صحنه جرم: خانه‌ای در شهرستان ارومیه


صحنه جرم: خانه‌ای در شهرستان ارومیه

یکی از اقوام خانواده: برادر ۸ ساله آوا به پدرش گفته یک روز شوهر مادرشان آوا را از صبح تا شب داخل دستشویی حبس کرده بود

سوم دی ماه جاری «آوا. ق»؛ دختر ۴ چهار ساله اهل شهرستان ارومیه واقع در آذربایجان غربی پس از حدود دو هفته که در بیمارستان «مطهری» بستری بود بر اثر «مرگ مغزی» ناشی از شکنجه نامادری‌اش درگذشت.

به گزارش روزنامه اعتماد، یکی از اقوام نزدیک خانواده در مورد این حادثه به «اعتماد» می‌گوید: «پدر آوا و همسرش زندگی خوبی داشتند تا اینکه یک روز مادربزرگ آوا به دامادش زنگ می‌زند و می‌گوید همسرت از صبح آراز و آوا را اینجا گذاشته و گفته به بازار می‌رود، اما هنوز به خانه نیامده است. پدر آوا که برای کار به تبریز رفته بود خودش را به ارومیه می‌رساند. آنجا ماجرا را پیگیری می‌کند و متوجه می‌شود که مادر آوا با یک مرد غریبه از مرز سرو به سمت ترکیه فرار کرده است. همین شروع این اتفاق تلخ می‌شود.»

او در ادامه می‌گوید: «چهار، پنج ماه بعد از طلاق آنها، پدر آوا مجدد ازدواج می‌کند. زن دوم او به دور از چشم همسرش شروع می‌کند به آزار و اذیت آوا. تا اینکه آن روز آوا را بلند می‌کند و از پله‌ها به پایین پرت می‌کند. نامادری آوا اصلا حواسش به دوربین‌های مداربسته‌ای که پدر آوا در حیاط مشرف به داخل خانه نصب کرده، نبوده است، اما ثبت همین اتفاق توسط دوربین‌ها و اظهارات پزشک معالج آوا دست این زن را رو می‌کند.»

۲۷ آذر ماه سال جاری فیلمی در فضای مجازی منتشر می‌شود که نشان می‌دهد؛ یک زن جوان کودک خردسالی را از داخل خانه بیرون می‌آورد و با دو دست کودک را بلند می‌کند و از بالای سه پله به پایین حیاط پرت می‌کند. کودک پس از چند ثانیه گیج و منگ از جایش بلند می‌شود و به سمتی دیگر می‌رود.

این فیلم در برخی رسانه‌ها و فضای مجازی به دنبال شکایت پدر آوا از «صدیقه. ق»؛ همسر دوم خود به دلیل شکنجه فرزندش منتشر می‌شود. ماموران آگاهی نیز در پی تحقیقات به عمل آمده و همچنین اعلام خانواده آوا، نامادری ۲۷ ساله این کودک چهارساله را بازداشت می‌کنند.

حسین مجیدی، دادستان استان آذربایجان غربی در واکنش به حادثه ناگوار ضرب و شتم کودک ۴ ساله توسط نامادری‌اش در ارومیه اعلام می‌کند: «این کودک بر اثر ضربات نامادری هوشیاری خود را از دست می‌دهد. بنابراین بازپرس ویژه قتل به بیمارستان کودکان شهید مطهری ارومیه اعزام می‌شود. در پی وقوع این حادثه ناگوار و اطلاع دادستانی مرکز استان بلافاصله دستور دستگیری این نامادری صادر می‌شود و متهم روانه بند نسوان (زنان) زندان مرکزی ارومیه شده است.»

«اعتماد» پس از انتشار خبر درگذشت آوا در همان ابتدا با پدر این کودک چهار ساله تماس می‌گیرد، اما به دلیل وضعیت نامناسب روحی، یکی از اقوام نزدیک خانواده گوشی تلفن را می‌گیرد و در مورد این ماجرای فجیع به «اعتماد» توضیحاتی را ارایه می‌دهد.

