگران رفتار کند.
این امر ریشه در یک سلسله موانع نظری داشت که فهم مشروطه را برای بسیاری سخت و یا ناممکن میساخت؛ نخست در بین روحانیون موافق، مشروطه امری مستحدثه به شمار میآمد که باید تکلیف شرعی آن روشن میشد. این مقوله باعث شد به رغم مباحث فراوان در ضرورت استقرار حقوق مورد قبول غربیها درباره انسان و جامعه، نسبت آن حقوق با حیث تاریخی و وضع فکری ایرانیان در بوته اجمال باقی بماند.
مرحوم جلال آل احمد در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران مینویسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»