عشق
معنی واژه عشق عاشق شدی می دانی وانگه از دوری یار ویران شدی می دانی قسمتت گر شد عزیزی زشوقش میروی تا ابد درمکتب عشق تو درس میخوانی گرنبینی لحظه ای چشمان او مجنون شوی ناگهان بینی شتابان سوی یارت...
معنی واژه عشق عاشق شدی می دانی
وانگه از دوری یار ویران شدی می دانی
قسمتت گر شد عزیزی زشوقش میروی
تا ابد درمکتب عشق تو درس میخوانی
گرنبینی لحظه ای چشمان او مجنون شوی
ناگهان بینی شتابان سوی یارت می دوی
عاشقی اینگونه است هردم تو یادش میکنی
گر ببینی اشک او جانت فدایش میکنی
اندر آغوشش همه غم ها فراموش میکنی
میروی در عالم مستی دگر سیر میکنی
چشم تو دیگر نبیند غیر یارت دلبری
هر چه گل هست تو برایش میبری
تا سحر با عشق خود گپ میرنی
هرکجا باشی از او حرف میرنی
تا رسیدن وارد جنگ میشوی
هرچه را داری ز راهش می دهی
پرستو