بند یکم

«علیرضا. ق» که از اقوام نزدیک پدر آوا است در مورد اتفاقی که افتاده به «اعتماد» می‌گوید: «پدر آوا چند ماه پیش وقتی همسر اولش از او جدا می‌شود، ازدواج می‌کند. آراز و آوا بعد از جدایی پدر و مادر، خانه پدربزرگ‌شان زندگی می‌کردند و پدر آوا در تبریز مشغول کار بود. تا اینکه پدر آوا بعد از چهار، پنج ماه که از طلاق همسرش می‌گذرد تصمیم می‌گیرد مجدد ازدواج کند.

پدر آوا می‌گفت می‌خواهم بچه‌هایم سر و سامان بگیرند و در خانه خودشان تربیت شوند. پدر آوا اهل شهرستان قطور است. برای همین از همان شهر زنی را برای ازدواج انتخاب می‌کند. صدیقه؛ بیست و هفت، هشت ساله بود و شوهرش فوت کرده بود و دو فرزندش پیش خانواده همسرش زندگی می‌کردند.

او با پدر آوا ازدواج می‌کند و به ارومیه می‌آید. پدر آوا دو دوربین مداربسته در حیاط نصب می‌کند. یکی از دوربین‌ها مشرف به داخل خانه بود و یکی دیگر مشرف به خیابان. می‌خواست با نصب دوربین‌ها امنیت خانواده‌اش را برقرار کند. آراز فرزند اول او هشت ساله است و مدرسه می‌رود برای همین کمتر در خانه حضور داشت، اما آوا از صبح تا شب با نامادری‌اش در خانه تنها بود. نه آراز و نه آوا کلامی از آزار و اذیت‌های صدیقه به پدرشان نمی‌گفتند.

آن‌ها را ترسانده بود. پدر آوا می‌گوید چند بار دیده بچه‌هایش رنگ و رویشان پریده، اما حدس نمی‌زده که زنش آن‌ها را آزار و اذیت کرده باشد. آن روز هم صدیقه همانطور که فیلمش در فضای مجازی منتشر شده آوا را از پله‌های حیاط به پایین پرت می‌کند. فردای همان روز وقتی می‌بیند آوا شدیدا تب دارد و بیهوش یک گوشه افتاده با یکی از همسایه‌ها تماس می‌گیرد و می‌گوید آوا حالش بد است و می‌خواهم او را به بیمارستان ببرم. همسایه آن‌ها هم کمک می‌کند تا آوا را به بیمارستان برسانند.

آنجا کادر درمان و پزشک معالج آوا متوجه کبودی و آثار ضرب و جرح روی بدن این کودک می‌شوند، اما این زن موضوع ضرب و جرح را قبول نمی‌کند و می‌گوید آوا تشنج کرده است. وقتی کادر بیمارستان برای پذیرش آوا به این زن می‌گویند باید مبلغ ۳ میلیون تومان واریز کند صدیقه با پدر آوا تماس می‌گیرد و می‌گوید دخترت تشنج کرده و ما بیمارستان هستیم. یعنی اگر پای پول بیمارستان در میان نبود صدیقه با پدر آوا تماس نمی‌گرفت.

پدر آوا پس از شنیدن این حرف‌ها سریع خودش را از تبریز به بیمارستان می‌رساند. پزشکان ماجرای ضربه مغزی و ضرب و جرح آوا را به پدرش توضیح می‌دهند. او همانجا از صدیقه شکایت می‌کند. ماموران آگاهی هم با تحقیقات و بررسی فیلم دوربین‌های مداربسته داخل حیاط متوجه می‌شوند این زن عامل ضربه مغزی آوا است و او را دستگیر می‌کنند.

آوا حدودا دو هفته در بیمارستان مطهری ارومیه بستری بود و بعد هم به دلیل مرگ مغزی جان باخت. روز دوشنبه، چهارم آذر ماه، مراسم خاکسپاری آوا بود. پدر او اصلا حال مناسبی ندارد و مدام می‌گوید چرا این بلا‌ها باید سر من بیاید! می‌گوید زن اولم یک جور خیانت کرد و زن دومم جور دیگر.»

بند دوم

علیرضا در مورد زندگی مشترک پدر و مادر آوا می‌گوید: «سیزده، چهارده سال پیش پدر و مادر آوا با هم ازدواج می‌کنند. مادر آوا آن زمان ۱۶، ۱۷ ساله بود. با پدر آوا زندگی خوبی داشتند. اول پسرشان آراز به دنیا آمد و چهار سال بعد هم آوا. همه‌چیز خوب بود تا اینکه یک روز او آراز و آوا را به‌خانه مادرش می‌برد و می‌گوید می‌خواهم به بازار بروم، خریدم که تمام شد دنبال بچه‌ها می‌آیم. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت.... می‌گذرد. شب می‌شود.

مادربزرگ آوا نگران شده بود و فکر می‌کرد تا الان که دخترش به خانه برنگشته اتفاق ناگواری برایش افتاده است. با پدر آوا تماس می‌گیرد و می‌گوید زنت از صبح آراز و آوا را اینجا گذاشته و گفته برای خرید به بازار می‌رود، اما تا الان برنگشته سریع خودت را برسان، شاید اتفاق بدی افتاده باشد.

پدر آوا خودش را از تبریز به ارومیه می‌رساند و با خواهر همسرش همه جا را می‌گردند، اما هیچ ردی از او پیدا نمی‌کنند تا اینکه به پاسگاه می‌روند. ماموران به آن‌ها می‌گویند امکان اینکه از کشور رفته باشد، وجود دارد. ماجرا را پیگیری می‌کنند و متوجه می‌شوند همان روز که بچه‌ها را خانه مادرش گذاشته با یک مرد غریبه از مرز سرو به ترکیه رفته است.

شش ماه از رفتن مادر آوا گذشته بود که متوجه شدیم دوباره به ارومیه برگشته است. برگشته بود و از پدر آوا تقاضای طلاق داشت. می‌گفت هیچی نمی‌خواهم نه بچه‌ها را و نه مهریه‌ام را.

می‌گفت ازدواج کردم و نمی‌خواهم به این زندگی ادامه دهم. پدر آوا هم می‌گفت تو هنوز زن من هستی چطور می‌گویی که ازدواج کردی! اما مادر آوا پایش را در یک کفش کرده بود و می‌گفت فقط طلاق می‌خواهم. وکیل گرفت و بالاخره از پدر آوا جدا شد. با همان مردی که به ترکیه رفته بود ازدواج کرد و در ارومیه ماند.

دادگاه هم رای داده بود که آخر هفته‌ها آراز و آوا می‌توانند مادرشان را ببینند. چهار، پنج ماه از طلاق آن‌ها گذشته بود. پدر آوا بچه‌ها را به خانه پدری‌اش در قطور برده بود که تصمیم می‌گیرد با زنی از همان شهر قطور ازدواج کند. صدیقه به ظاهر زن خوبی به نظر می‌رسید. در این مدت همسر اولش پنجشنبه، جمعه‌ها آراز و آوا را به خانه خودشان می‌برد، اما یک روز که آراز و آوا از خانه مادری شان برمی‌گردند، آراز حرف عجیبی به پدرش می‌زند.

او به پدرش می‌گوید که شوهر مادرش آوا را از صبح تا شب داخل دستشویی حبس کرده بود. از آن روز به بعد صدیقه به مادر آوا می‌گوید بچه‌ها دیگر نمی‌خواهند به خانه شما بیایند. بعد هم که این اتفاق فجیع برای آوا رخ می‌دهد. پدر آوا می‌گوید فقط قصاص می‌خواهم. می‌گوید می‌خواهم خودم چهارپایه را از زیر پای این زن بکشم.»

بند سوم

او می‌گوید: «آوا از همان روزی که مادرش گذاشت و رفت، مُرد. آوا هر وقت و هر جا صحبت از مادرش می‌شد، بی‌تابی می‌کرد. این بچه به لحاظ روحی مُرده بود فقط جسمش مانده بود که آن‌هم به دلیل شکنجه و آزار و اذیت نامادری‌اش نابود شد و از بین رفت.»

بند آخر

اینک منم که این کوه را بر دوش می‌کشم و زیر پای من شهری و مردمان خوابند. من تنها با غریو گنگ خود مانده به یاد می‌آورم آن توفنده مرگباری را که با من گفت تو نخواهی مُرد. می‌بینم شب را که با همه سنگینی خود بر من فرود آمده است و من هنوز زنده‌ام!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

خواهرکُشی به سبک علی کریمی